eitaa logo
شهدایی
361 دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
3.3هزار ویدیو
35 فایل
شهداشرمنده ایم... شرمنده ی پلاکت مدیون اشک فرزندبی پناهت🥀 کپی:آزاد https://harfeto.timefriend.net/17173449728532 نظراتتون انتقاداتون ... رو بگید
مشاهده در ایتا
دانلود
شهدایی
معرفی شهدا🍁🍁   نام و نام خانوادگی: حاج حسین همدانی محل تولد: آبادان تاریخ تولد : ۱۳۲۹/۹/۲۴ تاریخ شها
امروزسالروزمبارک شهادت شهید همدانی قبلا بخش مختصری از زندگی این شهیدبزرگواردرکانال قراردادیم اگه دوست داشتید ازاین جازندگی این شهید والامقام بخونید 🕊️🕊️🕊️✨✨✨
9.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زمان نبردبادشمن اصلی! نیروهای نیابتی دشمن وجنگ مابااو،،،، ●کانال شهدایی🕊 ●اَلّٰهُـمَّ‌عَجِّݪ‌لِوَلیڪَ‌الفَرَج🕊 [@Martyrs16]
_طنز 😂😂😂
زمانی که نماز ما در اول وقت با نماز امام‌ زمان (علیه السلام) همراه ‌شود خدای متعال نماز ناقص ما را با نماز کامل امام زمان بالا می‌برد. 🕊️✨🕊️✨🕊️✨🕊️ امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه) فرمودند:هیچ چیزی به مانند نماز بینی شیطان را به خاک نمی ساید،پس نماز بگزار و بینی ابلیس را به خاک بمال.»       کمال الدین،ج۲،ص۵۲۰ ●کانال شهدایی🕊 ●اَلّٰهُـمَّ‌عَجِّݪ‌لِوَلیڪَ‌الفَرَج🕊 [@Martyrs16]
•و درمکتب حسین و زینب‌ علیه‌السلام عاشـق شهــادت می شویـم و جز زیبایی چیزی نمی‌بینیم•🌱✨ 🕊️سید_حسن_نصرالله🕊️
☘️✨☘️✨☘️ حضرت عبدالعظیم علیه السّلام از امام رضا علیه السّلام روایت کرده که آن جناب فرمود: سلام مرا به دوستانم برسان و به آنها بگو در دلهای خود از برای شیطان راهی باز نکنند و آنها را امر کن به راستگوئی در گفتار و ادائ امانت و این عمل آنها موجب نزدیکی به من می شود. ✨صلی الله علیک یا سیدالکریم(علیه السلام)✨ ●کانال شهدایی🕊 ●اَلّٰهُـمَّ‌عَجِّݪ‌لِوَلیڪَ‌الفَرَج🕊 [@Martyrs16]
شهدایی
☘️✨☘️✨☘️ حضرت عبدالعظیم علیه السّلام از امام رضا علیه السّلام روایت کرده که آن جناب فرمود: سلام مر
السَّلامُ عَلَيْكَ يا مَنْ بِزِيارَتِهِ ثَوابُ زِيارَةِ سَيِّدِالْشُّهَدآءِ يُرْتَجی سالروزولادت باسعادت وپربرکت حضرت عبدالعظیم حسنی برشیعیان ودوستداران خاندان اهل بیت مبارک ✨🌱✨🌱✨🌱✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توبسازی خوبه واسم توبساز..... 🌱 🕗ساعت سلام 🕊️ ‌🕊️🕊️🕊️ بسم الله الرحمن الرحیم ‌اللّهُمَّ صَلِّ عَلىعلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّو حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ و مَنْ تَحْتَ الثَّرىالصِّدّیقِ الشَّهیدِصلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِک... 🕊️🕊️🕊️ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا غریب الغربا السَّلامُ عَلَيْكَ يَا معین الضعفا السَّلامُ عَلَيْكَ يَا علی بن موسی الرضاالمرتضی(ع)...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عقب بایستیم ترسو بارمی آییم✨🌱 🕊️شهید حسن باقری 🕊️
رفقا رمان جدیدی که ازامشب میذاریم پیشنهاد میکنم حتما دنبال کنید این رمان تمام شبهاتی که مادرزمینه دین وقرآن داریم رفع می‌کنه یک رمان به شدت آموزنده که خواندنش واس هممون لازم پس دنبال کنید رمان(ضحی)
