فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
#شعبان
انسان وقتی به مرز سی سالگی میرسد
باید بیشتر مراقب میزان نمک مصرفی باشد
و دوری از دو گروه برایش ضروریست:
اول نمکدانها
دوم نمک نشناسها
#چارلز_دیکنز
@Manavi_2
@Manavi_3
#جهت_عشق_ومحبت_درخانواده
#محبت
#خانواده
👈کسانیکه درخانه باهم مشکل دارندروی مقداری اسفند
سوره جن《1》بار
سوره فلق و ناس و قریش را《7》باربخواند
وهرروز مغرب همراه اذان مقداری رابه مدت《3》یا《7》روزدرهمه جای خانه بسوزاند.
📚ذکرهای گره گشا
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#احسن_القصص #تشرفات 💥مرحوم آیت الله سید محمد باقر مجتهد سیستانی دامت برکاته در مشهد مقدس برای آنکه
#احسن_القصص
#تشرفات (قسمت اول):
مرحوم عراقی در دارالسلام از یکی از صلحا و خوبان حکایت والده خود را که اهل آمل مازندران بود و شوق بسیار زیادی برای تشرف به خدمت امام زمان علیه السلام داشته، نقل می کند:
💥بسیار شوق تشرف به محضر مقدس حضرت بقیةالله ارواحنافداه را داشتم، مطالبی داشتم که دلم میخواست از آن وجود مقدس بخواهم، عصر پنجشنبه به زیارت اهل قبور به مکانی که درآمل مصلی نام داشت رفته و بالای قبر برادرم نشستم و بسیار گریستم که ضعف بر من غلبه کرد و عالم بنظرم تاریک شد،
✨💫✨
برخاستم متوجه زیارت امام زاده جلیل القدر امامزاده ابراهیم علیه السلام شدم. ناگهان در اثنا راه در کنار رودخانه انواری به رنگهای مختلف مشاهده کردم که موج مانند صعود و نزول می آیند ، قدری پیش رفتم دیگر آن نور را ندیدم ولی مردی را دیدم که آنجا نماز میخواند و در سجده است، با خود گفتم باید این مرد یکی از بزرگان دین باشد و بایستی او را بشناسم.
✨💫✨
پیش رفتم و ایستادم تا آنکه از نماز فارع گردید، سلام عرض نمودم، جواب فرمود. عرض کردم شما کیستید؟ توجهی به من نفرمود، اصرار بسیار کردم، فرمود : چکار داری به تو که دخلی ندارد، من غریبم. او را بعد از آنکه زیاد قسم دادم و به معصومین علیهم السلام رسید ،فرمود که من عبدالحمیدم! عرض کردم برای چکار اینجا تشریف آوردید؟ فرمود: برای زیارت خضر آمده ام. عرض نمودم خضر کجاست؟ فرمود: قبرش آنجاست و اشاره به سمت بقعه ای فرمود که نزدیک آنجا بود و معروف به قدمگاه خضر نبی!
🔺ادامه دارد...
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدایت شده از فارس پلاس
▪️توی بیمارستان جانبازان اعصاب و روان، میگه با زیاد شدن صدای ترقهها مجبور شدیم تعدادی رو ببنیدم به تخت!
میگه فریاد میزدن و ما رو قسم میدادن بازمون کنید
دشمن حمله کرده…!
میگه عدهایی گریه میکردن…!
💬 ALIshahbazi
@Fars_plus
شاید براتون جالب باشه...!
بین تمامی اعمال مستحبی،
دو عمل هستند که قضا دارند...
۱- غسل_جمعه
۲- نمازشب
این اهمیت بالای این دو عمل رو به ما نشون میده، طوری که مثل نماز واجب میشه قضاشون رو خوند.
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#چشم_زخم
⭕️ برای دفع چشم زخم و سنگینی بر روی آب کوزه بخوان...👁️
... عَنْ أَبِی عَبْدِ الله فِی الْعُوذَةِ قَالَ: تَأْخُذُ قُلَّةً جَدِیدَةً فَتَجْعَلُ فِیهَا مَاءً ثُمَّ تَقْرَأُ عَلَیْهَا إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ ثَلَاثِینَ مَرَّةً ثُمَّ تُعَلِّقُ وَ تَشْرَبُ مِنْهَا وَ تَتَوَضَّأُ وَ یُزْدَادُ فِیهَا مَاءٌ إِنْ شَاءَ اللَّهُ.
