eitaa logo
شهدایی
362 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
3.3هزار ویدیو
34 فایل
شهداشرمنده ایم... شرمنده ی پلاکت مدیون اشک فرزندبی پناهت🥀 کپی:آزاد https://harfeto.timefriend.net/17173449728532 نظراتتون انتقاداتون ... رو بگید
مشاهده در ایتا
دانلود
شهدایی
🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟 🌸رمان آموزنده و کمی عاشقانه #ضحی 🌸قسمت ۲۵۲ و ۲۵۳ _... و هم تعدادشون تو مکه بیشتره هیچ رقم
🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟 🌸رمان آموزنده و کمی عاشقانه 🌸قسمت ۲۵۵ و ۲۵۶ _....تلفات غیرنظامی و انسان های بی گناهی که ممکنه بی دلیل کشته بشن برای اسلام خیلی مهمه محاسبه سود و زیان نمیکنه در مورد جون انسان ها مثل بعضی ها که داعیه حقوق بشر و دفاع از بشر و نجات بشر رو دارن و بعد میگن فلان اتفاق درد زایمان خاورمیانه جدیده* فلان اتفاق هزینه آزادی بشره* و به راحتی آدمهای بیگناه رو می‌کشن ولی در اسلام چنین چیزی وجود نداره هیچکس قربانی به دست آوردن حتی صلح نباید بشه سوره حجرات آیه ۹ انگار ما ابزار خدا در برقراری صلح در جهانیم هر چیزی به بهبود اوضاع بشر مربوط بشه به مسلمون ها هم مربوط میشه مسلمونی و با هم جمع نمیشه البته اگر درست نگاه کنی انسانیت و بی تفاوتی با هم یکجا جمع نمیشه پس درخواست عجیبی هم نیست کاملا فطریه! این میشه زندگی مسئولانه و مفید و به درد بخور که تو هم خودت احساس خوبی داری هم دیگران رو کمک میکنی آیه ۱۰ : تک تک این کلمات هستن برای خودشون تو اون شرایط الان این موضوعات برای همه ما جا افتاده ولی ۱۴۰۰ سال پیش با اون ساختار عشیره ای تک تک این کلمات یک خطر بالقوه است و واقعاً زدن این حرف ها جرات میخواد! یعنی چی که یکی هم عشیره تو نیست ولی برادرته! یا یکی هم عشیره ی توئه ولی برادرت نیست! و ارجحیت نداره چون مسلمان نیست و مشرکه مگه میشه؟ بدتر از اون منِ عرب با فارس ها و ترکها برادر باشم؟ مگه میشه! آیه ۱۳ : نفی نژادپرستی معیار سنجش انسانها تقواست و تقوا هم چیزیه که همه میتونن کسب کنن چیزی نیست که از قبل داده شده باشه عدالت محض سوره ق آیه ۳۸ : خدا آسمانها و زمین را آفرید و خسته نشد! اینم جواب توراته باز* که میگه خدا تو شیش روز کائنات رو خلق کرد و روز هفتم استراحت کرد! جزء بیست و هفتم سوره ذاریات آیه ۴۷ به گسترش مستمر آسمان ها اشاره می کنه به اینکه دائم جهان در حال بزرگ شدنه چیزی که الان در نظریات هم مطرح میشه قسم های سوره طور خیلی قشنگن! سوره نجم هم سوره به لحاظ قرائت خیلی زیباست* اگر خواستید بشنوید بگید براتون بفرستمش آیه ۱۱ و ۱۲ "قلب پاک او هرگز درباره آنچه دید دروغ نگفت آیا با او درباره آنچه دیده مجادله می‌کنید؟" خیلی این کلام زیباست توضیحی نمیشه درموردش داد! آیه ۳۹ ؛ انسان چیزی جز سعی و تلاش و دست آورد خودش نیست ببینید چقدر زیباست اصلاً به ویژگی های ابتدایی مثل نژاد و زیبایی و قدرت بدنی و اون چیزهایی که خودش داده و انسان براش زحمتی نکشیده اشاره نمیکنه تکیه بر دستاوردها داره نه داشته های مادی سوره الرحمن آیه ۳۳ : اگر می توانید از مرزهای آسمان بگذرید به همون باور کابالا اشاره میکنه که میخوان برن تو آسمون درخت حیات رو فتح کنن دقت کنید توی آیه ۳۳! از اینجور نظمهای ریاضی تو قرآن فراوونه فقط باید پدیده ها رو بشناسی تا ببینیشون آیه ۶۰ می فرماید : اگر توی انسان به من نیکی و احسان کنی جواب احسان جز احسان نیست! و منم به تو احسان میکنم! خدایا مگه من میتونم به تو احسان کنم؟ چه کاری از من برمیاد مقابل تو؟ چرا منو میکُشی با لطفت! چندبار عمیق نفس کشیدم و بعد ادامه دادم: _سوره حدید آیه 25 میفرماید : پیامبر فرستادیم که مردم قیام به قسط کنند یعنی اینطور نیست که وقتی پیغمبر میان مردم بهش نگاه کنن که همه مشکلات رو خودش با معجزه حل کنه مدل خدا و خدا مثل مربیا به ما تیم ورک میده خودش وایمیسه بالا سرمون راهنمایی میکنه و کمک میکنه که ما کارکردن رو یاد بگیریم و رشد کنیم خصوصا کار جمعی! ۲۳ نوری که انسان باهاش راه بره و گناهانش بخشیده بشه! یعنی یه جورایی چراغ مسیرت باشه این چه نوریه؟ خیلی جالبه ماجرای نور توی قرآن آیه نور سوره نور رو یادتونه؟ اونم خیلی عجیب بود توضیح میدم حالا... جزء بیست و هشتم سوره حشر آیات اول در مورد همون توطئه یهود شمال مدینه در قضیه جنگ احزابه که منجر به جنگ خیبر شد ما اجازه حمله به خانه کسی رو نداریم ولی اجازه اینکه کسی از احکام ما سوء استفاده کنه رو هم بهش نمیدیم احکام باید بازدارندگی داشته باشن وگرنه جان و مال و ناموس مسلمانان در امان نیست دینی که نتونه امتش رو با قوانین حمایت کنه به چه درد میخوره هر کسی بیاد جنگ راه بندازه این همه آدم رو تو خطر بندازه بعد به راحتی پناه بگیره بگه من نبودم کار به من نداشته باشید بعدم به ریش ما بخنده که از قوانین ما علیه خودمون استفاده کرده؟ بعد از ای که کرد رفت توی قلعه پنهان شد و گفت ما کاره ای نبودیم و خیال کرد چون در قانون اسلام حمله به خانه های مردم مجاز نیست در امانه اما خدا اینبار در ماجرای خیبر فتوای جدید میده که استثنائا در این مورد میتونید وارد قلعه شون بشید چون بقول قرآن "فتنه از کشتار بدتر است" این منطق قرآنه قضیه برای اسلام.... 🌱ادامه دارد..... 🌸نویسنده؛ بانو شین-الف
شهدایی
🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟 🌸رمان آموزنده و کمی عاشقانه #ضحی 🌸قسمت ۲۵۵ و ۲۵۶ _....تلفات غیرنظامی و انسان های بی گناهی
🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟 🌸رمان آموزنده و کمی عاشقانه 🌸قسمت ۲۵۷ و ۲۵۸ _قضیه خیبر برای اسلام حیثیتی بود واقعاً کلافه کرده بودن مثل کسی که هی انگلک میکنه میگه من نبودم یهود هم هی فتنه مینداخت هی قایم میشد! اگر این شر از سر امت دفع نمیشد فتنه‌ها کماکان ادامه داشت جنگ های جدیدی راه مینداختن دست بردار نبودن بالاخره یه جوری باید قال این قضیه کنده میشد صلاحدید خدا برای ترک وطن و آوارگی بود به خاطر کارهایی که می کردن این مخفیانه موش دووندن توی همه چی عادتشونه همون قضیه اخراج شون از انگلستان گویای احوالشون هست حالا هم که دوباره یک عده رو از سرزمینشون نفی بلد کردن که یه مملکت جعلی هزار ملت درست کنن وقتی وعده خدا برسه دوباره آوارگی نصیبشون میشه! آیه ۱۴ میگه : یهود همیشه به دیوار و دژ احتیاج دارن تا پشتش بجنگن توان جنگ رودررو ندارن الان هم همینطوره دور خودشون دیوار میکشن! بعد هم میگه بین خودشون خوب میجنگن خوب مانور برگزار می‌کنن ولی فقط کافیه جنگی در بگیره جنگ ۳۳ روزه ۲۲ روزه ده روزه 2 روزه الان که دیگه شده چند ساعته خدا خیلی خوب تحلیل میکنه اینا رو! سوره ممتحنه آیه ۱۲ : فکر میکنم اینجا اولین بار در تاریخه که کسی با زنها بیعت میکنه و عهد میبنده سوره صف آیه 4 : آیه شاخصیه بنیان مرصوص... بنده هایی هستن که در دفاع از دین خدا و مثل کوه محکمن! خدا میگه اینها رو من دوست دارم فقط هم مبارزه نظامی مدنظر نیست در همه وجوه اما واقعیت اینه که گام اول مبارزه همینه اگر امنیتی برای امت وجود نداشته باشه و در این حوزه نتونی از خودت دفاع کنی دیگه موجودیتی نخواهی داشت که بخوای توی حوزه های فرهنگی و اقتصادی و اینها اظهار نظر کنی پس خیلی مهمه سوره جمعه آیه ۹ و ۱۰ ؛ نماز جمعه در اسلام یک مراسم عبادی عقیدتی سیاسی هفتگیه که توش مسلمانها هفته به هفته به لحاظ سیاسی در جامعه به روز می شن چون خطبه سیاسی خونده میشه و از تمام وقایع مطلع می‌شن اولین تفکری که انسان‌ها رو وارد حوزه سیاست و مشارکت در امور اجتماعی کرد و همه انسان‌ها رو در همه سطوح دغدغه‌مند کرد نسبت به امور اجتماعی و سیاسی قطعاً اسلامه مکتبی که بخواد صرفا حکومت کنه ترجیح میده مردم رو وارد این مسائل نکنه خود نماز جمعه و به طور کلی نماز جماعت هم زیبایی‌های خاص خودشو داره انسجام همدلی و مشارکته و صورت زیبایی هم داره نمیدونم تصویر نماز جماعت رو تابحال دیدید یا نه حس خیلی خوبی رو منتقل میکنه حضور در اون صفوف مثل پرنده ای که با دسته پرواز میکنه! سوره طلاق آیه ۱۰ : میخواد بگه میتونی همسر پیغمبر باشی و جهنمی باشی مثل همسر نوح میتونی زن فرعون باشی و بهشتی باشی! مثل آسیه اصلا خدا عمداً این شاخص‌ها رو خلق می کنه و بعد مثال میزنه که حجت رو تمام کنه و ثابت کنه هیچ چیز مانع هدایت یا کفر بشر نمیشه الا تصمیم خودش و عقل خودش و هیچ قرابتی ملاک ایمان نیست جز عمل و بعد برای مومنان، کل مومنان، آسیه رو به عنوان یک شخص مثال میزنه به عنوان یک الگو این جایگاه یک زن دراسلامه که میتونه الگو باشه بدون اینکه پیغمبر یا امام باشه! جزء بیست و نهم سوره قلم: یکی از زیباترین قسم های قرآن آیه اول همین سوره ست که قسم به و و و علمه هیچ مکتب تاریخی دیگه ای تا این اندازه به علم ارج و ارزش نمیگذاره قشنگ ترش اینه که این قسم رو اونقدر بزرگ میدونه که برای اثبات این که پیامبرش مجنون نیست به کار میبره! آیه ۴ هم خیلی قشنگه نمیگه تو خوش اخلاقی میگه چه خلق و منش بزرگی داری! ستایش خیلی جالبیه سوره نوح آیه ۱۳ خیلی تکان دهنده ست خداوند می فرماید شما چه تونه دیگه برای خدا وقار هم قائل نیستید؟! هر کاری به ذهنتون میرسه می کنید اصلا نمی فهمید من دارم می بینمتون؟! واقعا اعتراض عجیبیه! سوره مزمل آیه 1 تا 5 مزمل خطاب به پیامبر میفرماید ای جامه به خود پیچیده برخیز! میدونم حرفت رو نمی‌پذیرن بهت سخت میگذره ولی سخت تر از اینش هم توی راهه کلی حرف هست که باید بهشون بزنی که براشون نا آشناست کار سختت هنوز مونده! واقعاً سخت ترین کار دنیا رو پیامبر انجام داده حرف جدید زدن کلا سخته تغییر ایجاد کردن همیشه سخته ولی توی اون ساختار اونهمه تغییر فرهنگی واقعا بزرگترین معجزه ست! ۲۳ سال زمان گذاشت ولی بالاخره موفق شد اون جامعه رو زیر و رو کنه! نه فقط اون جامعه رو بلکه تاریخ رو به قبل و بعد از خودش تقسیم کرد حالا در برابر این همه سختی که گفتم، نسخه شفابخشی که خدا به پیامبر میده چیه؟ نماز شب! ببین دیگه چه فرمولیه! خب این الان در اختیار ماست میتونیم استفاده کنیم! یعنی چیزی رو که به پیامبرش داد برای بقیه هم استفاده ازش مقدوره! یادته بهت گفتم با نماز شب خوش میگذرونم؟ تجربتا میگم که واقعا یه معجزه ست واقعا رمز شبه. سوره قیامت ایه ۲ سوگند میخوره به... 🌱ادامه دارد..... 🌸نویسنده؛ بانو شین-الف
🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟 🌸رمان آموزنده و کمی عاشقانه 🌸قسمت ۲۵۹ و ۲۶۰ _... به وجدان بیدار! قسم های قران خیلی قشنگن آیه ۳۷ واقعاً هم آدم وقتی به این فکر می کنه که خدا از دو تا سلول یه همچین آناتومی ساخته میشه واقعاً میمونه! سوره انسان آیه ۳ بی نهایت زیباست! آیه ۵ تا ۲۲ با سند صحیح از روایات فریقین* در شأن نزول برای اهل بیت پیامبر نازل شده جزء ۳۰ سوره نباء آیه ۲ خبر بزرگ چیه؟ ژانت_قیامت؟ _ میگه توی قیامت از هم سوال می کنن _ توی قیامت یه خبر بزرگ هست؟ _ آره حالا میگم چیه در مجموع قسم های سوره های جزء سی خیلی زیباست هم متن اصلی هم ترجمه ش سوره عبس رو ببینید ببینید این آیات چقدر قشنگ از حقوق و ارزش‌های انسانی دفاع می کنن سوره بروج آیه ۴ تا ۱۰ داستان اصحاب اخدوده* یه تعداد مسیحی که توسط پادشاه نجران به تحریک یهودی‌ها در یک دره جمع شدن و سوزانده شدن خدا اینجا به خونخواهی از این گروه مسیحی میگه مرگ بر اصحاب اخدود کسانی که آتش رو در اون دره فراهم کردن و انسانهای پاک رو به جرم یکتاپرستی و مسیحیت سوزوندن خدا خونخواه مومنین و مظلومین در تمام طول تاریخه حالا با فرض شما برای این پیامبر این قضیه چه اهمیتی باید داشته باشه که یکسری مسیحی چند صد سال قبل کشته شدن که بخواد خونخواهی کنه؟! سوره بلد آیه ۱۱ به یک گردنه اشاره میکنه که توی قیامت همه باید ازش عبور کنن بعد خدا میگه میدونی اون گردنه چیه؟ آزاد کردن یه برده یا غذا دادن به یه گرسنه یه یتیم از خویشاوندان یا یه مستمند خاک نشین! آیه خیلی قشنگیه سوره ضحی... کتایون لبخندی زد: _آها اتفاقا میخواستم همینو بگم پس اسم تو یه سوره از قرآنه؟ _آره _خب حالا به چه معناست؟! _به معنای آفتاب سر ظهر وقتی که آفتاب و نور و روشنایی کامل میشه و همه جای زمین روشنه و هیچ چیز پنهان نیست و سایه تولید نمیشه و همه چیز دقیق دیده میشه هم این پدیده زمینی رو به شکل زیبایی توصیف میکنه و هم اشاره به زمان خاصی که در زمین عدالت و حق کاملا جاری بشه هم داره سوره شرح آیه ۵ و ۶ میفرماید یقیناً با سختی آسانی هست! همراه هم این اشاره به همون فرصت امتحان داره و استفاده درست و زاویه دید که می تونه هر تهدیدی رو به فرصت تبدیل کنه نگاه ما اینه که اصلا تهدید ها و سختی ها بیشتر از فراخی فرصت رشد داره معمولا اختراعات حاصل تنگنا و چالش بوده سوره تکاثر آیه ۱ و ۲ اعراب عشیره گرا رو مخاطب قرار میده و میفرماید این طلب زیادی نفرات کردن شما رو کشته! تا جایی که به قبر شمردن افتادید که ببینید کدوم قبیله پرجمعیت‌ترید! حالا با منطق شما چرا این پیامبر انقدر خودشون رو نقد میکنه مثل اینکه خودشم عربه اصلا چه سودی براش داره؟ سوره کوثر کوتاه ترین سوره قرآنه که در اون خداوند بزرگترین برکت به نام کوثر رو به پیامبر وعده میده صحبت سر یه مولود دختره دختری که خیر کثیری برای پیامبر به دنبال داره! در جایی که دختر داشتن اصلا ارزش نیست بلکه سرافکندگی میاره ژانت_ قضیه چیه؟ _پیامبر هر فرزند پسری که براشون متولد می شد بعد از یه مدت فوت می شد با مریضی با اتفاق آخرین فرزند پسرش رو که در دفن میکنه و بر می‌گرده یکی از سران مشرکین به نام عاص بن وائل که خودش ۱۹ تا پسر داشت به پیغمبر طعنه میزنه میگه تو ابتری و نسل و دنباله نداری! پیامبر خیلی دلش میشکنه و بعد این آیه نازل میشه به پیامبر وعده داده میشه که قراره فرزندی به تو بدم که کثرت نصیبت بشه و اون فرزند حضرت زهرا بود که دختر بود با وجودی که تو اون جامعه باور اینه که با پسر فقط نسل ادامه پیدا میکنه ولی خدا تعمدا برای شکستن این سنت یک دختر به پیامبرش می ده و میگه من میخوام به واسطه ی یک دختر نسل تو رو کثیر کنم و واقعا هم نسل پیامبر کثیر میشه خب اگه حرفی نیست دیگه به نظرم باید بگیم صدق الله العلی العظیم! زیر لب صلواتی فرستادم و گفتم: _خب... تموم شد حالا وقت نظر دادنه چطور بود؟ ژانت کمی پیشونیش رو خاروند: _به نظرم به همین راحتی نشه اظهار نظر کرد یا حتی رد کرد کتایون فوری گفت: _ولی تو که هنوز بحث رو تموم نکردی کلی آیه رو مسکوت گذاشتی گفتی بعدا توضیح میدم فکر نکن اونا رو یادمون رفته باید توضیح بدی _اون که حتما برای اینکه جواب تمام اون سوالات یکجا داده بشه باید آخرین مبحث رو هم شرح بدم که در واقع کلیدیه که تمام اصول و منطق این مکتب و فلسفه و چیستی هستی رو به طور درست جانمایی میکنه ما خیلی مفصله به نظرم بمونه برای فردا کتایون فوری گفت: _مگه یادت رفته من فردا بلیط دارم؟باید برم کالیفرنیا یه هفته هم نیستم! _آها! راست میگی خب پس تو برو و برگرد بعدش... خندیدم: _بعدشم امتحانای من شروع میشه تا... نگاهی به تقویم گوشیم انداختم: _تا شنبه دهم آگست همون روز به نظرم خوبه از جام بلند شدم تا چای نپتون حاضر کنم: _راستی.... 🌱ادامه دارد..... 🌸نویسنده؛ بانو شین-الف
شبتون بخیر وضویادتون نره 🙂🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ 🌷✨🌷✨🌷✨🌷 🕊️💚قرارصبحـ💫ـگاهی💚🕊️ ✨🌷دعای فرج 🌷✨ إِلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِيبا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ يَا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ خدايا گرفتارى بزرگ شد،و پوشيده بر ملا گشت،و پرده كنار رفت،و اميد بريده گشت،و زمين تنگ‏ شد،و خيرات آسمان دريغ شد و پشتيبان تويى،و شكايت تنها به جانب تو است،در سختى و آسانى‏ تنها بر تو اعتماد است،خدايا!بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست آن صاحبان فرمانى كه اطاعتشان را بر ما فرض نمودى،و به اين سبب مقامشان را به ما شناساندى،پس به حق ايشان به ما گشايش ده،گشايشى زود و نزديك‏ همچون چشم بر هم نهادن يا زودتر،اى محمّد و اى على،اى على و اى محمّد،مرا كفايت كنيد،كه تنها شما كفايت‏كنندگان منيد،و يارى‏ام دهيد كه تنها شما يارى‏كنندگان منيد،اى مولاى ما اى صاحب زمان،فريادرس،فريادرس،فريادرس، مرا درياب،مرا درياب،مرا درياب،اكنون،اكنون،اكنون،با شتاب،با شتاب،با شتاب،اى مهربان‏ترين مهربانان به حق محمّد و خاندان پاك او. ✨🌷✨🌷✨🌷 🌺بیاآرامش دنیای نفـ💚ـس گیر🌺 ●کانال شهدایی🕊 ●اَلّٰهُـمَّ‌عَجِّݪ‌لِوَلیڪَ‌الفَرَج🕊 [@Martyrs16]
36.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هم مادربود هم زن هم ایرانی مدعیان حقوق زن ،زندگی ،آزادی کجاهستند؟؟؟!!! ●کانال شهدایی🕊 ●اَلّٰهُـمَّ‌عَجِّݪ‌لِوَلیڪَ‌الفَرَج🕊 [@Martyrs16]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پشت پرده سایت های پ...رن؟!!!! ●کانال شهدایی🕊 ●اَلّٰهُـمَّ‌عَجِّݪ‌لِوَلیڪَ‌الفَرَج🕊 [@Martyrs16]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاری نکرده‌ايم! عین‌صاد ●کانال شهدایی🕊 ●اَلّٰهُـمَّ‌عَجِّݪ‌لِوَلیڪَ‌الفَرَج🕊 [@Martyrs16]
🚩 درخواست وزارت بهداشت غزه از جهان: حالا که به ما غذا و دارو نمی دهید کفن بدهید. 🏷 🇵🇸
إنا لله و إنا أليه راجعون بسم الله الرحمن الرحيم ( يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلِي فِي عِبَادِي وَادْخُلِي جَنَّتِي )  _🕊️🕊️🕊️__________________________ سیدهاشم صفی الدین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جنگ جهانی اعتقاد! جنگ امتحان آخرالزمانی! چه زیبابیان می کنی!!! سیدحسین طاهری ●کانال شهدایی🕊 ●اَلّٰهُـمَّ‌عَجِّݪ‌لِوَلیڪَ‌الفَرَج🕊 [@Martyrs16]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گران بودی که حضرت مادرخریدارت شد،،،🕊️🌷 تشییع پیکر شهیده معصومه کرباسی درمشهد 🕊️🕊️🕊️ ●کانال شهدایی🕊 ●اَلّٰهُـمَّ‌عَجِّݪ‌لِوَلیڪَ‌الفَرَج🕊 [@Martyrs16]
1_13547756876.mp3
3.16M
بادشمن اباعبدالله سازش نمی کنیم مانوکرامام حسینیم فرمانبرامام حسینیم ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•[@Martyrs16]
