#شھیدبابکنوریهریس˹
#مالکیتآسمانرا،بهنامکسانینوشتهاند
کهبه#زمیندلنبستهاند!
#سلام تایمتون منور به نور شهدا🥀💔
#شهادت آرزومه🌷⃟💚🕊⃟🖤
و سلام بر او که می گفت:
«هر کس ظرفیت مشهور شدن رو نداره
از مشهور شدن مهم تر اینه که آدم بشیم»
| شهید ابراهیم هادی❣|
شهادت آرزوم🕊
#یادشھداباذڪرصلوات
#کانال شهدایی
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
[@Martyrs16]
شهدایی
🌿🌺🌿🌺 🌺🌿🌺 🌿🌺 🌺 ⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 #دهه_شصتی 💐✅ 🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯 💠#قسمت_پنجاه_و_سوم : تاج سر من م
🌺🌿🌺🌿
🌺🌿🌺
🌿🌺
🌺
⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 #دهه_شصتی 💐✅
🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯
💠#قسمت_پنجاه_و_یکم : برکت
با وجود فشار زیاد نگهداری و مراقبت از بی بی ... معدلم بالای هجده شده بود ... پسر خاله ام باورش نمی شد ... خودش رو می کشت که ...
- جان ما چطوری تقلب کردی که همه نمراتت بالاست؟ ...
اونقدر اصرار می کرد که ... منی که اهل قسم خوردن نبودم... کم کم داشتم مجبور به قسم خوردن می شدم ... دیگه اسم تقلب رو می آورد یا سوال می کرد ... رگ های صورتم که هیچ ... رگ های چشم هام هم بیرون می زد ...
ولی از حق نگذریم ... خودمم نمی دونستم چطور معدلم بالای هجده شده بود ... سوالی رو بی جواب نگذاشته بودم... اما با درس خوندن توی اون شرایط ... بین خواب و بیداری خودم ... و درد کشیدن ها و خواب های کوتاه مادربزرگ ... چرت زدن های سر کلاس ... جز لطف و عنایت خدا ... هیچ دلیل دیگه ای برای اون معدل نمی دیدم ... خدا به ذهن و حافظه ام برکت داده بود ...
دو ماه آخر ... دیگه مراقبت های شیفتی و پاره وقت ... و کمک بقیه فایده نداشت ...
اون روز صبح ... روزی بود که همسایه مون برای نگهداری مادربزرگ اومد ... تا من برم مدرسه ... اما دیگه اینطوری نمی شد ادامه داد ... نمی تونستم از بقیه بخوام لباس ها و ملحفه ها رو بشورن ... آب بکشن و بلافاصله خشک کنن ...
تصمیمم رو قاطع گرفته بودم ... زنگ کلاس رو زدن ... اما من به جای رفتن سر کلاس ... بعد از خالی شدن دفتر ... رفتم اونجا ... رفتم داخل و حرفم رو زدم ...
- آقای مدیر ... من دیگه نمی تونم بیام مدرسه ... حال مادربزرگم اصلا خوب نیست ... با وجود اینکه داییم، نیروی کمکی استخدام کرده ... دیگه اینطوری نمیشه ازش پرستاری کرد ... اگه راهی داره ... این مدت رو نیام ... و الا امسال ترک تحصیل می کنم ..
اصرارها و حرف های مدیر ... هیچ کدوم فایده نداشت ... من محکم تر از این حرف ها بودم ... و هیچ تصمیمی رو هم بدون فکر و محاسبه نمی گرفتم ... در نهایت قرار شد ... من، این چند ماه آخر رو خودم توی خونه درس بخونم ...
.
🔷🔷🔷🔷🆔 @Martyrs16
💠#قسمت_پنجاه_و_دوم : من، مرد این خانه ام ...
دایی یه خانم دو استخدام کرده بود که دائم اونجا باشه ... و توی کارها کمک کنه ... لگن گذاشتن و برداشتن ... و کارهای شخصی مادربزرگ ...
از در که اومدم ... دیدم لگن رو کثیف ول کرده گوشه حال ... و بوش ...
خیلی ناراحت شدم ... اما هیچی نگفتم ... آستینم رو بالا زدم و سریع لگن رو بردم با آب داغ شستم و خشک کردم ...
اون خانم رو کشیدم کنار ...