راوی گوید امام صادق علیه السلام برای امان از چشمزخم و بلا و ... دستور فرمودند: کوزهای تازه تهیه کن و آن را از آب پر کن، سپس ۳۰ مرتبه سوره قدر را بر آن بخوان، و بعد آن را آویزان کن و از آن بنوش و وضو بگیر، و قبل از آنکه آبش تمام شود به آبش اضافه کن تا با قبلی مخلوط شود و این عمل را تکرار کن، ان شاء الله مؤثر است.
📚 الکافی، جلد ۲ صفحه ۶۲۳
❌نکته
👌کوزه باید آب ندیده باشد.و در آفتاب آویزان نکنید
@Manavi_2
4_5803303722377285727.mp3
4.49M
🔶 سند نوکری
* عکسی که ماندگار شد
* ناموس پرستی را از گودال قتلگاه یاد گرفتیم
#شهید
#دفاع_مقدس
#شهید_احمد_بيابانی
@Manavi_2
#بسم_رب_العشق ❤️
#رمان
#قسمت_صدوبیست_وهفتم
#جانمــ_مےرود
#فاطمه_امیری
ــ خدمت از ماست. هیچی؛ فقط خواستیم یه چند لحظه، با خانممون حرف بزنیم. دلمون پوسید به خدا...
مهیا ریز خندید.
ــ لوس نشو دیگه! بعدش هم؛ تو همش سرکاری، من کجا ببینمت و باهات حرف بزنم؟؟!
ــ چقد غر میزنی! تا چند سال دیگه موهات سفید میشند؛ اگه اینطوری ادامه بدی...
به بازویش زد و با صدای بلند گفت:
ــ اِ شهاب...
ــ دختر چقدر منو میزنی، بدنمو کبود کردی!
ــ خوبت شد.
صورتش را به علامت قهر به طرف مخالف گرفت، که نگاهش به عکس شهاب و دوستش افتاد.
ــ قهر کردی مثلا؟!
مهیا خیره به عکس حرفی نزد.
ــ ناز میکنی الان مثلا؟!
ــ ناز بکن... چند روز دیگه که رفتم، هی حرص میخوری، میگی چرا بیشتر پیشش نموندم.
مهیا به طرف شهاب برگشت.
ــ کجا میری؟!
ــ دیدی نمیتونی دوریم رو تحمل کنی!
ــ شهاب، کجا میری؟!
شهاب که دید مهیا کاملا جدی هست؛ آرام گفت.
ــ سوریه دیگه...
با این حرف شهاب، مهیا سریع سر پا ایستاد.
شهاب روبه رویش ایستاد. مهیا با اخم و صدایی که میلرزید گفت:
ــ کجا می خوای بری؟!
ــ سوریه!
ــ تو... تو چی میگی؟! میفهمی داری چی میگی؟! اصلا مگه من راضی شدم؟! ها...؟؟
شهاب بازوان مهیا را گرفت.
ــ آروم باش عزیزم. من دیدم این چند روز آرومی و اعتراضی نکردی، فکر کردم که راضی شدی!
مهیا با عصبانیت، بازوهایش را از دستان شهاب بیرون آورد.
ــ من فک میکردم؛ که تو به خاطر اینکه حال من اونجوری بد شد؛ بیخیال شدی... اما میبینم اصلا برات مهم نبوده
که من به خاطر، فقط حرف از رفتنت؛ تو بیمارستان بستری شدم.
دستانش را بالا آورد و روبه شهاب گفت:
ــ من هنوز حالم خوب نیست! دستام میلرزه... درست نگاه کن... دارن میلرزن...
هنوز از تاریکی میترسم... تو قرار بود کنارم بمونی...
ــ مهیا آروم باش عزیز دلم! بزار باهم حرف بزنیم.
ــ چه حرفی؟! هان؟! چه حرفی...؟!
