eitaa logo
شهدایی
359 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
3.3هزار ویدیو
34 فایل
شهداشرمنده ایم... شرمنده ی پلاکت مدیون اشک فرزندبی پناهت🥀 کپی:آزاد https://harfeto.timefriend.net/17173449728532 نظراتتون انتقاداتون ... رو بگید
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"🌻…💛" امام علی (ع) می فرماید:دانش اندک با عمل بهتر از دانش فراوان بی عمل است . ●کانال شهدایی🕊 ●الهم عجل الولیک الفرج🕊 [@Martyrs16]
خوب بریم برای معرفی شهیدوالامقام...😍 "شهیدمرحمت بالازاده"😍✨🍃🕊👇
معرفی شهدا🍁🍁 شهید بالازاده آموزشهای نظامی، قرآن و عقیدتی را در همین پایگاه گذرانده و با شور و حال عجیبی به پاسداری از آرمان‌های انقلاب اسلامی می پردازد و در پایگاه مقاومت مسوولیت تبلیغات را عهده دار شده و با سخنان معصومانه و پاک خویش، پیام امام خمینی(ره) را به دوستان می رساند و آنها را با فعالیت های فرهنگی فوق العاده موثر خود جهت اعزام به جبهه تشویق می‌کرد. شهید بالازاده با سن پایین و جثه کوچک، وارد بسیج شده و در کنار بزرگ‌ترها مثل بزرگ‌ترها رفتار می‌کند, شناخت و آگاهی شهید بالازاده در کنار پاسداران و بسیجیان، تکمیل می‌شود و به بصیرت دست می‌یابد, بصیرتی که وظیفه او و هموطنانش را در قبال انقلاب و جنگ تحمیلی، در اولویت اول قرار می‌دهد. شهید بالازاده نوجوان، جنگجوی خردسال کربلای ایران بود که با بسیاری از پیشروان انقلاب، همچون امام خمینی(ره)، ریاست جمهوری، نخست وزیر و ریاست مجلس دیدار کرده و بارها مورد تفقد و نوازش و تمجید آنها قرار گرفته بود, در شهرستان گرمی مغان، مرحمت سخنگوی انقلاب و رزمندگان اسلام شده بود امام جمعه شهر، قبل از خطبه های نمازجمعه، از شهید بالازاده می‌خواست که برای مردم سخنرانی کند و پیام عاشوراییان ایران را به جوانان و نوجوانان شهر برساندشهید مرحمت بالازاده، حکم جهادش را از دستان مقام معظم رهبری گرفت سخنان شهید بالازاده دلنشین و جذاب و تأثیرگذار بود او با بیان شیرین و شیوای خود سخن می‌گفت و با فصاحت، پیام شهدای انقلاب اسلامی را بیان می‌کرد و مردم را آماده دفاع از دین و وطن خود می‌ساخت. ●یادشهداباذکرصلوات🕊 ●کانال شهدایی🕊 ●الهم عجل الولیک الفرج🕊 [@Martyrs16]
معرفی شهدا🍁🍁  شهید شاخص دانش‌آموز, مرحمت بالازاده در هفدهم خردادماه 1349، در روستای «چای گرمی» یکی از روستاهای شهرستان گرمی از توابع انگوت در دامان سر سبز مغان و در یک خانواده متدین و محروم، دیده به جهان گشود, پدرش حضرتقلی و مادرش ختائی عظیمی نام داشت. حضرتقلی در روستاهای اطراف دستفروشی می‌کرد و به‌دنبال رزق روزی حلال بود, وی موذن مسجد روستا بود, شهید بالازاده بزرگ‌تر که می‌شود، همراه پدر در مسجد حضور می‌یابد و پای منبر روحانی و درس قرآن می‌نشیند, شهید دوران کودکی را در دشت و کوه و دره‌ها و مناظر سر سبز روستا، با بچه‌های هم سن و سال خود گذرانده و سال 65 در هفت سالگی پا به مدرسه عباسی انگوت نهاد و تا کلاس پنجم ابتدایی درس خواند. با پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل سپاه پاسداران و بسیج، در سال 1359 هنگام تشکیل نخستین هسته‌های مقاومت بسیج در این منطقه دور افتاده، با عده‌ای از نوجوانان و جوانان روستا، هماهنگ شده و پایگاه مقاومت بسیج ((امام موسی صدر))را در روستا، راه اندازی کردند, شهید به همراه جمعی دیگر از جوانان پرشور و فعال انقلابی، در این پایگاه عضویت یافته و با وجود سن و سال کم شروع به فعالیت می‌کند. ●یادشهداباذکرصلوات🕊 ●کانال شهدایی🕊 ●الهم عجل الولیک الفرج🕊 [@Martyrs16]
معرفی شهدا🍁🍁 شهید بالازاده با موتوری که از طرف فرمانداری به او می‌دهند، مروج و مبلغی کوچک می‌شود، تا دور افتاده‌ترین مساجد و پایگاه‌های مقاومت می‌رود و پوستر، عکس و دستورات و فراخوان‌های بسیج را ابلاغ می‌کند, با شروع جنگ تحمیلی، برگ دیگری از زندگی وی ورق می‌خورد حضورش در کنار مسئولین سپاه و بسیج حال و هوای دیگری به برنامه‌ها می‌بخشد، بگونه‌ای که بر تعداد نیروهای داوطلب برای اعزام به مناطق جنگی افزوده می‌شود. سال 1360، او یازده سال دارد و به مناطق عملیاتی و پشت خاکریزها فکر می‌کند, مراجعات او برای اعزام به جبهه به نتیجه نمی‌رسد و در این میان رو به رو شدن او با عوض محمدی, مسئول اعزام نیروی ستاد منطقه پنج آذربایجان شرقی، دیدنی و شنیدنی است, یکی بر حسب دستور و وظیفه می‌خواهد از اعزام افراد کم سن و سال جلوگیری نماید و دیگری بنا به وظیفه می‌خواهد ادای دین کند. وی بارها و بارها از اردبیل و تبریز برگردانده می‌شود تا اینکه سال 1361 موفق می‌شود با وساطت آیت الله ملکوتی، امام جمعه وقت تبریز، به خواسته‌اش برسد, شهید بالازاده در نخستین اعزام در عملیات مسلم بن عقیل شرکت می‌کند پس از اولین اعزام، تسویه نمی‌کند تا راه بازگشت به جبهه کماکان باز باشد ولی مسئولین طبق وظیفه، بدنبال این هستند تا او را از حضور در خط مقدم بازدارند. ●یادشهداباذکرصلوات🕊 ●کانال شهدایی🕊 ●الهم عجل الولیک الفرج🕊 [@Martyrs16]
معرفی شهدا🍁🍁 شهید بالازاده ناامید نمی‌شود و برای رسیدن به آرزویش، پیش مسئولین شهرستان و استان و مقام معظم رهبری می‌رود تا در زمان ریاست جمهوری ایشان، حکم جهاد را از دستان مبارکشان بگیرد، حکمی که بالاترین دستورهاست, این دستخط به شهید بالازاده بال و پر می‌دهد تا هر کس مانع اعزامش شد، آن را از جیبش در آورده و بگوید من حکم جهادم را را از آقا گرفته‌ام. شهید بالازاده غیر از حضور در گردانهای رزمی، برای مدتی در گردان تخریب حضور یافته، بر تجربیاتش می‌افزاید, بین سال‌های 1361 تا 1363، به دفعات در جبهه حضور می‌یابد و به روایت فرماندهان و همرزمانش، در عملیات‌های والفجر2 از ناحیه پای چپ زخمی شده، در عملیات خیبر دچار موج‌گرفتگی می‌شود. سال 1363 به همراه خانواده به اردبیل اسباب‌کشی کرده و در محله پناه‌آباد، خانه‌ای اجاره می‌کنند پس از این جابجایی، او در عملیات بدر شرکت می‌کند و 21اسفند 1363 با اصابت تیر و ترکش به گلو و چشم، در چهارده سالگی به شهادت می‌رسد, پیکر