- اگر موردی بود صدام کنید ... خودم می شورمش ... فقط لطفا نزاریدش یه گوشه یا پشت گوش بندازید ... می دونم برای شما خوشایند نیست ولی به هر حال لطفا مدارا کنید... مادربزرگم اذیت میشه ... شما فقط کارهای شخصی رو بکن ... تمییز کاری ها و شستن ها رو خودم انجام میدم ...
هر چند دایی ... انجام تمام کارها رو باهاش طی کرده بود ... و جزء وظایفش بود ... و قبول کرده بود این کارها رو انجام بده ... اما اونم انسان بود و طبیعی که خوشش نیاد ...
دوباره ملحفه و لباس مادربزرگ باید عوض می شد ... دیگه گوشتی به تنش نمونده بود ... مثل پر از روی تخت بلندش کردم ...
ملحفه رو از زیر مادربزرگ کشید ... با حالت خاصی، قیافه اش روی توی هم کشید ...
- دلم بهم خورد ... چه گندی هم زده ...
مادربزرگ چیزی به روی خودش نیاورد ... اما من خجالت و شرمندگی رو توی اون چشم ها و چهره بی حال و تکیده اش می دیدم ... زنی که یک عمر با عزت و احترام زندگی کرده بود ... حالا توی سن ناتوانی ...
با عصبانیت بهش چشم غره رفتم ... که متوجه باش چی میگی ... اونم که به چشم یه بچه بهم نگاه می کرد ... قیافه حق به جانبی به خودش گرفت ... و با لحن زشتی گفت ...
- نترس ... تو بچه ای هنوز نمی دونی ... ولی توی این شرایط ... اینها دیگه هیچی نمی فهمن ... این دیگه عقل نداره ... اصلا نمی فهمه اطرافش چی می گذره ...
به شدت خشم بهم غلبه کرد ... برای اولین بار توی عمرم ... کنترلم رو از دست دادم ... مادربزرگ رو گذاشتم روی تخت ... و سرش داد زدم ...
- مگه در مورد درخت حرف میزنی که میگی این؟ ... حرف دهنت رو بفهم ... اونی که نمی فهمه تویی که با این قد و هیکل ... قد اسب، شعور و معرفت نداری ... که حداقل حرمت شخصی با این سن و حال رو جلوی خودش نگهداری... شعور داشتی می فهمیدی برای مراقبت از یه مریض اینجایی ... نه یه آدم سالم ... این چیزی رو هم که تو بهش میگی گند ... من با افتخار می کشم به چشمم ... اگر خودت به این روز بیوفتی ... چه حسی بهت دست میده که اینطوری بگن؟ ... اونم جلوی خودت ...
ایستاد به فحاشی و اهانت ... دیگه کارد می زدی خونم در نمی اومد ... با همه وجودم داد زدم ...
- من مرد این خونه ام ... نه اونی که استخدامت کرده ... می خوای بهش شکایت کنی؟ ... برو به هر کی دلت می خواد بگو ... حالا هم از خونه من گورت رو گم کن ... برو بیرون ...
.
.
⬅️ادامه دارد...
🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯@Martyrs16
🌺
🌿🌺
🌺🌿🌺
🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺🌿🌺
شهدایی
ایستاد به فحاشی و اهانت ... دیگه کارد می زدی خونم در نمی اومد ... با همه وجودم داد زدم ... - من مرد
🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺
🌿🌺
🌺
⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 #دهه_شصتی 💐✅
🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯
💠#قسمت_پنجاه_و_پنجم : دستخط
تمام وجودم می لرزید ... ساکی که بیشتر از 20 سال درش بسته مونده بود ... رفتم دوباره وضو گرفتم ... وسایل شهید بود ...
دو دست پیراهن قدیمی ... که بوی خاک کهنه گرفته بود ... اما هنوز سالم مونده بود ... و روی اونها ... یه قرآن و مفاتیح جیبی ... با یه دفتر ...
تا اون موقع دستخطی از پدربزرگم ندیده بودم ... بازش که کردم ... تازه فهمیدم چرا مادربزرگ گفت باید به یکی می دادم که قدرش رو بدونه ...