شهاب به سمتش رفت و بازوی مهیا را، در دستش گرفت. سعی می کرد بدون هیچ برخورد بدی؛ مهیا را آرام کند. اما
مهیا آشوب تر از آن بود، که بخواهد به این سادگی آرام شود.
با اخم گفت:
ــ آروم باش! بشین باهم حرف بزنیم. الان صدامون رو میشنوند.
مهیا خنده ی تلخی کرد.
ــ بزار بشنون! بزار بدونن که شهاب خان؛ پسرشون، داره زنش رو ول میکنه، میره... تو اگه میخواستی بری، چرا
اومدی خواستگاریم؟! میـخواستی یه دختر رو به خودت وابسته کنی، بری...
شهاب عصبی بازوی دومش را هم در دست گرفت و تکانش داد.
ــ بسه دیگه! این حرفا چیه میزنی تو! دارم بهت میگم آروم، چون دوست ندارم کسی از مسائل شخصیمون
باخبربشه. سوریه رفتن هم، از ازدواجم بحثش جداست.
مهیا خودش را جدا کرد.
ــ برو اونور!
و به طرف در رفت.
ــ وایسا مهیا! کجا میری؟! صبر کن...
با رفتن مهیا، عصبی مشت گره کرده اش را، محکم به دیوار کوبید.
مهیا، سریع از پله ها پایین آمد و به حیاط رفت.
همه با تعجب به مهیا نگاه می کردند.
ــ مامان! کلید خونه رو بده.
شهین خانوم، با نگرانی روبه مهیا گفت:
ــ چی شده مادر؟! چرا میلرزی؟!
ــ چیزی نیست... حالم بده؛ برم خونه هم داروهام رو بخورم، هم استراحت کنم.
ادامه دارد..
@Manavi_2
@Manavi_3
@Manavi_4
#بسم_رب_العشق ❤️
#رمان
#قسمت_صدوبیست_وهشتم
#جانمــ_مےرود
#فاطمه_امیری
ــ مادر مهیا! بیام باهات؟!
ــ نه مامان جان! خودم میرم.
مهیا کلید را گرفت و سریع از خانه خارج شد...
دو روز از بحث مهیا و شهاب، میگذشت. در این مدت خانواده ها هم متوجه شدند، که شهاب و مهیا از هم دلخور
هستند و دلیل دلخوری چیست.
خیلی سعی کردند؛ با حرف زدن موضوع را درست کنند. اما لحظه به لحظه بدتر می شد. شهاب به هر دری زده بود
که با مهیا صحبت کند، ولی مهیا یا خودش را به خواب می زد یا جواب تلفنش را نمی داد و همین شهاب را عصبی تر
می کرد.
مهیا، فکر می کرد، با این کاره ها می تواند شهاب را از تصمیمی که گرفته پشیمان کند و نظرش را در مورد رفتن
عوض کند.
اما نمی دانست که لحظه به لحظه شهاب مانند تشنه ای در صحرا برای رسیدن به آب؛ برای رفتن به سوریه لحظه
شماری می کند.
مهیا، در خانه را بست و به سمت پایگاه رفت. از صبح مریم چندباری به او زنگ زده بود و از او برای کارهای پایگاه
کمک خواسته بود. با اینکه حالش خوب نبود، اما دلش راضی نبود، که مریم را تنها بگذارد. در پایگاه را زد. مریم در
را باز کرد. بعد از سلام و احوالپرسی مهیا چادرش را روی صندلی گذاشت و خودش روی آن نشست.
ــ خوب چی می خوای؟!
ــ چندتا پوستر برام طراحی کن.
ــ با چه موضوعی؟!
مریم چادرش را سرش کرد.
ــ موضوعات پیش محسنن. الان تو پایگاه خودشونه، میرم ازش بگیرم.
ــ باشه زود بیا.
مریم از پایگاه خارج شد. مهیا با صندلی گردان، خودش را می چرخاند. همزمان چشمانش را می بست، صندلی را
پشت به در نگه داشت و خیره به عکسای شهدا شد. آرام آرام اسم هایشان را زمزمه می کرد.