مطهرش در اردبیل تشیع و در بهشت فاطمه به خاک سپرده می‌شود. آقای خامنه‌ای بگویید دیگر روضه حضرت قاسم (ع) نخوانند در یکی از روزهای سال 1362، زمانی که حضرت آیت الله خامنه‌ای، رییس جمهور وقت، برای شرکت در مراسمی از ساختمان ریاست جمهوری، واقع در خیابان پاستور خارج می‌شدند، در مسیر حرکتش تا خودرو، متوجه سر و صدایی شدند که از‌‌ همان نزدیکی شنیده می‌شد. ●یادشهداباذکرصلوات🕊 ●کانال شهدایی🕊 ●الهم عجل الولیک الفرج🕊 [@Martyrs16]
معرفی شهدا🍁🍁 صدا از طرف محافظ‌ها بود که چندتای‌شان دور کسی حلقه زده بودند و چیز‌هایی می‌گفتند, صدای جیغ مانندی هم دائم فریاد می‌زد: «آقای رییس جمهور! آقای خامنه‌ای! من باید شما را ببینم» حضرت‌آقا از پاسداری که نزدیکش بود پرسیدند: «چی شده؟ کیه این بنده خدا؟» پاسدار گفت: «نمی‌دانم حاج آقا! موندم چطور تا اینجا تونسته بیاد جلو» پاسدار که ظاهرا مسئول تیم محافظان بود، وقتی دید آقا خودشان به سمت سر و صدا به راه افتاده‌اند، سریع جلوی ایشان رفت و گفت: «حاج آقا شما وایستید، من میرم ببینم چه خبره» بعد هم با اشاره به دو همراهش، آن‌ها را نزدیک حضرت‌آقا مستقر کرده و خودش به طرف شلوغی می‌رود. کمتر از یک دقیقه طول کشید تا برگردد, و می‌گوید: «حاج آقا! یه بچه است, میگه از اردبیل کوبیده اومده اینجا و با شما کار واجب داره, بچه‌ها می‌گن با عز و التماس خودشو رسونده تا اینجا, گفته فقط می‌خوام قیافه آقای خامنه‌ای رو ببینم، حالا می‌گه می‌خوام باهاش حرف هم بزنم». حضرت‌آقا می‌فرمایند: «بذار بیاد حرفش رو بزنه وقت هست». لحظاتی بعد پسرکی 12-13 ساله از میان حلقه محافظان بیرون آمده و همراه با سرتیم محافظان، خودش را به حضرت‌آقا می‌رساند, صورت سرخ و سرما زده‌اش خیس اشک بود, در میانه راه حضرت‌آقا دست چپش را دراز کرده و با صدای بلند می‌فرمایند: «سلام بابا جان! خوش آمدی» شهید بالازاده با صدایی که از بغض و هیجان می‌لرزیده به لهجهٔ غلیظ آذری می‌گوید: «سلام آقا جان! حالتان خوب است؟» ●یادشهداباذکرصلوات🕊 ●کانال شهدایی🕊 ●الهم عجل الولیک الفرج🕊 [@Martyrs16]
معرفی شهدا🍁🍁 حضرت آقا دست سرد و خشکه زدهٔ پسرک را در دست گرفته و می‌فرمایند: «سلام پسرم! حالت چطوره؟» پسر به جای جواب تنها سر تکان می‌دهد. حضرت‌آقا از مکث طولانی پسرک می‌فهمند زبانش قفل شده, سرتیم محافظان می‌گوید: «اینم آقای خامنه‌ای! بگو دیگر حرفت را» ناگهان حضرت‌آقا با زبان آذری سلیسی می‌فرمایند: «شما اسمت چیه پسرم؟» بالازاده که با شنیدن گویش مادری‌اش انگار جان گرفته بود، با هیجان و به ترکی می‌گوید: «آقاجان! من مرحمت هستم از اردبیل تنها اومدم تهران که شما را ببینم.» حضرت‌آقا دست شهید بالازاده را‌‌ رها کرده و دست روی شانه او گذاشته و می‌فرمایند: ‌«افتخار دادی پسرم صفا آوردی چرا این قدر زحمت کشیدی؟ بچهٔ کجای اردبیل هستی؟» شهید بالازاده که حالا کمی لبانش رنگ تبسم گرفته بود می‌گوید: «انگوت کندی آقا جان!» حضرت‌آقا می‌پرسند: «از چای گرمی؟» شهید بالازاده انگار هم ولایتی پیدا کرده باشد زود می‌گوید: «بله آقاجان! من پسر حضرتقلی هستم». حضرت‌آقا می‎فرمایند: «خدا پدر و مادرت رو برات حفظ کنه.» شهید بالازاده می‌گوید: «آقا جان! من از ادربیل آمدم تا اینجا که یک خواهشی از شما بکنم.» حضرت‌آقا عبایش را که از شانه راستش سر خوره بود درست کرده و می‌فرمایند: «بگو پسرم. چه خواهشی؟» شهید بالازاده می‌گوید: آقا! خواهش می‌کنم به آقایان روحانی و مداحان دستور بدهید که دیگر روضه حضرت قاسم (ع) نخوانند! حضرت‌آقا می‌فرمایند:چرا پسرم؟ ●یادشهداباذکرصلوات🕊 ●کانال شهدایی🕊 ●الهم عجل الولیک الفرج🕊 [@Martyrs16]
معرفی شهدا🍁🍁 شهید مرحمت بالازاده به اردبیل بازگشت، اما برخلاف دیروز که از اردبیل به تهران رفته بود، دل‌گرفته و غم‌زده نبود؛ از خوشحالی در پوست نمی‌گنجید، دلش برای اینکه زودتر برسد، پر می کشید, شهید بالازاده با نشان دادن مجوز آقا، وارد تیپ عاشورا شدکمتر از سه روز بعد، فرمانده سپاه اردبیل، شهید بالازاده را خوشحال و خندان دید که با حکمی پیشش آمد, می‌توانست باز هم شهید بالازاده را سر بدواند و لی مطمئن بود که می‌رود و این بار از خود امام خمینی (ره)حکم می‌آورد, گفت اسمش را نوشتند و مرحمت بالا‌زاده رفت در لیست بسیجیان لشکر 31 عاشورا. یک بچه 13 ساله روستایی که فارسی هم درست نمی‌توانست صحبت کند، دستش به کجا می‌رسید؟ مجبور بود بی‌خیال شود اما فقط سه روز بعد مرحمت با دستوری از بالا برگشته و با این مجوز وارد تیپ عاشورا شد و در عملیات های بسیار جانفشانی کرد. شهید بالازاده حدود سه سال در جبهه‌های جنگ حق علیه باطل با دشمن جنگید و خیلی کم به خانه و نزد خانواده اش می‌آمد و هر وقت هم که چند روزی به مرخصی می‌آمد، در مساجد و منابر و مجالس، روز و شب به تبلیغ و جذب نیروی داوطلب بسیجی برای اعزام به جبهه می‌پرداخت. وی حتی راضی نبود که پدر و مادرش متوجه مجروحیت و آثار زخم های دشمن بر بدن نحیف و ظریفش شوند شبها در کنار پدر و مادر با لباس رزم می‌خوابید، تا مبادا پدر و مادرش متوجه ناراحتی‌ها و آثار مجروحیت او شوند. شجاعت و درایت را با هم داشت و همه در حیرت که این همه در یک نوجوان 13 ساله چگونه جمع شده است. ●یادشهداباذکرصلوات🕊 ●کانال شهدایی🕊 ●الهم عجل الولیک الفرج🕊 [@Martyrs16]
معرفی شهدا🍁🍁 شهید بالازاده به یک باره بغضش ترکیده و سرش را پایین انداخته و با کلماتی بریده بریده می‌گوید: «آقا جان! حضرت قاسم (ع) 13 ساله بود که امام حسین (ع) به او اجازه داد برود در میدان و بجنگد، من هم 13 ساله‌ام ولی فرمانده سپاه اردبیل اجازه نمی‌دهد به جبهه بروم هر چه التماسش می‌کنم, می‌گوید 13 ساله‌ها را نمی‌فرستیم, اگر رفتن 13 ساله‌ها به جنگ بد است، پس این همه روضه حضرت قاسم (ع) را چرا می‌خوانند؟» و شانه‌های شهید بالازاده آشکارا می‌لرزد. حضرت آقا دستشان را دوباره روی شانه شهید بالازاده گذاشته و می‌فرمایند: «پسرم! شما مگر درس و مدرسه نداری؟ درس خواندن هم خودش یک جور جهاد است»شهید بالازاده هیچ چیز نمی‌گوید، فقط گریه می‌کند و این بار هق هق ضعیفی هم از گلویش به گوش می‌رسد. حضرت‌آقا شهید بالازاده را جلو کشیده و در آغوش می‌گیرند و رو به سرتیم محافظانش کرده و می‌فرمایند: «آقای...! یک زحمتی بکش با آقای ملکوتی (امام جمعه وقت تبریز)تماس بگیر بگو فلانی گفت این آقا مرحمت رفیق ما است, هر کاری دارد راه بیاندازید و هر کجا هم خودش خواست ببریدش, بعد هم یک ترتیبی بدهید برایش ماشین بگیرند تا برگردد اردبیل, نتیجه را هم به من بگویید» حضرت‌آقا خم شده صورت خیس از اشک شهید بالازاده را بوسیده و می‌فرمایند: «ما را دعا کن, پسرم درس و مدرسه را هم فراموش نکن, سلام مرا به پدر و مادر و دوستانت در جبهه برسان» و... شهید مرحمت بالازاده بیشتر اوقات در کنار فرماندهش «شهید مهدی باکری» بود ●یادشهداباذکرصلوات🕊 ●کانال شهدایی🕊 ●الهم عجل الولیک الفرج🕊 [@Martyrs16]
معرفی شهدا🍁🍁 بر و بچه های تیپ عاشورا چهره مهربان و جدی شهید بالازاده را از یاد نمی برند بیشتر اوقات کنار فرمانده‌اش شهید «مهدی باکری» دیده می شد. سرانجام مرحمت بالازاده روز21 اسفند 1363 در جزیره مجنون در عملیات بدر، با فاصله بسیار کمی از شهادت مرادش یعنی شهید مهدی باکری، بال در بال ملائک گشود و میهمان سفره حضرت قاسم (ع) شد. تمام عمرم در خط رهبری و انقلاب هستم,مگر مرده‌ایم که دشمن خیال تجاوز به کشور ما را دارد محمد علی بالازاده اظهار کرد: فردای روز شهادت مرحمت نزدیک ظهر چند نفر از سپاه اردبیل به خانه ما آمدند و به پدر و مادرم گفتند که مرحمت زخمی شده است و باید برای ملاقات به بیمارستان بروند, مادرم به آنها گفت: «می‌دانم مرحمت شهید شده، من تحملش را دارم, به من راستش را بگویید.» شب شهادت مرحمت خاله‌ام خواب دیده بود که مرحمت به زیارت حضرت امام رضا (ع) رفته است مادرم از شهادت مرحمت مطلع بود ما به بیمارستان رفتیم،‌ آنجا خبر شهادت مرحمت را به ما دادند. برادر شهید بالازاده افزود: مراسم تشییع  و خاکسپاری پیکر شهید مرحمت بالازاده  بسیار باشکوه برپا شد، همه آشنایان، بستگان و روستاییان و همرزمان شهید در مراسم حضور داشتند, رفتار و کردار و اخلاق شهید، زبانزد خاص و عام بود از دست دادن مرحمت برای همه ما سخت بود و نخستین مخالف و مانع  شهید برای حضور در جبهه خانواده بود،‌ شرایط سنی و جثه ظریف و کوچک مرحمت باعث شد تا خانواده با آوردن دلایلی چون درس و تحصیل و وضعیت جسمی مانع او شوند، که موفق نشدند از اعزام به جبهه منصرفش کند. ●یادشهداباذکرصلوات🕊 ●کانال شهدایی🕊 ●الهم عجل الولیک الفرج🕊 [@Martyrs1
شهید بالازاده کوله پشتی خود را برداشت و به سنگر بعثی‌ها چسبید, از کوله پشتی خود چند نارنجک برداشته به کمر خود بست, سپس نارنجک‌ها را پرتاب کرد به یکی از سنگرهای عراقی‌ها و آنها از خواب که بیدار شدند, اسلحه های خود را برداشته و چون نمی‌دانستند ایرانی‌ها کجا هستند همدیگر را هدف گرفته و به خودشان تیراندازی می‌کردند. شهید مرحمت بالازاده با چند نارنجک ,کاری کرد تا عراقی‌ها به یاران خودشان شلیک کنند.