کل دفتر، برنامه عبادی و تهذیبی بود ... از ذکرهای ساده ... تا برنامه دعا، عبادت، نماز شب و نماز غفیله ... ریز ریز همه اش رو شرح داده بود ... حتی دعاهای مختلف ...
چشم هام برق می زد و محو دفتر بودم ... که بی بی صدام کرد ...
- غیر از اون ساک ... اینم مال تو ...
و دستش رو جلو آورد و تسبیحش رو گذاشت توی دستم ...
- این رو از حج برام آورده بود ... طواف داده و متبرکه ... می گفت کربلا که آزاد بشه ... اونجا هم واست تبرکش می کنم ...
خم شدم و دست بی بی رو بوسیدم ... دلم ریخت ... تازه به خودم اومدم و حواسم جمع شد ... داره وصیت می کنه ... گریه ام گرفته بود ...
- بی بی جان ... این حرف ها چیه؟ ... دلت میاد حرف از جدایی میزنی؟ ...
- مرگ حقه پسرم ... خدا رو شکر که بی خبر سراغم نیومد... امان از روزی که مرگ بی خبر بیاد و فرصت توبه و جبران رو از آدم بگیره ...
دیگه آب و غذا هم نمی تونست بخوره ... سرم هم توی دستش نمی موند ... می نشستم بالای سرش ... و قطره قطره آب رو می ریختم توی دهنش ... لب هاش رو تر می کردم ... اما بازم دهانش خشک خشک بود ...
🔷🔷🔷🔷🆔 @Martyrs16
💠#قسمت_پنجاه_و_ششم : ساعت به وقت کربلا
بی حس و حال تر از همیشه ... روی تخت دراز کشیده بود... حس و رمق از چشم هاش رفته بود ... و تشنگی به شدت بهش فشار می آورد ... هر چی لب هاش رو تر کردم... دیگه فایده نداشت ... وجودش گر گرفته بود ...
گریه ام گرفت ... بی اختیار کنار تختش گریه می کردم ... حالش خیلی بد بود ... خیلی ...
شروع کردم به روضه خوندن ... هر چی که شنیده بودم و خونده بودم ... از کربلا و عطش بچه ها ... اشک می ریختم و روضه می خوندم ... از علی اکبر امام حسین ... که لب هاش از عطش سوخته بود ... از گریه های علی اصغر ... و مشک پاره ابالفضل العباس ... معرکه ای شده بود ...
ساکت که شدم ... دستش رو کشید روی سرم ... بی حس و جان ... از خشکی لب و گلو ... صداش بریده بریده می اومد...
- زیارت ... عاشورا ... بخون ...
شروع کردم ... چشم هاش می رفت و می اومد ...
- " اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللهِ ... اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ رَسُولِ اللهِ ... اَلسَّلاٰمُ عَلَيْكَ يَا بْنَ اَميرِالْمُؤْمِنين ...
به سلام آخر زیارت رسیده بود ...
- عَلَيْكَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ...
چشم های بی رمق خیس از اشکش ... چرخید سمت در... قدرت حرکت نداشت ... اما حس کردم با همه وجود می خواد بلند شه ... با دست بهم اشاره کرد بایست ... ایستادم...
دیگه قدرت کنترل خودم رو نداشتم ... من ضجه زنان گریه می کردم ... و بی بی ... دونه دونه ... با سر سلام می داد... دیگه لب هاش تکان نمی خورد ... اما با همون سختی تکان شون می داد ... و چشمش توی اتاق می چرخید ...
دستم رو گرفتم توی صورت خیس از اشکم ...
- اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ ... وَعَلٰى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ... وَعَلىٰ اَوْلادِ الْحُسَيْنِ ... وَعَلى ...
سلام به آخر نرسیده ... به فاصله کوتاه یک سلام ... چشم های بی بی هم رفت ...
دیگه پاهام حس نداشت ... خودم رو کشیدم کنار تخت و بلندش کردم ... از آداب میت ... فقط خوابوندن رو به قبله رو بلد بودم ...
نفسم می رفت و می اومد ... و اشک امانم نمی داد ... ساعت 3 صبح بود ...
⬅️ادامه دارد...
🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯@Martyrs16
🌺
🌿🌺
🌺🌿🌺
🌿🌺🌿🌺
🕊هر روز با یاد و خاطرهی یک شهید🥀
#سیره عملی شهدا
رفته بودیم اردوی مشهد. من فقط تونسته بودم هزینه اردو رو فراهم کنم.