ــ حسن خرزای... مرتضی آوینی... ابراهیم همت...
با رسیدن به عکس های مدافعین حرم، اخمی روی ابروانش نشست. همزمان در باز شد.
ــ میگم مریم؛ صندلی باحالی داری ها...
برگشت که با دیدن شهاب، شوکه شد. از روی صندلی بلند شد. شهاب به سمت مهیا آمد. مهیا ناخواسته قدمی به
عقب برگشت.
ــ تو اینجا چیکار میکنی؟ ها؟! مریم کجا رفته؟! اصلا برو اونور من برم.
مهیا تا می خواست از کنار شهاب رد شود؛ شهاب بازویش را گرفت.
ــ بدون چادر می خوای بری؟!
مهیا نگاهی به مانتویش انداخت.
ــ به تو ربطی نداره!
شهاب، اخم هایش در هم رفتند.
ــ اتفاقا این چیز، فقط به من ربط داره.
ــ اونوقت چرا؟!
ــ چون همه کارتم!
مهیا خندید.
ــ واقعا؟! همه کارمی پس!!
با عصبانیت گفت:
ــ همه کارمی و می خوای ولم کنی بری؟!
ــ چی میگی تو؟! کی گفته می خوام ولت کنم؟!
ــ پس چی؟! ها؟! شهاب تو داری بیخیال من میشی و میری...!
ــ مهیا این حرفا چین؟! من اگه می خواستم بیخیالت بشم، که نمیومدم خواستگاریت...
ــ من کار ندارم. الان ولم کن برم خونه. نباید حرف مریم رو باور میکردم و میومدم اینجا...
شهاب، دو بازوان مهیا را محکم در دست گرفت و با اخم گفت:
ــ یکم آروم باش و گوش بده چی میگم بهت! فرصت زیادی تا رفتنم نمونده، اینو بفهم! بیا بنشینیم حرف بزنیم؛ به
یه نتیجه برسیم. فکر کردی با این قایم شدن هات و فرار کردنت به نتیجه ای میرسیم؟!!
ــ باشه می خوای بری برو! اما قبلش باید یه کاری بکنی!
شهاب با اخم در چشمانش نگاه کرد.
ــ چه کاری؟!
مهیا تردید داشت برای زدن این حرف؛ اما شاید فرجی شود.
ــ اول منو طلاق بده بعد بــ...
فریاد شهاب نگذاشت، که مهیا حرفش را ادامه دهد.
ــ ببند دهنتو مهیا!
مهیا با ترس به شهاب خیره شده بود. شهاب فشاری به بازوانش آورد.
ــ اولین و اخرین بارت باشه این کلمه رو روی زبونت میاری! فهمیدی؟!
تکان محکمی به مهیا داد.
ــ عوض شدی مهیا! خیلی عوض شدی! الان کارت به جایی رسیده به جدایی فکر میکنی؟!!
مهیا پشیمان سرش را پایین انداخت.
ــ چرا حرف نمیزنی؟! حرفی برا گفتن نداری؟!
از مهیا جدا شد.
ــ ازت انتظار این حرف رو نداشتم.
شهاب از پایگاه بیرون رفت. مهیا روی صندلی نشست.
باورش نمی شد؛ شهاب اینقدر عکس العمل نشان بدهد، به این کلمه...
سرش درد گرفت با دو دستش محکم سرش را فشار داد.
در باز شد و مریم نگران وارد شد.
ــ چی شد؟ چرا شهاب اینجوری عصبی اومد بیرون؟!
مهیا اخمی به مریم کرد و چادرش را سرش کرد.
ــ من میرم لطفا دیگه کار داری بیار خونمون...
مهیا، تا می خواست از پایگاه بیرون برود؛ صدای مریم متوقفش کرد.
ــ باور کن برای کار فرستاده بودم دنبالت! ولی وقتی شهاب فهمید اینجایی، اومد.
مهیا برگشت نگاهی به او انداخت.
ــ طرح هارو بده!
مریم یک برگه برداشت و به دست مهیا داد. مهیا نگاهی به آن انداخت.
ــ تا شب آمادشون میکنم. بیا ببرشون...