شهدایی
رفقا رمان جدیدی که ازامشب میذاریم پیشنهاد میکنم حتما دنبال کنید این رمان تمام شبهاتی که مادرزمینه
مختصری ازاین رمان براتون شرح می دم رمان راجب دختری به نام (ضحی)است که برای ادامه تحصیل به آمریکا رفته اونجابادودخترهمخونه میشه یکی ازاین دودختریک مسیحی کاملا معتقدوباایمان ودختردیگراصلا به هیچ چیز اعتقادنداره در واقع یک آتئیست اما این دودختردریک مسئله باهم مشترک هستند واون دیدبه شدت منفی که علیه مسلمانان دارن وطبق همون تبلیغات منفی که علیه مسلمانان هست به ضحی دخترشخص اصلی داستان تهمت میزنن که توتروریستی حالا دخترداستان ماپیشنهادمیده بابت اثبات حرفتون بایدیک مباحثه سه نفره باهم بذاریم وشمابایدبتونیدتهمت خودتون اثبات کنید!! وحالا مباحثه سه نفره ایناشروع میشه دخترآتئیست اعتقادداره خدایی وجودنداره واگرهم وجود داره خدای آدمهای ظالم حالا ضحی مباحثه روشروع می‌کنه مباحثه ازبحث اثبات علمی وجودخداوپبدایش دنیا شروع میشه تامیرسه به تاریخچه ظهورادیان وپیامبران وکتب آسمانی وظهوراسلام واثبات حقانیت اسلام و قرآن وهم چنین بعدبحث به رفع شبهات آیات قرآن می رسه واثبات ظهور حضرت مهدی و...... این رمان به شدت آموزنده است حتی شبهات خودمن روهم رفع کرده پس پیشنهاد میدم حتما دنبالش کنید که خیلی مفید البته چون زیادشبی ده پارت میذارم
🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟 🌸رمان آموزنده و کمی عاشقانه 🌸قسمت ۱ و ۲ با قدمهای بلند از هواپیما خارج شدم و روی اولین پله ایستادم..سرم رو بالا گرفتم و به شب این شهر خیره شدم... با دم عمیقی ریه هام رو پر کردم و لبخند خسته ای روی لبهام نشست... باز هم غربت اما اینبار با یک اسم جدید... غربت جایی نیست که در اون به دنیا نیومده باشی و زندگی نکرده باشی... ممکنه جایی رو برای اولین بار ببینی و تو رو در خودش حل کنه اونقدر که غریبگی از یادت بره... غربت جاییه که آدمها، فکرها، حرف ها و رفتارها رو نشناسی... آشنایی نبینی و روزگار رو به تنهایی سپری کنی... آشنا هم کسی نیست که قبلا دیده باشی یا به نام و نشان بشناسی... آشنا اونیه که مثل تو فکر میکنه، مثل تو حرف میزنه و مثل تو عمل میکنه... حتی اگر هیچ وقت اون رو ندیده باشی... یا حتی اگر هیچ وقت اون رو نبینی!... *** بعد از تحویل گرفتن چمدون به سمت در خروجی فرودگاه راه افتادم... با هر قدمی که برمی داشتم چشمهایی تعقیبم میکردند چشمهایی سرد و بی تفاوت، متعجب، عصبانی، ترسناک یا حتی ترسیده! به هر شکلی که بود از فرودگاه خارج شدم و به نزدیک ترین تاکسی آدرسم رو تحویل دادم و سوار شدم... قطرات ریز بارون روی شیشه میگفت پاییز اینجا کمی زودتر شروع میشه و چیز زیادی از مسیر عبور قابل مشاهده نبود... که اگر هم بود چیزی جز ترافیک سنگین و چراغ ترمز ماشینها و دود معلق در هوا قابل رویت نبود و باز هم من ترجیح میدادم مطالعه کتابی که توی هواپیما پیش از پیاده شدن دستم بود رو ادامه بدم... تقریبا چهل دقیقه بعد ماشین متوقف شد و راننده پیاده.. پیاده شدم و چمدونم جلوی