یه روز بچه ها برای خرید سوغاتی به بازار رفتن.علی آقا اومد پیش من و گفت: تو نمیری بازار؟!!
گفتم: راستش من فقط تونستم هزینه اردو رو فراهمکنم و پولیبرای خریدسوغاتیندارم.
گفت:باشه و رفت.
یکی دو ساعت بعد اومد و گفت: من میخوام برم بازار خرید، بیا باهم بریم.
رفتیم بازار.علی آقا کلی سوغاتی خرید و برگشتیم حسینیه.
فردا صبح هم به طرف تهران حرکت کردیم.
وقتی رسیدم خونه، در ساکمو که باز کردم دیدم تمام اون سوغاتی ها تو ساک منه و علی آقا اونا رو برای من گرفته بود و حتی به روی منم نیاورده بود.
(شهید علی خلیلی)
منبع:کتاب نای سوخته
به وقتـ شهـدا
🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@Martyrs16
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#معرفی_شهدا 🍁
#بیوگرافی🍁
اسم شهید:علی خلیلی
اسم جهادی:از او به نام شهید امر به معروف نام میبرند
اسم پدر:پرویز
اسم مادر:.........
شهرستان:تهران
سن او:18سال
تاریخ تولدش:1371
محل تولد:تهران
تاریخ شهادتش:25تیر1390
محل شهادتش:تهرانپارس،چهارراه سید الشهدا
درجه علمی اش:طلبه
آرامگاهش:بهشت زهرا(س)،قطعه: 24
ردیف: 66
شماره: 33
وضعیت تاهل:مجرد
تعداد فرزندان:.......
#یادشھداباذڪرصلوات
#کانال شهدایی
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
[@Martyrs16]
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#معرفی_شهدا🍁
#نحوه_شهادت🍁
درگیری علی خلیلی و احسان شاهقاسمی در ۲۵ تیر ۱۳۹۰ در منطقه تهرانپارس و در چهارراه سید الشهدا روی داد. احسان شاهقاسمی و دوستانش در خودرو شخصیشان در حال گوش دادن به موسیقی با صدای بلند بودند که علی خلیلی برای امر به معروف و نهی از منکر اقدام به بحث در خصوص کاهش صدای موسیقی کرد که منجر به مشاجرهٔ لفظی شده و به درگیری فیزیکی منتج گشت و شاهقاسمی با وارد کردن ضربات چاقو به گردن خلیلی او را مجروح کرد. خلیلی ادعا کرد که علت تذکر او به شاهقاسمی تعرض شاهقاسمی و دوستانش به دو زن بود. فردای همان روز شاهقاسمی دستگیر و بعداً به سه سال حبس و پرداخت دیه محکوم شد، خلیلی با دریافت دیه در این پرونده رضایت داد و مضروب نیز پس از چند جراحی و مدتی بستری از بیمارستان مرخص شد. خلیلی بعد از این ماجرا با بازیابی سلامت خود با پای پیاده به کربلا رفت. اما تقریباً سه سال بعد در ۴ فرودین ۱۳۹۳ در اثر عفونت ریوی درگذشت. به تشخیص پزشکی قانونی مرگ او مرتبط با جراحات گذشته بودهاست. شاهقاسمی دوباره دستگیر و این بار به قتل متهم و به قصاص محکوم شد که در نهایت با گذشت والدین خلیلی مواجهشد.
#یادشھداباذڪرصلوات
#کانال شهدایی
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
[@Martyrs16]
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#معرفی_شهدا🍁
#وصیت_نامه🌹
متاسفانه وصیت نامه ای پیدا نشد!
اگر وصیت نامه ایشون رو دارید ارسال کنید🙏🏻
#یادشھداباذڪرصلوات
#کانال شهدایی
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
[@Martyrs16]
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#معرفی_شهدا🌹
#معرفی_کتاب🌱
کتاب نای سوخته
زندگینامه و خاطرات مربی مجاهد شهید علی خلیلی
ناشر تقدیر
نویسنده هانیه ناصری
سال نشر : 1396
تعداد صفحات : 168
#یادشھداباذڪرصلوات
#کانال شهدایی
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
[@Martyrs16]
🍂🍂🍂
🍂🍂
🍂
#معرفی_شهدا💔
نامه شهید علی خلیلی به رهبر🌷
سلام آقا جان!