ــ خیلی ممنون مهیا.
ــ خواهش میکنم.
خداحافظ...
ادامه دارد....
@Manavi_2
@Manavi_3
@Manavi_4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#وداع_با_ماه_شعبان
🔸امام رضا (ع) به یکی از یاران خود فرمودند که در روزهای پایانی ماه شعبان، این دعا را بخوان:
اَللّهُمَّ اِنْ لَمْ تَکُنْ غَفَرْتَ لَنا فیما مَضى مِنْ شَعْبانَ فَاغْفِرْ لَنا فیما بَقِىَ مِنْهُ
هزار زخم ز مارِ در آستین خوردم
مرا خلاص از این نفس هولناکم کن
نجات چیست؟ هلاکِ نگاهِ یار شدن
مرا بگیر و به راهِ خودت هلاکم کن
شبیه شانه شده تا به زلف یار رسد
نگاه بر دلِ از غصه چاک چاکم کن
به غیر اشک ثمر نیست کِشتهی ما را
در این ریاض مرا همنشین تاکم کن
در آنچه رفته ز شعبان اگر نگشتم پاک
در آنچه مانده ز شعبان بیا و پاکم کن
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💙مہربانا
💜چتر رحمتت را
💙برسر دوستانم
💜همیشہ بازنگہدار
💙وبہترین تقدیرهارا
💜برایشان رقم بزن
💙روزی فراوان،تن سالم
💜عمر باعزت،زندگی آرام و شاد
💙و عاقبتی بخیر
✨✨#شبتون_بخیر✨✨
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
#شعبان
#صبح_بخیر
سلام به پنجشنبه۱۴۰۱/۱۲/۲۵خوش آمدید🌸
✨خدایا..
🌸به حق نام بزرگ و با عظمتت
💫همان نامی که همه درهای
🌸بسته را می گشاید و
💫سختی ها را آسان می کند
🌸همان نامی که همه تاریکی ها را
💫می زُداید و دشواری ها را برطرف می کند
🌸به حق نام عظیمت
💫همان که کهکشان ها را می آفریند
🌸یا زیر و زِبَر می کند
💫دستهایمان را بگیر,,
🌸همه غمها، بیماریهاو گرفتاریهای،
💫دوستان و عزیزانم را
🌸 تبدیل به شادی ، سلامتی
💫 و گشایش در زندگیشان بفرما
🌸آمیــن
@Manavi_2
@Manavi_3
📅 #تقویم_نجومی_اسلامی
🗓 پنجشنبه ۲۵ اسفند ۱۴۰۱
🗓 ۲۳ شعبان ۱۴۴۴
🗓 16 مارس 2023
🌹 امروز متعلق است به:
🔸حضرت حسن بن علي العسكري عليهما السّلام
📆 روزشمار:
▪️8 روز تا آغاز ماه مبارک رمضان
▪️17 روز تا رحلت ام المومنین حضرت خدیجه علیها السلام
▪️22 روز تا ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام
▪️25 روز تا اولین شب قدر
▪️26 روز تا ضربت خوردن امام علی علیه السلام
✅ گشایش_سریع
✅ جهت رفع و گشایش سریع و مجرب در معیشت و رزق و روزی خواندن این دعا بسیار موثر و مجرب است : بسم الله الرحمن الرحیم، ربِّ إنّی أسألُکَ مَدَدَاً رَوحانیاً تُقَّوی بِه قُویَ الکُلیّة و الجُزئیة حتی أَقهَرَ بِمَبادِیءِ نَفسی کُلُ نَفسٍ قاهِرةٌ فَتَنقَبِض لی إشارةَ دَقائِقِها إنقِباضاً تَسقُطُ به قُواها حتی لا یَبقی فی الکَونِ ذو روحٍ إلا و نارُ قهری قَد أحرَقَت ظُهُورُهُ یا شَدید یا شَدید یا ذَالبَطشِ الشَدید یا قَهّارُ أسألُکَ بِما أَودَعتَهُ عِزرائیلَ مِن أَسمائِکَ القَهریةِ فَانفَعَلَت لَهُ النُفُوسُ بالقهرِ اَن تودِعَنی هذا السِّرِ فی هذهِ السّاعَة حتی اَلینَ به کلَّ صَعبٍ و اَذلِلَ به کَّلَ مَنیعٍ بِقُوَّتِکَ یا ذاالقُوَةِ المَتین
❇️ #ذکر روز #پنجشنبه 《100》 مرتبه: لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ المَلِک الحقّ المُبین نیست خدایی جز الله فرمانروای حق و آشکار
❇️ #ذکر روز پنجشنبه به اسم امام حسن عسکری (ع) است روایت شده در این روز زیارت امام حسن عسکری (ع) خوانده شود. ذکر روز پنج_شنبه موجب_رزق_و_روزی میشود.