معرفی شهدا🍁🍁 شهید بالازاده با کارهای عجیب و غریب خود همه ما را در حیرت و سرگردانی قرار می‌داد عظیم دشتی اظهار کرد: خیلی ها از شجاعت, مردانگی, تیز هوشی, روحیه جنگندگی مرحمت بالازاده گفته‌اند ولی من باچشم خود همه این اوصاف را در او دیده و از نزدیک لمس کرده ام ؟! دوست شهید بالازاده تصریح کرد: تابستان سال 1360 هجری شمسی, در واحد بسیج مستضعفین گرمی با او آشنا شدم, عده‌ای از نوجوانان شهرستان گرمی برای برقراری امنیت مردم در واحد بسیج دور هم جمع شده بودیم, در تابستان گرم و زمستان سرد«شهرستان گرمی» بدون هیچ چشم داشتی از صبح تا شب و از شب تاصبح نگهبانی می‌دادیم. رئیس بسیج هنرمندان استان اردبیل افزود: بعضی اوقات با برادران پاسدار به گشت شبانه می‌رفتیم و یا به همراه مربیان آموزش نظامی, جهت تعلیم و آموزش به پایگاههای مقاومت می رفتیم, با اینکه بیش از 14 سال سن نداشتیم ولی از آمادگی جسمانی کاملی بر خوردار بودیم, خدا حفظ کند عبدالوهاب قلی زاده را , روزانه حداقل 2 ساعت برای ارتقای آمادگی جسمانی وروحی ما وقت می‌گذاشت و با تمرینات ورزشی سخت خود؛ ما را برای یک نبرد بزرگ آماده می‌کرد. وی بیان کرد: میان ما نوجوانی با قد کوچک و قلب بزرگ حضور داشت که هیچ وقت ما فکر نمی‌کردیم یک روز شهرت کشوری پیدا کند, او با کارهای عجیب و غریب خود همه ما را در حیرت و سرگردانی قرار می‌داد, انگار نماینده مردم منطقه انگوت شده بود. ●یادشهداباذکرصلوات🕊 ●کانال شهدایی🕊 ●الهم عجل الولیک الفرج🕊 [@Martyrs16]
معرفی شهدا🍁🍁 همرزمان شهید بالازاده در خاطراتی از وی نقل می‌کنند: مرحمت در یکی از عملیات‌ها که در حال برگشت به موقعیت خودشان بود، با نیروهای دشمن مواجه می‌شود و این در حالی بوده است که آن شهید قهرمان اسلحه‌ای هم در اختیار نداشته، ولی ناگهان متوجه شیئی می‌شود و آن را بر می‌دارد و به عربی می گوید: ˈقفˈ یعنی ˈایستˈ دشمن از ترس و وحشت تسلیم او می‌شوند و مرحمت در تاریکی شب آنها را به مقر می‌آورد. افسر عراقی از فرمانده مرحمت پرسیده بود من سال‌هاست که در چند کشور دوره‌های چریکی را گذراندم، تا به حال این اسلحه که سربازتان به دست داشت را ندیده‌ام این دیگر چه نوع اسلحه‌ای است. مرحمت نیمه شب با یک اگزوز لودر، عراقی‌ها را به اسارت گرفته و لطف خداوند که شامل حالش شده و خوفی که بر دل عراقی‌ها افتاده بود و شجاعت مرحمت همه دست به دست هم دادند تا باعث خلق این حماسه بشود. در یکی از روزهای جنگ شهید مرحمت بالازاده وقتی در سنگر خود بود، داشت در کمپوت را باز می‌کرد که به یکی از همرزمان خود، شهید حمزه‌ای، گفت: " دوربین مادون قرمز را بردار و خشاب اسلحه‌ات را عوض کن. من می خواهم کاری کنم که دشمنان به یاران خود شلیک کنند! " شهید بالازاده همراه با شهید حمزه‌ای رفتند پشت یک سنگر و در آنجا مخفی شدند, شهید بالازاده  به شهید حمزه‌ای گفته بود: " من می خواهم یک کار تک نفره انجام بدهم." ●یادشهداباذکرصلوات🕊 ●کانال شهدایی🕊 ●الهم عجل الولیک الفرج🕊 [@Martyrs16]