امیدوارم حالتان خوب باشد. آنقدرخوب که دشمنانتان از حسودی بمیرند و از ترس خواب بر چشمانشان حرام باشد. اگر از احوالات این سرباز کوچکتان خواستار باشید،خوبم؛دوستانم خیلی شلوغش میکنند. یعنی در برابر جانبازی هایی که مدافعان این آب و خاک کرده اند،شاهرگ و حنجره و روده و معده من عددی نیست که بخواهد ناز کند… هر چند که دکترها بگویند جراحی لازم دارد و خطرناک است و ممکن است چیزی از من نماند…من نگران مسائل خطرناک تر هستم… من میترسم از ایمان چیزی نماند. آخر شنیده ام که پیامبر(ص) فرمودند: اگر امر به معروف و نهی از منکر ترک شود، خداوند دعاها را نمی شنود و بلا نازل میکند. من خواستم جلوی بلا را بگیرم.اما اینجا بعضی ها میگویند کار بدی کرده ام. بعضی ها برای اینکه زورشان می آمد برای خرج بیمارستان کمک کنند میگفتند به تو چه ربطی داشت؟!!مملکت قانون و نیروی انتظامی دارد!ولی آن شب اگر من جلو نمی رفتم، ناموس شیعه به تاراج میرفت ونیروی انتظامی خیلی دیر میرسید. شاید هم اصلا نمی رسید…یک آقای ریشوی تسبیح بدست وقتی فهمید من چکار کرده ام گفت : پسرم تو چرا دخالت کردی؟
#یادشھداباذڪرصلوات
#کانال شهدایی
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
[@Martyrs16]
🍂🍂🍂
🍂🍂
🍂
#معرفی_شهدا🍂
ادامه نامه....
قطعا رهبر مملکت هم راضی نبود خودت را به خطر بیندازی!من از دوستانم خواهش کردم که از او برای خرج بیمارستان کمک نگیرند، ولی این سوال در ذهنم بوجود آمد که آقاجان واقعا شما راضی نیستید؟؟ آخر خودتان فرمودید امر به معروف و نهی از منکر مثل نماز شب واجب است.آقاجان!بخدا دردهایی که میکشم به اندازه ی این درد که نکند کاری بر خلاف رضایت شما انجام داده باشم مرا اذیت نمیکند. مگر خودتان بارها علت قیام امام حسین(ع) را امر به معروف و از منکر تشریح نفرمودید؟مگر خودتان بارها نفرمودید که بهترین راه اصلاح جامعه تذکر لسانی است؟یعنی تمام کسانی که مرا توبیخ کردند و ادعای انقلابی گری دارند حرف شمارا نمی فهمند؟؟یعنی شما اینقدر بین ما غریب هستید؟؟رهبرم!جان من و هزاران چون من فدای غربتت. بخدا که دردهای خودم در برابر درد های شما فراموشم میشود که چگونه مرگ غیرت و جوانمردی را به سوگ مینشینید.آقا جان!من و هزاران من در برابر درد های شما ساکت نمی نشینیم و اگر بارها شاهرگمان را بزنند و هیچ ارگانی خرج مداوایمان را ندهد بازهم نمی گذاریم رگ غیرت و ایمان در کوچه های شهرمان بخشکد.
بشکست اگر دل من بفدای چشم مستت
سر خمَ می سلامت شکند اگر سبویی
#یادشھداباذڪرصلوات
#کانال شهدایی
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
[@Martyrs16]
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#معرفی_شهدا🍁
پاسخ رهبر به نامه شهید علی خلیلی?