شهدایی
🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟 🌸رمان آموزنده و کمی عاشقانه #ضحی 🌸قسمت ۲۵۹ و ۲۶۰ _... به وجدان بیدار! قسم های قران خیلی ق
🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟 🌸رمان آموزنده و کمی عاشقانه 🌸قسمت ۲۶۱ و ۲۶۲ _راستی کتایون بالاخره با مامانت به کجا رسیدی؟ با بابات حرف زدی برای ایران رفتن؟ اصلا میبینیش؟ _اونکه اصلا! نمیتونم برای ایران رفتن بهونه ای بیارم اگر بگم میفهمه پیداش کردم! اگرم بخوام برم نباید بهش بگم دلیل هم نداره که بگم ولی... اخه خودمم آمادگیشو ندارم خیلی سختمه الانم چند روزیه حرف نزدیم با هم! _وا چرا؟ _قهریم مثلا! میگه تو احساس نداری دلت نمیخواد منو خواهرتو ببینی! _به نطر من که راست میگه! الان یعنی باهات قهره؟ _آره دیگه نمیدونم چکار کنم نه دوست دارم پیش قدم بشم نه اون کوتاه میاد اصلا شرایط منو درک نمیکنه ولی به نظر من که تو اونو درک نمیکنی! اصلا متوجه شرایطش نیستی! متوجه دلتنگی هاش نیستی فقط به فکر خودتی یه توصیه میکنم جدی بگیر اشتباه منو تکرار نکن نذار قهر طولانی بشه رابطه تون خراب میشه! اونوقت سخت بشه آواربرداری کرد! اخم کم رنگی کردم چی گفتم! سینی رو روی میز گذاشتم و نشستم مقابل نگاه گنگ کتایون چند ثانیه چشمهاش رو ریز کرد و بعد گفت: _تو... تو یه چیزی لعنتی چطور اینهمه وقت یادم رفت! تو ام که اصلا به روی خودت نیوردی! ژانت هم متعجب گفت: _راست میگه واقعا که... قرار بود ماجرای خودتو برامون تعریف کنی! _اولا من قولی بهتون ندادم! ثانیا وقتی تعریف کردن گذشته ی آدما جالبه که قابل افتخار باشه گذشته من حال خودمو هم بهم میزنه چه برسه بقیه چه اصراریه آخه... کتایون فنجونش رو از تو سینی برداشت: _یه جوری حرف میزنی حالا انگار چی هست! از گذشته ی من و ژانت که ناراحت کننده تر نیست! _گذشته ی تو و ژانت بیشتر جبر بود اما مال من... بیشتر اختیار! _حالا مهم نیس دیگه نمیتونی قسر در بری یالا بگو ببینم چی به چی بود! واضح بود که دست از سرم برنخواهند داشت! من هم به ناچار فنجونم رو یک نفس سر کشیدم تا زودتر از موعد نامه اعمالم رو بگیرم و از رو مقابل اذهان قرائت کنم: _ما خانواده مذهبی ای هستیم توی یه محله ی سنتی و مذهبی خونه ما در واقع یه حیاط با دو تا ساختمون بزرگه که اولش یه ساختمون بوده و بعدها بینش تیغه کشیدن و تغییرات دادن از وقتی که من یادم میاد با خانواده عموم یه جا زندگی کردیم تو همون خونه من و داداشم رضا دو قلوییم و مامانم یکه زا بود ولی عمو و زن عمو که از پدر و مادر من بزرگترن دو تا پسر و یه دختر دارن! رضوان و احسان و سبحان... من از بچگی آدم کنجکاوی بودم خیلی سوال داشتم اونقدر که اطرافیان حوصله شون سر میرفت درباره همه چیز... بزرگتر هم که شدم توی مدرسه دوستای جدید نگاه های جدید و کلی سوال جدید... نمیگم اگر سوالاتم رو میپرسیدم کسی جواب نمیداد یا نمیدونست ولی من روم نمیشد بپرسم فکر میکردم اگر بپرسم به درونیاتم پی ببرن و فکر کنن بچه بی اعتقادی هستم مقصر خودم بودم که اجازه دادم اینهمه سوال بی جواب توی ذهنم شکل بگیره و کم کم به این فرض برسه که واقعا جوابی براش وجود نداره رضوان زودتر از همه متوجه تغییرات فکری من شد خیلی باهم بحث میکردیم ولی من سوالای سختی میپرسیدم که اونم کم سن و سال بود و جوابش رو نمیدونست سعی میکرد بره و برام پیداش کنه ولی سوالا تو ذهن من خیلی سریعتر از سرعت جستجوی اون شکل میگرفت! وارد دانشگاه که شدم کلا از سبک زندگی خودمون فاصله گرفتم و با یه مدل جدید زندگی آشنا شدم دلم میخواست مثل اونا بشم یعنی میگفتم اصلا سبک زندگی درست و پیشرفت موازی جوامع بشری همینه و ما تو گذشته گیر کردیم کم کم پوششم تغییر کرد خانواده اولش سکوت کردن ولی بعدش کم کم صدای مامانم در اومد منم پررو بازی درآوردم که هرکسی در انتخاب دنیای خودش آزاده و اگر نگران آبروتون هستید میرم یه جایی رو اجاره میکنم! رضوان سعی میکرد منو ول نکنه ولی من ترجیح میدادم ازش فاصله بگیرم ناخودآگاه چون اون بخاطر منم که شده چند سال بود مطالعه میکرد و پر شده بود ولی من دیگه خیلی دنبال جواب نبودم مغزم بسته شده بود هر آگاهی ای که کسب کرده بودم به نظرم فرض مسلم بود و باقیش سفسطه من اصلا داشتم با اون سبک زندگی اخت میشدم و چیز دیگه ای نمیخواستم گرهی بین ابروهام نشست: _برگشتن به اون روزا کلا برام سخته معمولا روزی چند بار با پدیده های مختلف ناخودآگاه برام تکرار میشه دیگه خودم نمیخوام یادآوریش کنم یعنی توصیف هم نداره من هر روز متجددتر میشدم و روزی چند بارم با مادرم بحث داشتیم بابام اصلا دخالت نمیکرد فقط هر چی میگذشت سکوتش بیشتر میشد دیگه مثل قبل دوست نداشت باهام حرف بزنه منم از بچگی عاشقش بودم خیلی برام سخت بود اما با خودم میگفتم اینم هزینه شد توئه نباید اجازه بدی قیدوبندهای عاطفی محبوست کنه و جلوی پیشرفتت رو بگیره! الان که به اون روزا برمیگردم نمیدونم باید به اون تفکرات خندید یا براشون گریه کرد نمیدونم چرا.... 🌱ادامه دارد..... 🌸نویسنده؛ بانو شین-الف
شهدایی
🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟 🌸رمان آموزنده و کمی عاشقانه #ضحی 🌸قسمت ۲۶۱ و ۲۶۲ _راستی کتایون بالاخره با مامانت به کجا ر
🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟 🌸رمان آموزنده و کمی عاشقانه 🌸قسمت ۲۶۳ و ۲۶۴ _نمیدونم چرا فکر میکردم باید حتما جور خاصی بپوشی و بگردی و روابط خاصی داشته باشی تا پیشرفت کنی اصلا پیشرفت توی ذهن من دقیقا چی بود پذیرفته شدن توی جمع یه عده بچه پولدار بی غم که خرج تعطیلات آخر هفته شون که نصفشم دور ریز بود حقوق دو سه ماه زندگی یه کارگر بود هیچ دغدغه ای نبود جز اینکه جای جدید یا تفریح جدیدی پیدا کنیم که بیشتر خوش بگذره من فکر میکردم زندگی اونه و بقیه دارن عمرشون رو هدر میدن خلاصه که بهم خوش میگذشت منهای اوضاع خانوادگی لبخند کمرنگی زدم: _رضا قل منه دوقلو ها وابستگی شدیدی به هم دارن من شخصیت مستقل تری دارم و کمتر وابسته میشم ولی رضا خیلی به من وابسته بود اونقدر که از بچگی اگه من میخواستم یه شب خونه عمه ای خاله ای کسی بمونم اونم باید میموند! زدم زیر خنده: _روز اول مدرسه مون خیلی خنده دار بود اون باید میرفت مدرسه پسرونه و من دخترونه جوری اشک میریخت که از گریه اون اشک منم دراومده بود! ولی بعد از این تغییرات دیگه خیلی بهم نگاه نمیکرد هرچی رضا و بابا ساکت بودن مامان حرف داشت ولی من نمیخواستم کسی جلوی پیشرفتمو بگیره پس بیشتر بیرون وقت میگذروندم تا کمتر ببینمشون کمی سکوت کردم کتایون پرسید: _خب؟ بعدش... _توی همون اوضاع...خب... اینجوری بگم که ما یه همسایه تو کوچه مون داشتیم که با ما رفت و آمد خانوادگی داشتن پسرش... ایمان... از بچگی همبازی ما بود بعدم که ما بزرگتر شدیم رفاقتش با رضا و احسان و پسرعموم بیشتر شد خلاصه رفت و آمد داشت به خونه مون خب.. از همون چهارده پونزده سالگی مادرش با مادرم چند بار حرف خواستگاری و اینا زده بودن ولی آقاجونم گفته بود صبر کنید تا دانشجو بشن و تکلیف آینده شون روشن بشه بعدم که من دانشجو شدم دیگه با اون وضعیت خانواده ی اون بنده خدا منصرف شدن اما خب...خودش... از رفتارش اینطور حس میشد که... علاقه ای هست! کتایون فوری پرسید: _تو چی؟ تو دوستش نداشتی؟ _من... تو نوجوونی چرا! ولی بعدش خب دیدم تناسبی با من نداره بیخیالش شدم _خب؟ _خب ماجرا از اونجا فرق کرد که یه روز من داشتم میرفتم بیرون مثل همیشه لباس پوشیده بودم برام عادی بود خانواده هم دیگه چیزی نمیگفتن ولی این بنده خدا اون روز مهمون رضا بود منم خیلی وقت بود ندیده بود چون سه سال بود منتقل شده بود پایگاه شکاری اصفهان _مگه کارش چی بود؟ _خلبان نیرو هوایی بود _خب؟ _هیچی دیگه تازه منتقل شده بود تهران و منو ندیده بود چند سالی ولی احتمالا وصفمو از مادر و خواهرش شنیده بود دیگه چون دیگه پیگیر اون قرار خواستگاریشون نشدن! _خب بعدش؟ _بذار دارم میگم دیگه من داشتم میرفتم بیرون اصلا نمیدونستم اون برگشته در حیاط رو که باز کردم برم بیرون این دو تا داشتن می اومدن داخل رضا فوری خواست ببردش ولی اون نمیدونم چرا همونجا ایستاد و با حالت عجیبی که هم عصبانی بود و هم متحیر به من زل زد! احساس حقارت میکردم از نگاهش انگار با نگاهش هر چیزی که این مدت سعی کرده بودم فراموش کنم رو به یادم آورد ولی اون نسبتی با من نداشت اصلا اجازه نداشت اینطوری تحقیرم کنه البته به زعم خودم اون فقط تعجب کرده بود و بخاطر محبت و طبعا غیرتی که داشت متاسف بود ولی من تعبیر به تحقیر میکردم من اونروزا کلا احترام و این چیزا رو گذاشته بودم کنار حتی برای مادر خودم دعوا راه انداختم داد و بیداد کردم که به چه حقی اینجوری به من نگاه میکنی مگه کی هستی؟ پدرمی برادرمی شوهرمی کی به تو اجازه داده با این قیافه به من زل بزنی؟ سر و صدا راه افتاده بود تو کوچه! رضا سعی میکرد آرومم کنه ولی من قلبم میسوخت از اون نگاه شاید نمیخواستم از چشمش بیفتم که دست و پا میزدم نمیدونم... نفس عمیقی کشیدم و مثل آه خارجش کردم: _سرشو انداخت پایین... گفت... ببخشید دست خودم نبود شما رو جور دیگه ای شناخته بودم ضحی خانوم دنبال بهونه بودم برای سر و صدا کردن میخواستم خودمو خالی کنم حواسم به آبروریزی تو در و همسایه نبود دوباره داد کشیدم گفتم شما که مثلا بچه مذهبی هستی به چه اجازه ای اسم منو به زبون میاری و بهم زل میزنی! رضا دیگه عصبانی شده بود رضا سر اینکه من یه دقیقه بزرگترم و کلا تو خونه ما به خانوما خیلی احترام گذاشته میشه؛ خیلی به من احترام میگذاشت ولی اون لحظه عصبانی بود باصدای بلند هی میگفت ضحی برو تو صدای اونم بیشتر عصبیم کرده بود ولی جواب ایمان بیشتر ازهمه حالم رو گرفت و... شد آنچه نباید میشد! اونم عصبانی بود صورتش سرخ سرخ بود با همون حال چند بار دیگه گفت ببخشید منظوری نداشتم ولی من بیشتر تحقیرش کرد گفتم اصلا تو کی هستی که منظوری داشته باشی تو خیلی بیجا کردی به من اونطوری نگاه کردی آخرش اونم عصبانی شد و با داد حرفمو قطع کرد و گفت... آهی کشیدم: _هنوزم.... 🌱ادامه دارد..... 🌸نویسنده؛ بانو شین-الف
شهدایی
🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟 🌸رمان آموزنده و کمی عاشقانه #ضحی 🌸قسمت ۲۶۳ و ۲۶۴ _نمیدونم چرا فکر میکردم باید حتما جور خا
🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟 🌸رمان آموزنده و کمی عاشقانه 🌸قسمت ۲۶۵ و ۲۶۶ _هنوزم جمله ش توی گوشمه گفت... بس کن خانوم اگر خودت شانی نداری رعایت شان و شخصیت پدر و برادرت رو بکن که تو این محل آبرو دارن انقدر از این حرف عصبانی شدم که... همینجوری بی اراده... یکی خوابوندم زیر گوش! کتایون با خنده گفت: _وای واقعا؟! _خنده داره؟ _نه آخه خیلی هیجان انگیزه _ولی به نظر من احمقانه ترین تراژدی ممکنه! هیچی نگفت بی هیچ حرفی رفت... میدونی ژانت اونروز که تو زدی تو گوشم... یاد اون سیلی ناحق افتادم احساس کردم شاید این جواب اون باشه رضا اونقدر عصبانی بود که ترجیح دادم برم رفتم سر همون قرار کذایی ولی وقتی برگشتم تو خونه ولوله به پا شده بود مامانم از اونروز دیگه باهام حرف نزد یعنی حرف زد ولی نه مثل قبل احساس میکنم هنوزم که هنوزه منو نبخشیده! _آخه چرا؟ بخاطر اون پسره؟ _نه... بخاطر آبروی حاج آقاش اون روزی که من زدم تو گوش ایمان... خیلی از همسایه ها از سر وصدا اومده بودن پشت پنجره و دیده بودن چی به چیه تو محل ما همه هم دیگه رو میشناسن خیلی زود خبر رسیده بود به مادرش و... اونم اومده بود دم خونه ما شکایت که حالا پسر من مظلوم و مودبه واقعا دختر شما با چه رویی زده تو گوشش! حقم داشت وقتی من برگشتم خونه... آقام اصلا از اتاقش بیرون نیومد خانواده عمو هم دخالت نکردن ولی مامان و رضا یه دعوای حسابی راه انداختن منم میدونستم حق با اوناست ولی نمیتونستم قبول کنم و عذرخواهی کنم خودمو از تک و تا ننداختم و هم پاشون داد و بیداد کردم داد و بیداد که خوابید رفتم تو اتاقم خیلی حالم بد بود تازه میفهمیدم چقدر این کار توی در و همسایه بدمنظر بوده و چه آبرویی از این خانواده و خصوصا حاج مرتضی اشراقی رفته! دیگه نمیتونستم اون فضا رو تحمل کنم دوراهی سختی بود نمیدونم تو اون شرایط چرا به اون تصمیم رسیدم که باید از این خونه برم وسایلمو جمع کردم و دم صبح زدم بیرون و یه نامه ام براشون گذاشتم اونقدر بی عاطفه بودم که نوشتم دیگه هرگز برنمیگردم و نمیخوام هیچکدومتونو بینم واقعا هنوزم نمیفهمم اون روزا چم شده بود که انقدر راحت دور خانواده م رو خط کشیدم که برم با رفیقایی خوش باشم که... همون روز رفتم خونه یکی از دوستام... ژیلا خونه مجردی داشت فرداشم قرار شمال گذاشتن تقریبا ده نفری میشدن دختر و پسر... منم خیال کردم اگر باهاشون برم حالم بهتر میشه رفتم ولی اصلا بهم خوش نگذشت من یه حریمی برای خودم قائل بودم ولی اونا زیادی راحت بودن اصرار هم داشتن که همه مثل خودشون باشن اگرم کسی از این برنامه ها خوشش نمی اومد یعنی تو همون سنت های پوسیده گیر کرده و نتونسته توی باز کردن پیله ش موفق باشه! این جمله معروفشون بود این یکی هیچ رقمه تو کتم نمیرفت یه دعوای حسابی کردیم و حالیشون کردم که من اینطوری راحتترم و کسی نمیتونه منو مجبور به انجام کاری بکنه میخواستم برگردم ولی ژیلا و پریسا نذاشتن... اون مدت گوشیم کلا خاموش بود اونروز تو ویلا بعد دعوا حالم بد بود گوشیمو روشن کردم که یه آهنگ گوش کنم همین که روشن کردم تلفنم زنگ خورد منم چون ناشناس بود جواب دادم دوباره آه کشیدم به امید سبک شدن: _رضا بود... خواستم قطع کنم ولی شروع کرد مثل قبل باهام حرف زدن مثل روزای قبل از دعوا... قبل از عوض شدن... رضا خیلی باعاطفه ست و خیلی قشنگ حرف میزنه منم که... عاشقشم تازه اون لحظه واقعا احساس تنهایی و بی پناهی میکردم نتونستم قطع کنم بجاش شروع کردم گریه کردن رضا هم خیلی نگران بود مدام میپرسید کجایی چکار میکنی؟ منم میدونستم اگر بگم کجام سکته میکنه! دروغ گفتم گفتم خونه یکی از دوستامم اونم فوری گفت آدرس بده بیام دنبالت! گفتم من نمیخوام برگردم حداقل فعلا نگفتم که با اون آبروریزی روم نمیشه فقط گفتم نمیام از هر دری اومد تو گفتم نه... آخرش مجبور شد بگه! سکوتم یکم طولانی شد و ژانت اول به حرف اومد: _چی رو بگه؟ سعی میکردم بغضم رو فرو بدم و بعد زبون باز کنم ولی نمیشد با همون حال جوابش رو دادم: _راستشو... گفت بابا همون روزی که تو رفتی سکته کرد الان یه هفته ست بستریه قراره قلبش عمل بشه به من گفته قبل عملش پیدات کنم و ببرم بالاسرش! گفت... با بغض گفت... گفت گفته این آخرین خواهش عمرشه دیگه اصلا نفهمیدم چطور وسایل جمع کردم و به بچه ها چی گفتم و با چه حالی تا ترمینال رفتم و چجوری رسیدم تهران رفتم بیمارستان مامانم اصلا حاضر نبود منو ببینه وقتی از در ای سی یو رفتم تو بلند شد رفت بیرون بقیه هم حرفی برای گفتن نداشتن یکی یکی خلوت کردن من اول از پشت شیشه دیدمش بالاخره قطره اشک سمجم موفق شد به سقوط آزاد با دست گرفتمش: کلی دستگاه بهش وصل بود میگفتن شانس عملشم خیلی بالا نیست چون چند تا از رگای اصلی همزمان مسدود شده بود و بالن هم جواب نمیداد عمل قلب باز.... 🌱ادامه دارد..... 🌸نویسنده؛ بانو شین-الف
شهدایی
🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟 🌸رمان آموزنده و کمی عاشقانه #ضحی 🌸قسمت ۲۶۵ و ۲۶۶ _هنوزم جمله ش توی گوشمه گفت... بس کن خان
🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟 🌸رمان آموزنده و کمی عاشقانه 🌸قسمت ۲۶۷ و ۲۶۸ _عمل قلب باز اونم با ریسک بالا بخاطر سن و سال و فشار خونی که از قبل داشت و... گان پوشیدم رفتم تو دستشو بوسیدم، گفتم اشتباه کردم، گفتم هر جوری تو بخوای میرم و میام فقط منو ببخش فقط برگرد ولی آقام حرفی نزد فقط یه نفس عمیق کشید گفت آخی.. خیالم راحت شد... یه لحظه وقتی اینو گفت تماما ناامید شدم با خودم گفتم اگر بره من نابود میشم هم پدرم رو ازدست میدم هم مقصر مرگش میشم! مادرمم از دست میدم! مطمئن بودم حاج خانوم دیگه نگامم نمیکنه تا آخر عمر اون لحظه واقعا پناهی جز خدا نداشتم... همینجوری یه دعایی از دلم گذشت که باید به دادم برسی! اگه برسی منم میگردم دنبالت تا بالاخره پیدات کنم! کتایون صاف نشست: _بابات سر پا شد و تو ام گشتی؟! _بله... گشتم حاصل این همه سال گشتن و گشتنم همیناییه که تو این چند ماهه شنیدید! نفس عمیقی کشیدم تا تلخی این سالها دوباره رسوب کنه و ته نشین بشه توی دلم لبخندی زدم: _خب حالا پته ی ما رو ریختید رو آب خیالتون راحت شد؟! ژانت متفکر دست زیر چونه گذاشت: _واقعا بهت نمی اومد! به نظر می اومد از بچگی تا الان مثل قدیسه ها زندگی کردی! _آدما اینطوری ان دیگه میتونن عوض بشن... میتونن هر چیزی که میخوان بشن همون جوری که باید... گفتم که خدا وقتی میبخشه انگار اصلا فراموش میکنه چکاره بودی! لبخندی زد: _چه قشنگ! حالا واقعا مامانت هنوز باهات قهره؟ _قهر که نه ولی سرسنگینه یعنی من یه تصمیم آگاهانه گرفتم که برای اینکه حرمت های شکسته شده بازیابی بشه زمان و فاصله لازمه درست زمانی که دوباره به اون زندگی و اون حال و هوا وابسته شدم یعنی سال آخر دانشگاه که ایران بودم و بیشتر به تحقیق گذشت فهمیدم باید یه مدتی از این خونه و زندگی و محل و آدمها فاصله بگیرم تا پیش زمینه های ذهنی کمرنگ بشه گفتم بعد از اون تغییر الان اگر دوباره تغییر ظاهر بدم یکم مضحکه شاید بهتر باشه مدتی دیده نشم کتایون_ برای همینم رفتی آلمان بعدم اومدی اینجا برای همینم حتی تعطیلاتت رو برنمیگردی ایران _آره میخوام وقتی برمیگردم اون احترامی که از دست دادم برگشته باشه حداقل بخشی از اون... کتایون هنوز انگار گرهی توی ذهنش داشت که وقتی لب باز کرد مشخص شد چیه: _اون پسره... ایمان تو الان نسبت بهش چه حسی داری؟ دوستش داری نه؟ این دقیقا همون چیزی بود که میون قصه تا جایی که شد توی لفافه پیچیدم تا پیدا نشه ولی کتایون پیداش کرد در انکار بسته بود فقط گفتم: _چه فرقی میکنه مهم اینه که همه چی تموم شده ژانت با ذوق گفت: _خدای من تو واقعا دوسش داری؟ اصلا ازش خبر داری؟ _نه... هیچ خبری کسی درمورد اون با من حرف نمیزنه منم سوالی نمیپرسم کتایون_ واقعا؟ یعنی الان حتی نمیدونی طرف زن گرفته یا نه؟ چه دل گنده ای تو! _از کجا بدونم؟ بعدم حتما داره دیگه الان قاعدتا باید 29 سالش باشه مامانش مگه میزاره تا این سن مجرد بمونه همون موقعشم واسه زن گرفتنش عجله داشت! اصلا چه فرقی میکنه به هر حال همه چی تموم شده ست میشه دیگه بحثشو نکنیم؟ کتایون بی توجه به خواهشم پرسید: _رضوان چی؟ اون که خیلی باهات صمیمیه اونم میدونه تو طرف رو... _نه نمیدونه... _ رضوان میدونه ازدواج کرده یا نه؟! _لابد... همسایه ان دیگه ولی من نپرسیدم کتایون اخمی کرد: _خب اینجوری که خیلی بده اگه هنوز دوستش داری باید تلاش کنی حرفش رو قطع کردم: _من کی گفتم دوستش دارم من فقط... فقط به نظرم آدم معقولی می‌اومد و من بابت اون بی احترامی علنی بهش احساس دین میکنم همین مگه من سفیهم که به کسی که منو نمیخواد دل ببندم! _از کجا معلوم که نخواد شایدم هنوز بخواد پوزخندی زدم: _آره حتما _خب تو که الان دوباره مثل خودش شدی! _تو مثل اینکه متوجه نشدی چه اتفاقی افتاده! من زدم توی گوشش توی خیابون! با اون ظاهرم غیرتشو له کردم اون به من علاقه داشت ولی من تحقیرش کردم اگر همه حسش بدل به نفرت نشده باشه حداقل دیگه محبتی وجود نداره که حتی در خوش بینانه ترین حالت ممکن بشه روش حساب باز کرد میشه خواهش کنم دیگه راجع بهش حرف نزنیم؟ من دارم اذیت میشم... کتایون اگرچه به نظر کنجکاویش ارضا نشده بود سکوت کرد اما سکوتش شبیه آتش زیر خاکستر بود و این اصلا برای من خوب نبود! خودم کم دچار خیالات و اوهام میشدم حالا یک نفر هم پیدا شده بود تا همراه من خیال ببافه و دم به دمم بده تا کودکانه خودم رو فریب بدم و با امید واهی روزگار بگذرونم... ....... شنبه ی بعد از امتحانات دوباره دور هم جمع شدیم و اول کتایون درباره امتحاناتم پرسید: _خب نمره هاتونو کی میزنن ببینم داری چکار میکنی! خندیدم: _خب اگر انقدر نگرانی بیا دانشگاهمون با اساتید وضعیت درسیم رو چک کن! اون هم خندید: _حالا جدی امتحانا رو چطور دادی خوب بود؟ _آره.... 🌱ادامه دارد..... 🌸نویسنده؛ بانو شین-الف
شهدایی
🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟 🌸رمان آموزنده و کمی عاشقانه #ضحی 🌸قسمت ۲۶۷ و ۲۶۸ _عمل قلب باز اونم با ریسک بالا بخاطر سن
🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟 🌸رمان آموزنده و کمی عاشقانه 🌸قسمت ۲۶۹ و ۲۷۰ _آره الحمدلله خوبه حالا تو بگو سفرت چطور بود اون چیزی که میخواستی شد؟ لبخندی زد: _آره شد یه سفارش بزرگ گرفتیم _با مامانت که آشتی کردی؟ حل شد؟ _آشتی کردیم ولی حرف خودشو میزنه! میگه باید بیای ببینمت _خب تصمیمت چیه؟ _فعلا هیچی بگذریم امروز قرار بود بحثت رو به بالاخره تموم کنی! یادت که نرفته! لبخندی زدم: _نه! شروع کنم؟ ژانت که تا این لحظه ساکت بود به حرف اومد: _آره بگو زودتر زیر لب بسم الله الرحمن الرحیم زمزمه کردم و بعد گفتم: _خب اگر یادتون باشه قبلا درباره فلسفه خلقت حرف زدیم اینکه خدا چرا ما رو آفرید و هدف چی بود تمام هدف رشده ما فقط اومدیم رشد کنیم و استحقاق بهترین ها رو پیدا کنیم حالا چگونگیش خیلی مهمه دیگه ما چطور باید رشد کنیم؟ سکوتم کتایون رو وادار به پاسخ دادن کرد: _متوجه منظورت نمیشم _میگم تو خودتو بذار جای خدا فرض کن میخوای یه سری موجود ذی شعور تربیت کنی در بُعد فردی و اجتماعی حفظ شرایط آزمون و پنهان شدن و ایمان به غیب رو هم تو دستور کارت داری چه میکنی؟ _خب همون کاری که شما میگید کرده پیامبر میفرستم و برنامه میدم همون شریعت _صحیح حالا این برنامه در چه صورتی به بهترین شکل ممکن منتقل و پیاده میشه طوری که بیشترین اثرگذاری رو داشته باشه؟ _منظورت چیه؟ _منظورم متد آموزشی کاربردیه حتما این جمله رو شنیدی که موثر ترین آموزش آموزش عملی و رفتاریه پس میشه گفت در عالی ترین سطح آموزشی الگو سازی مطرح میشه قبلا هم گفته بودم آموزش صرفا تئوری با کتاب آموزش کاملی نیست و خدا هم کسی نیست که کار ناقص انجام بده پس قطعا و حتما این الگو سازی رو مد نظر قرار داده پس ما یه سری الگو داریم که خدا اونها رو طراحی کرده تا منتهای سطح آموزشی رو تجربه کنیم یعنی بهترین ابزار برای رشد دقیقا چیزی که بارها در قران بهش اشاره شده و نشونتون دادم یه مثال ساده میزنم؛ مثلا تصور کن که تو یه اپراتوری قراره یه چیزی رو بسازی مثلا عروسک مواد اولیه رو برات میفرستن میگن اینا رو بساز و بفرست خب چجوری بهت طریقه ی کار رو آموزش میدن؟ معمولا یه کاتالوگی همراه مواد اولیه بهت میدن که توش توضیح داده مرحله به مرحله چکار باید بکنی اما اگر کار پیچیدگی داشته باشه و آموزش هم درست و حسابی باشه همراهش یه نسخه کامل ساخته شده از همون سفارش رو برات میفرستن که هرچی کارت پیش میره با اون معیار مقایسه کنی ببینی داری درست پیش میری یا نه ساده تر بگم وقتی خدا به ما میگه انسان خوبی باش و صفات خوبت رو متبلور کن باید یک نمونه عینی به ما نشون بده و بگه ببین منظورم اینه! وگرنه تو میتونی به خدا احتجاج کنی که خدایا آموزشت ناقص بود من متوجه منظورت نشدم مصداقی توضیح ندادی تو گفتی مهربان باشید بخشنده باشید ولی مهربانی و بخشندگی رو بهمون نشون ندادی فقط توصیف کردی در حالی که اینا همه رفتاره! باید عینی به ما نشون میدادی درباره خنکی آب هزار جور تفسیر و تحلیل و توصیف هم که ارائه بدم تو تا تجربه نکنی که نمیفهمی چیه و چجوریه اگه H2O بنویسم رو کاغذ بذارم رو زبونم تشنگیم رفع میشه؟ تا خدا تجسم این صفات رو به ما نشون نده، تا مبنا و معیار کامل رو به عنوان خط کش بهمون ارائه نده ما تلاش کنیم خودمون رو به چی نزدیک کنیم؟ _پس منظورت اینه که روش تربیتی اصلی خدا ارائه الگوی _بله کاملترین نوع آموزش همینه هر چی جز این باشه میشه به این سیستم آموزشی ایراد گرفت! این مدل هم برای رشد فردی بهترین روشه هم برای رشد اجتماعی و امت سازی و تمدن سازی! یعنی همه باید با هم و کنار هم به سمت رشد حرکت کنن اما چطوری؟ بدون سکان دار؟ بدون هادی؟ بدون عنصر رهبری؟ بدون الگو و معیار و خط کش؟ پس خدا از ابتدا یک سری الگوی انسان کامل طراحی میکنه و عهد الهی همین میشه که از همه، از همه، تعهد میگیره که برای تحقق اون هدف مقدس که همگی رشد کنید و به سمت خدا تعالی پیدا کنید و در عین استقلال یک امت بشید و اعضای یک پیکر بشید؛ یک راه بیشتر وجود نداره و اون اینکه حول محوری که من معرفی میکنم اتفاق کنید و متفرق نشید واعتصموا بحبل الله جمیعا و لا تفرقوا اون ریسمانی که خدا برای هدایت بشر فرستاده و واسطه ی بین خدا و مخلوقاته و قراره وصلشون کنه به خدا چیه؟ جز عنصر رهبری چی میتونه باشه؟ پس یک راه بیشتر برای اتفاق و امت سازی وجود نداره اونهم اتفاق حول الگو و " " پیشنهادی خداست اینکه در نظر ما ولایت تا این حد اهمیت داره و از اصول مذهبه علتش اینه چون اصلا دین برپا نمیشه بدون ولایت عهد الهی پاس داشته نمیشه و قولی تصدیق نمیشه بدون ولایت آرمانشهری ساخته نمیشه امت واحده ای شکل نمیگیره بدون ولایت! ولایت یعنی همین تمام هدف خلقت همین بود الگوهایی که خدا معرفی کرد رو.... 🌱ادامه دارد..... 🌸نویسنده؛ بانو شین-الف
شهدایی
🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟 🌸رمان آموزنده و کمی عاشقانه #ضحی 🌸قسمت ۲۶۹ و ۲۷۰ _آره الحمدلله خوبه حالا تو بگو سفرت چطور
🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟 🌸رمان آموزنده و کمی عاشقانه 🌸قسمت ۲۷۱ و ۲۷۲ _الگوهایی که خدا معرفی کرد رو بپذیری و تلاش کنی با تبعیت بهشون نزدیک بشی انسان ها در نزدیک شدن به ولی خدا مثل مفهوم حد عمل میکنن یک نمودار بی نهایت بار به شاخص خودش میل میکنه ولی هیچ وقت بهش نمیرسه! ولی بی نهایت بار میتونه بهش نزدیک بشه پس ما در برخورد با ولی خدا دو تا دستور داریم یکی اینکه رفتارش رو الگو قرار بدیم و خودمون رو باهاش بسنجیم و سعی کنیم حتی المقدور بهش نزدیک بشیم و یکی اینکه اون رو در هدف اجتماعی تمدن سازی جبهه حق در مرجعیت قرار بدیم تا نصرت الهی نصیبمون بشه چون انسان کامل معصومه و حلقه وصل امت با خداست میدونی چرا؟ چون تو وقتی اون رو میپذیری و به دستورش عمل میکنی به دو صورت خدا رو اطاعت میکنی یکی اینکه چون اون منصوب خداست در حقیقت میشه زبان خدا و دست خدا در زمین و تو داری خود خود خدا رو یاری میکنی به این وسیله و دوم اینکه وقتی تو خصوصیات مثبت اون رو تصدیق میکنی معنیش اینه که خوبی ها رو شناختی و داری بهشون نزدیک میشی برای همینم مردم در همه ادوار ولی خدا رو درک میکنن مهمترین آزمون همینه چون حیاتی ترین مسئله خلقته یکی از القاب ولی خدا باب الله گفته میشه یعنی در ورودی به سمت خدا خدا دوست داره ما از این در وارد شیم چون عامل سعادت فردی و اجتماعیه عامل رشدته _پس نقش قرآن چیه؟ _هر چی قرآن گفته ولی رفتار کرده در ولی متجلی شده برای همینم بهش میگن قرآن ناطق پس ولی و قرآن با هم تفاوتی ندارن اون صورت انسانیشه این صورت مصحفش هر دوشون هم برای تربیت و آموزش و پرورش لازمن حالا میخوای بشناسیمشون؟ دستهاش رو روی سینه جمع کرد: _بفرمایید _گفتم که برنامه رشد بشر از ابتدای خلقت بشر تا زمان نزول اسلام سیر تکاملی داشته بنابراین متناسب برنامه ولی خدا هم هربار کاملتر شده یه زمانی بیشتر از اینکه یک پیامبری بیاد و خوب و بد رو تذکر بده از بشر نمیشد انتظار داشت ولی بعد ها به جایی رسیدن که مثلا موسی به عنوان ولی خدا قیام کنه و بره به سمت اون هدف بزرگ ساخت تمدن الهی هرچند موفق نبود کاملا چون امتش به حد کافی آماده و همراه نبودن ولی انسان ها این مسیرِ رو به تکامل رو در طول تاریخ طی کردن تا جایی که اسلام بروز و ظهور پیدا کرد پس خدا همواره آماده تحقق اون هدف و ایجاد مدینه فاضله هست و فقط انسان ها باید آماده بشن و رشد کنن و این رشد بزرگترین امتحان و چالش بشره این هدف متعالی مثل میوه ای که روی شاخه برسه کم کم به شکل مطلوبش نزدیک شد و در اسلام به صورت نظری و تئوریک صد در صد ارائه شد در قرآن حالا مونده وجه عملی ماجرا! پذیرش ولایت عملی که اسمش امامته! و اتفاق حولش و امت سازی پیغمبر ما امام بود هر کس که به شریعت ایمان آورد ایشون رو تصدیق کرد اما بُعد پیامبری رو نه امامت رو برای همینم هست که هر حرفی که میزنه بازار نداره و فقط وحی رو میخوان حسبنا کتاب الله از این خلا معرفتی میاد وگرنه طبق الگوی امامت پیامبر مسیر بعد از خودش رو پیش روی امت ترسیم کرده بود حتی هم تصدیقش کرده بود الا الموده فی القربی، آیه زکات در رکوع، آیه تطهیر، آیه غدیر، سوره انسان، نوری که با قرآن میاد... همه اینا رو به یاد بیارید خداوند ولی مشخص کرده بود ولی امت اسلامی در پذیرشش موفق نبود برای همینم اوضاع جهان هنوز همینه بعد از 1400 سال یادته گفتی دستاورد اسلام چیه؟ اسلام تماما اجرا نشد ما بزرگترین و کلیدی ترین چرخ دنده این سیستم رو برداشتیم گذاشتیم کنار و انتظار داریم خوب کار کن هرچند اسلام متناسب اینکه هیچ وقت کامل بهش عمل نشده باز از بقیه مکاتب جلوتره ولی میخوام بگم اگر کامل پیاده میشد خدا چه برنامه ای برای بشر داشت! همون مدینه فاضله همون همون اتوپیا که بشر قرن هاست به دنبالش دور باطل میزنه! آب در کوزه و ما... اگر مقام امامت پیامبر درست درک بشه پیامبر خودش ولی بعد از خودش رو معرفی کرده "من کنت مولاه فهذا علی مولاه" این جمله به لحاظ سندی ردخور نداره! ژانت دستی به چونه ش کشید: _همون صاحب نهج البلاغه! _بله همونی که حتی با تحلیل رفتاری هم شایسته ترین فرد امته چه برسه به اینکه قرآن و پیامبر هم تصدیقش کردن خانواده پیامبر همون الگوها هستن پیامبر اسلام و 12 امام که اولینش داماد ایشون و بقیه فرزندان دختر و داماد ایشون هستن* کتایون_فامیل بازیه؟ خانواده پیامبر میشن الگو؟ _بحث فامیل بازی نیست اصلا دقیقا شایسته سالاریه اگر تاریخ هم بخونی از روی نقل ها میشه فهمید که این افراد در همه ادوار از هم نسلای خودشون خیلی جلوتر بودن کسی نمیتونه ادعا کنه بین صحابه کسی از امیرالمومنین بهتره اولین مرد مسلمانه کسی که هیچ وقت بتی رو نپرستیده کسی که همواره دست راست پیغمبر بوده و هیچ جا تنهاش تگذاشته خصوصا در.... 🌱ادامه دارد..... 🌸نویسنده؛ بانو شین-الف