معرفی شهدا🍁🍁 به راحتی و بدون هیچ گونه واهمه با امام جمعه محترم وقت شهرستان مرحوم حاج آقا فرخی ارتباط برقرار می‌کرد, با فرماندار شهرستان مثل یک مرد بزرگ مشکلات منطقه را درمیان می گذاشت, هر مسئولی را می‌دید از محرومیت زادگاهش می‌گفت.دشتی افزود:راستش ما به ایشان حسودی‌ می‌کردیم, ماها که جرآت حرف زدن با بزرگترها را نداشتیم ولی او با جسارت تمام با نماینده مجلس, فرماندار و امام جمعه صحبت می کرد, البته دغدغه فقط حل مشکلات منطقه نبود؛ بنده, شهید مرحمت بالازاده و دیگر دوستان هم سن و سال ما دغدغه دیگری هم داشتیم و آن هم اعزام به جبهه با آن سن وسال کم بود. دوست شهید بالازاده اظهار کرد: در هر اعزامی ثبت نام می‌کردیم و آماده اعزام می‌شدیم, مسئولین اعزام نیرو, اجازه نمی‌دادند, یادم می آید در حیاط ساختمان بسیج , «شهرداری گرمی » یکدستگاه ماشین خراب وجود داشت, کاروان رزمندگان که حرکت می‌کرد ما هم با حال و هوای بچگی به آن ماشین خراب سوار می شدیم 2 , 3 ساعتی در عالم خیال و بچگی «مسیر جبهه» را طی می کردیم, خلاصه این سرگردانی, ودربه دری به سر آمد و در سال 61 من و مرحمت و دیگر دوستان هر کدام به نوعی به جبهه اعزام شدیم, من رفتم شمالغرب و مرحمت رفت غرب, بعد از اعزام همدیگر را هرگز ندیدیم. شهید با اگزوز لودر  فرمانده عراقی‌ها را به اسارت گرفت,  مجبورشان کرد تا به خودشان شلیک کنند ●یادشهداباذکرصلوات🕊 ●کانال شهدایی🕊 ●الهم عجل الولیک الفرج🕊 [@Martyrs16]
وصیتنامه🍁🍁 وصیت‌نامه: از مرحمت بالازاده، وصیت نامه‌ای بر جای مانده است که متن کامل آن را در زیر می‌خوانید, وصیت نامه‌ای که نشان می‌دهد روحش نمی‌توانست در کالبد 13 ساله‌اش آرام بگیرد: به نام خداوند بخشنده مهربان از اینجا وصیت نامه‌ام را شروع می‌کنم. با سلام بیکران به پیشگاه منجی عالم بشریت حضرت مهدی (عج) و با سلام بیکران به رهبر مستضعفان، ابراهیم زمان، خمینی بت شکن و با سلام بی‌کران به مردم ایثارگر و شهید پرور ایران، که همچون امام حسین (ع) و لیلا، پسرشان را به دین اسلام قربانی می‌دهند. آری‌ای ملت غیور شهید پرور ایران! درود بر شما! درود برشما که همیشه در مقابل کفر ایستاده‌اید و می‌ایستید تا آخرین قطره خونتان. درود برشما‌ای ملت ایران!