دشمن از راه اشاعهى فرهنگ غلط فرهنگ فساد و فحشا سعى مىکند جوانهاى ما را از ما بگیرد. کارى که دشمن از لحاظ فرهنگى مىکند، یک "تهاجم فرهنگى" بلکه باید گفت یک «شبیخون فرهنگى» یک «غارت فرهنگى» و یک «قتل عام فرهنگى» است. امروز دشمن این کار را با ما مىکند. چه کسى مىتواند از این فضیلتها دفاع کند؟ آن جوان مؤمنى که دل به دنیا نبسته، دل به منافع شخصى نبسته و مىتواند بایستد و از فضیلتها دفاع کند. کسى که خودش آلوده و گرفتار است که نمىتواند از فضیلتها دفاع کند! این جوان بااخلاص مىتواند دفاع کند. این جوان، از انقلاب، از اسلام، از فضایل و ارزشهاى اسلامى مىتواند دفاع کند. لذا، چندى پیش گفتم: «همه امر به معروف و نهى از منکر کنند.» الآن هم عرض مىکنم: نهى از منکر کنید. این، واجب است. این، مسئولیت شرعى شماست. امروز مسئولیت انقلابى و سیاسى شما هم هست.
به من نامه مىنویسند؛ بعضى هم تلفن مىکنند و مىگویند: «ما نهى از منکر مىکنیم. اما مأمورین رسمى، طرف ما را نمىگیرند. طرف مقابل را مىگیرند!» من عرض مىکنم که مأمورین رسمى چه مأمورین انتظامى و چه مأمورین قضائی حق ندارند از مجرم دفاع کنند. باید از آمر و ناهى شرعى دفاع کنند. همهى دستگاه حکومت ما باید از آمر به معروف و ناهى از منکر دفاع کند. این، وظیفه است. اگر کسى نماز بخواند و کس دیگرى به نمازگزار حمله کند، دستگاههاى ما از کدامیک باید دفاع کنند؟ از نمازگزار یا از آن کسى که سجاده را از زیر پاى نمازگزار مىکشد؟ امر به معروف و نهى از منکر نیز همینطور است. امر به معروف هم مثل نماز، واجب است
#خاطره
انقدر باصفا و خوش مجلس بود... تا خسته میشدیم می رفتیم پیشش خستگی مون دربره. قبل از این که باهاش بیشتر رفیق بشم، تو یکی از اردو های مشهد با بچه ها تیم شدیم... قرار بستیم که شب اردو رو بهم بریزیم... خیلی ها خواب بودن... بلند شدم و سر و صدا کردم... علی آقا اومد با صدای گرفته سرم داد زد که حق الناسه... از ترس رفتم یه حال دراز کشیدم خودمو به خواب زدم... یه دفعه یه دستی اومد بازوم رو گرفت روم رو برگردوندم دیدم علی آقا بود!!!... گفت بیا، با خودم... گفتم کارم تمومه... اخراج شدم!!! رفتم پیشش گفت گشنت نیست؟ میای بریم حرم؟ گفتم شما بگی میام... خلاصه اینقدر تو راه حرم غذا و خوردنی مهمون کرد که از دلم در آورد... می گفت خوشم میاد تو هم مثل من خوش خوراکی.....
#به_روایت_از: آقای بیگلری
#شهیدعلی_خلیلی
#مدافع_ناموس
#شهید_غیرت
#یادشھداباذڪرصلوات
#کانال شهدایی
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
[@Martyrs16]
📝| #خاطره
🍃✨🍃✨🍃✨🍃
🌱دغدغه این رو داشت که این جوون👱🏻♂️ها و بچه هایی که تو خیابون هستن، این بچه ها رو آشنا کنه و مانوس کنه با امام رضا💫 علیه السلام. و می دوید دنبال این... پول💸خرج می کرد، از وقتش⏰ میزد، از زندگیش میگذاشت، نفس می زد، چقدر زحمت می کشید بخاطر همین...
وقتی بچه ها با علی می گشتند و می رفتند حرم♥️و می آمدند، واقعا تاثیر می گرفتند.
حتی خود بنده وقتی با علی می گشتم، می رفتیم حرم، می گفت بریم جلو ضریح زیارت عاشورا بخونیم.
دیگه السلام علیک... شروع می شد، گریه علی هم شروع می شد... 🥺
🌿واقعا سفر دلچسبی😍😋 بود و بچه ها دوست داشتند کنار علی آقا باشند...
🍃✨🍃✨🍃✨🍃
#مربی_مجاهد 💐
#شهید_علی_خلیلی 🌸
#یادشھداباذڪرصلوات
#کانال شهدایی
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
[@Martyrs16]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خاطره
🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹
🇮🇷 انتخابات!