❇️ #ذکر (یا #رزاق) 《308》مرتبه بعد از نماز صبح موجب #رزق_فراوان میشود.
✅ برای حجامت و خون دادن روز خوبی است.
✅ برای اصلاح سر و صورت روز خوبی است.
✅ برای گرفتن ناخن روز خوبی است.
✅ برای ازدواج و خواستگاری روز خوبی است.
✅ برای زایمان روز خوبی است.
✅ برای برش و دوخت لباس روز خوبی است.
✅ برای مسافرت رفتن روز خوبی است.
🔸امروز روز مبارکی است.
🔸امروز برای شروع کارها خوب است.
🔸دید وبازدید با دوستان و خویشاوندان خوب است.
🔸کسی که در این روز بیمار شود خیلی زود بهبود یابد.
🔹کسی که امروز گم شود، خیلی زود پیدا میشود.
🔹قرض دادن و قرض گرفتن خوب است.
🔹کشاورزی و باغبانی وآبیاری و خرید و فروش محصولات زراعی خوب است.
🔹خرید و فروش و تجارت، موجب سود است.
🔸میانجیگیری برای اصلاح ذات البین و رفع اختلافات دوستان و خویشاوندان خوب است.
🔸در این روز، سفر خوب است.
🔸رسیدگی به ایتام ونیازمندان و بیچارگان خوب است.
🔸صدقه دادن خوب است.
🔹رَک اَرقنوع یا به اصطلاح ماه ترکی، قوت روح، امروز در 《 شکم 》 است. باید مراقب بود که امروز به آن آسیبی نرسد.
🔹تعبیر خواب در این شب شادی و فرح است.
🔹مسیر رجال الغیب از سمت شمال میباشد. بهتر است هنگام حرکت به سمت محل کار یا در مکانی که حاجتی دارید رو به این سمت نهاده و از ایشان یاری بطلبید. چون کسی در نزد شروع در شغلی و سفری روی خود را به طرف ایشان کند و همت از ایشان طلبد، بدین نهج (صورت): بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیم، اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا رِجالُ الغَیبِ. اَلسَّلامُ عَلَیکَ اَیَّتُهاَ الاَرواحُ المُقَدَّسَةِ. اَغیثُونی بِغَوثِهِ و اُنظُروُا اِلَیَّ بِنَظرَةٍ یا رُقَبا یا نُقَبا یا نُجَبا یا اَبدالَ یا اَوتادَ یا غَوث َیا قُطُب. و به هر زبانی که خواهد، مطلب خواهد و شروع در مدعا کند، البته به مقصود رسد.
🔹 اوقات_شرعی_به_افق_تهران
🔹 اذان صبح ۴:۵۱:۰۱ طلوع آفتاب ۶:۱۴:۲۵
🔹 اذان ظهر ۱۲:۱۳:۰۲ غروب آفتاب ۱۸:۱۲:۱۲
🔹 اذان مغرب ۱۸:۳۰:۱۵ نیمه شب شرعی ۲۳:۳۱:۳۷
📿 زمان_استخاره: از اذان صبح تا طلوع آفتاب
📿 زمان_استخاره: بعد ۱۱:۴۵ تا عشاء آخر
⏰ ذات الکرسی عمود 22:40
🤲 دعا در زمان ذات الکرسی مستجاب است.
🗓 ذات_الکرسی مخصوص روز پنجشنبه است.
@Manavi_2