‌ای مشعل داران امام حسین! تا آخرین قطره خونتان از این انقلاب و از رهبر این انقلاب خوب محافظت کنید تا که این انقلاب اسلامی را به نحو احسن به منجی عالم بشریت تحویل بدهید. و‌ ای پدر و مادر عزیزم! اگر این پسرتان در راه اسلام به شهادت برسد، افتخار کنید که شما هم از خانواده شهدا برشمرده می‌شوید. ای پدر و مادر عزیزم! از شما تقاضایی دارم. اگر من شهید بشوم گریه نکنید. اگر گریه بکنید به شهدای کربلا و شهدای کربلای ایران گریه بکنید تا چشم منافقان کور بشود و بفهمند که ما برای چه می‌جنگیم. ●یادشهداباذکرصلوات🕊 ●کانال شهدایی🕊 ●الهم عجل الولیک الفرج🕊 [@Martyrs16]
وصیتنامه🍁🍁 حالا معلوم است که راه تنها یک راه است که آن راه هم راه اسلام و قرآن است. و آخر وصیت می‌کنم راه شهیدان را ادامه بدهید و اسلحه‌شان را نگذارید در زمین بماند. و مادرم و پدرم چنانچه من می‌دانم لیاقت شهادت را ندارم ولی اگر خداوند بخواهد که شهید بشوم مرا حلال کنید و من هم شهادت را جزء سعادت می‌دانم, یعنی هر کس که شهید می‌شود خوش به حالش که با شهدا همنشین می‌شود از تمام همسایه‌ها و از هم روستایی‌هایمان می‌خواهم که اگر از من سخن بدی شنیده‌اید و کارهای بدی دیده‌اید حلال بکنید, و برادرانم اسحله‌ام را نگذارند در جا بماند و خواهرانم با حجاب با دشمنان جنگ کنند. خدایا تو را قسم می‌دهم که اگر گناهانم را نبخشی از این دنیا به آن دنیا نبر. خدایا خدایا تو را قسم می‌دهم به من توفیق سربازی امام زمان (عج) و نائب برحق او خمینی بت شکن را دهی تا در راه آن‌ها اگر هزاران جان داشته باشم قربانی بدهم. کربلا کربلا یا فتح یا شهادت/جنگ جنگ تا پیروزی ●یادشهداباذکرصلوات🕊 ●کانال شهدایی🕊 ●الهم عجل الولیک الفرج🕊 [@Martyrs16]
--عکس مزارشهیدوالامقام...💔🕊 ●یادشهداباذکرصلوات🕊 ●کانال شهدایی🕊 ●الهم عجل الولیک الفرج🕊 [@Martyrs16]
--مادرشهید...😍💔🕊🖤
--رونمایی ازتندیس شهید بالازاده درزادگاهش...🍃🕊
معرفی کتاب شهدا👇🍁 --هنوزمرانشناخته ای💔🕊 ●یادشهداباذکرصلوات🕊 ●کانال شهدایی🕊 ●الهم عجل الولیک الفرج🕊 [@Martyrs16]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ انیمیشن چگونگی رفتن شهید به جبهه...😍😍 از سخنرانی در نمازجمعه تا گرفتن امضا از ریاست جمهوری خامنه ای... ●یادشهداباذکرصلوات🕊 ●کانال شهدایی🕊 ●الهم عجل الولیک الفرج🕊 [@Martyrs16]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اعمال قبل از خواب :) شبٺون منور به نگاه مادر ساداٺ..🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بزودی در پیش خواهید داشت ، در آن روز من نیستم ؛ پشت آقا را نکنید. 🕊🌷 ●یادشهداباذکرصلوات🕊 ●کانال شهدایی🕊 ●الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🕊 [@Martyrs16]