سال ٩٢ تو ایام انتخابات ریاست جمهوری باعلی آقا تو ستاد یکی از کاندیداها فعالیت داشتیم،
یه وقتایی میشد وقت ناهار یا شام مجبور بودیم بمونیم و اونجا هم برامون غذا میاوردن؛
همه شروع میکردیم به خوردن ولی علیآقا ازون غذا نمیخورد!
گشنه هم بود؛ وقتی دلیلش رو پرسیدیم گفت اخه معلوم نیست مالش و پول تهیه غذا از کجاست!
ته دلم خالی شد!
واسم عجیب بود این همه اهمیت روی این مسائل... ولی بعد ها که شهید شد نتیجهاش رو خوووب متوجه شدم!
#مربی_مجاهد
#شهیدعلی_خلیلی
#یادشھداباذڪرصلوات
#کانال شهدایی
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
[@Martyrs16]
#خاطره🌱
به ظاهر به کمک مادر،وضو گرفت. از مادر رنجیده اش خواست او را در آغوش بگیرد، مادر و پسر لحظاتی به هم فقط نگاه کردند و تمام... سه روز از بیست و یکمین بهار عمرش بر این سیاره ی رنج نگذشته بود که از قفس تن رهید و روح بلندش اوج گرفت و به ملکوت اعلی پیوست... همان دم بود که ملائک به استقبالش شتافتند؛ نشان آخر با احترام و تشریفات بر سینه اش قرار گرفت و آن بزرگترین و درخشان ترینِ نشان ها بود: نشانِ "شهید غیرت". دفتر عمر دنیایی اش بسته شد؛ دفتر عمر ابدی اش گشوده... آخرین نشان که بر سینه اش جا گرفت به او کرامت بخشیدند:
حالا هر روز از گوشه ای از این دنیا خبری می رسد... جوانی دیگر به گفته خودش با عنایت شهید امر به معروف و نهی از منکر "علی خلیلی" به راه حق بازگشت...
#شهیدعلی_خلیلی
#یادشھداباذڪرصلوات
#کانال شهدایی
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
[@Martyrs16]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚📝#داستانک
ناگهان روزی دردی وجودش را فرا گرفت و هر روز بیشتر و بیشتر شد. اثرات آن ضربت نمودار می شد. هر روز کف حجره طلبگی اش می خوابید از درد به خود می پیچید و اشک می ریخت. معلوم نبود حجم درد چقدر بود که می گفت: برای خودم گریه نمی کنم؛ برای زجری که امام حسن سلام الله علیه بعد از خوردن سم می کشید اشک می ریزم... یا فاطمه زهرا... دیگر نمی توانست حتی غذا بخورد. روده ها و معده دچار عفونت شده بود. همه ی آنچه در این دنیا حق و سهمش بود را بخشید... قصاص قاتلش را و حتی گوشت تنش را... به 42 کیلو رسید... پوستی و استخوانی... می خواست سبکبال تر از هر زمان شود. ملائک زیرشانه هایش را گرفتند، بلند شد اما....
#شهیدعلی_خلیلی
#یادشھداباذڪرصلوات
#کانال شهدایی
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
[@Martyrs16]
هدایت شده از شهدایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرار_شبانه
سلام به امام حسین (ع)
به نیابت از همه شهدا ✨
الســـلام علــی الحسیـــن
وعلــی علی ابن الحسیـن
وعلــی اولـــاد الحـسیـــن
وعلــی اصحاب الحـسین
دوستت دارم آقا
محاله ندونی...
خونم هیئتا شد
تواوجِ جوونی💫
آبرویِ دوعالم
مارو بخر❤️
#کانال شهدایی
*اللهمعجـللولیڪالفـرج*
[@Martyrs16]
هدایت شده از شهدایی
19.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣#قرارعاشقی❣ ❣هر روز❣
بخوان جان آقام عج💚
❤️دعـــــــــــای فـــــــــــرج ❤️
🦋 بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم 🦋
💚اِلهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.💚
❤️دعــای سـلامتی امــام زمــــان(عج)❤️
💚"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"💚
#اللھمعجللولیڪالفرج
#سلامتی_تعجیل_در_فرج_آقا_امام_زمان_عج
#5صلوات و 3 تا سوره توحید
❤️اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم❤️
کانال شهدایی🕊
@Martyrs16