پام قرار گرفت... در سکوت کامل راننده رفت و من به دنبال آدرس دقیق تر از دور پلاکها رو وارسی کردم... و رسیدم به یک ساختمان چند طبقه ی نمای سفید نه چندان کهنه که خانه ی جدیدم بود... البته نه همش بلکه فقط یکی از سوئیت هاش... و البته بازهم نه تمام سوئیت بلکه فقط یکی از اتاقهای یکی از سوئیت هاش.. با یادآوری این تراژدی با پایان باز نفس عمیقی کشیدم و شاسی چمدون رو فشار دادم تا دسته ش توی دستم قرار گرفت و راه افتادم سمت در ورودی که بیش از این خیس نشم... به محض وارد شدن نگاه تنها فرد حاضر در سالن معطوفم شد... خانم میانسالی که پشت میز رزوشن نشسته بود و منتظر بود که سر از کار این غریبه ای که وارد قلمروش شده دربیاره... خیلی منتظرش نگذاشتم. فوری رفتم جلو و توی چند قدمیش ایستادم: _سلام... خیلی خوشرو و متین جواب سلامم رو داد و دوباره منتظر شد... لبخندی زدم: _اشراقی هستم... تلفنی فکر میکنم با خودتون صحبت کردم اگر شما خانم بلر باشید... دست دراز کرد: _اوه بله... من بلر هستم خودم باهاتون صحبت کردم خانم اشراقی درسته... اگر اشتباه نکنم به طور مشترک سوئیت شماره سه رو اجاره کردید... _ بله البته من یکم کارام ناگهانی پیش رفت و دیر اقدام کردم به همین دلیل برای پیدا کردن خونه به مشکل برخوردم اما الان اگر سوئیت یا اتاق مستقلی دارید با هزینه ی بیشتر من مشکلی ندارم که... _نه عزیزم نسبت به دوهفته قبل که صحبت کردیم اوضاع تغییری نکرده کماکان تمام سوئیت ها و اتاقها پر هستن... این یکی رو هم میشه گفت واقعا شانس آوردی که پیدا کردی... _چطور؟ _صاحب این سوئیت سالهاست تنها اینجا زندگی میکنه و امسال هم فقط بخاطر مشکل مالی حاضر شد همخونه بپذیره... لبخند جمع و جوری که زد حدسم رو تایید میکرد: _امیدوارم که مشکلی باهم نداشته باشید یعنی نباید هم داشته باشید متوجهید که؟ خیالش رو راحت کردم: _بله نگران نباشید متوجهم... شروع کرد به توضیح دادن: _اینجا یک سری قوانین داره که همش به رفاه خودتون کمک میکنه... اینجا درب خروج راس ساعت شش صبح باز میشه و تا ده شب هم بازه... بین این ساعات تردد جز در موارد اورژانسی ممنوعه...در طول روز هم صدای بلند موزیک،رفت و آمد پر سر و صدا،مهمان و مهمانی غیر معمول و دعوا و داد و بیداد به هیچ وجه مشاهده نشه... اون میگفت و من در تایید حرفهاش سر تکان میدادم... بالاخره رضایت داد و از روی صندلی ش بلند شد... از بین دسته کلید های توی کشوی میزش یه کلید بیرون آورد و گرفت طرفم... دستم رو پیش بردم که بگیرمش که انگار چیزی یادش اومده باشه کلید رو توی مشتش جمع کرد و دست من روی هوا معطل موند: _خودم هم همراهتون میام...بفرماید... و با دست به سمت پله ها اشاره کرد... راه افتادیم و همونطور که از پله ها بالا میرفتیم مجدد شروع کرد به توضیح دادن: _واحد شما طبقه ی اوله...اینجا همه ی واحد ها به یک اندازه نیستن فقط واحد های طبقه اول سوئیت کامل هستن که معمولا خانواده ها اجاره شون میکنن ولی همخونه شما بنا به دلایل شخصی سالها تنها اینجا زندگی کرده... جلوی در شماره سه توقف کرد و زنگ در رو فشار داد... 🌱ادامه دارد..... 🌸نویسنده؛ بانو شین-الف