💌اهمیت به نماز
روزی برای تحویل امانتی به شهر "تبنین" رفته بودیم.در راه برگشت صدای اذان آمد. احمد گفت: کجا نگه می داری تا نماز بخوانیم⁉️گفتم۲۰دقیقه ی دیگر به شهر می رسیم وهمانجا نمازمی خوانیم...
🍃از حرفم خوشش نیامد و نگاه معنا داری به من کرد و گفت:من مطمئن نیستم تا ۲۰ دقیقه ی دیگر زنده باشم! و نمی خواهم خدا را در حالی ملاقات کنم که نماز قضا دارم دوست دارم نمازم با نماز امام_زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و در همان وقت به سوی خدا برود"
نماز اول وقت📿
راوی:علی مرعی (دوست شهید)
#شهید_احمد_مشلب🌹
[@Martyrs16]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
#شهادت
پندار ما این است که ما مانده ایم و شهدا رفته اند اما حقیقت آن است که زمان مارا با خود برده است و شهدا مانده اند....
#سالگردشهادت
#شهیدمحمودرضابیضائی
«🕊⃟🥀»↫ #شـهیدآݩـہ
#کانال شهدایی🥀
[@Martyrs16]
میگفت:
منیڪچیزۍفهمیدهام خدا شھادت راهمیشه به آدمهایی داده
که درکار، سختکوشبودهاند
حاجقاسم همحرفشراتاییدکردهبود
خودشهمبه اینحرفعملکرد
پرکارۍوڪمخوابۍویژگۍاصلیاشبود
وهمینطورشھادتشراگرفت . . . :)
«شھیدمحمودرضابیضایی»
#کلامشهـــــدا❤️
#کانال شهدایی🥀
[@Martyrs16]
18.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 روایت دختر شهید #محمدعلی_الله_دادی از شهید سلیمانی و پدرش
@Martyrs16
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😭😭😭😭خمپاره های شصت خوردیم
[@Martyrs16]
خـ ـ ـواهـ ـ ــرم!!!!
اگر تیــر اسلحه دشمن قلب شـهدا را #شــکافت
تیــر بدحجابی تو قلب شـهدا را #میـدرد
#تلنگر
#خواهرم_حجابت
#حجاب_خونبهاےشهدا
[@Martyrs16]
با حنجــر خــود
بــوسـہ از خنجـــر گرفتند......
🌷شهدای مدافع ایرانی که توسط داعش ذبح شدن🌷
#سرارشهیدعبدالله_اسکندری
#شهیدمحسن_حججی
#شهیدرضااسماعیلی
#یادشهداباصلوات
[@Martyrs16]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهدای ما اینجوری بودن ....
#شهید_محمودرضا_بیضایی
@Martyrs16
#داستانڪ🚫
قسمت دهم
*مجازی*
حدودا یک ماه دیگه تا ۱۸ سالگی شدنم مونده بود.
دیگه واقعا از خودم خسته شده بودم.
۴ سال درگیر مجازی بودن خیلی زیاد بود...
تصمیم گرفتم یه شهید رو انتخاب کنم به عنوان برادر...
یه جا نوشته بود باید عکس شهدا رو نگاه کنیم و ببینیم کدوم جذبمون میکنه.
هر شهیدی میدیدم انگار جذب نمیشدم...
به خودم گفتم کدوم شهیدی حاضره برادر من بشه؟!
اخه شهدا هستن که ما رو به عنوان رفاقت انتخاب میکنن و ما کشیده میشیم سمتشون...
ولی هیچکس منو قبول نمیکرد💔
همینجوری یک شهید رو انتخاب کردم...
رو یه کاغذ نوشتم کمکم کن قول میدم پایبند بمونم باهات...
بازم هیچ تاثیری نداشت...
انگار کمکم نکرد...
فقط یه اتفاق افتاد و اون این بود که دیگه دوست نداشتم با کسی باشم...
به هر کی بگید متوسل شدم...
به خدا... به پیامبرا... به امامها...
به رفیق شهیدم...
روز به روز سردتر میشدم نسبت به این روابط
#ادامه_دارد...
#داستانڪ🚫
قسمت یازدهم
*مجازی*
به سرم زد به امیر بگم نمیخوام گناه کنم. اونم چون مذهبی بود اولش قبول کرد ولی بازم فرداش پیام داد.
حدودا چند ماه درگیر این بودم که بفهمونمش که گناه داره و بازم اهمیت نمیداد.
یه روز سینا اومد پیویم و گفت کمکش کنم.
گفت عاشق دختر همسایشون شده و چیکار کنم که بفهمه دوستش داره یا نه.
اولش فکر کردم دروغ میگه
ولی کل پیامهاشون رو با دختره برام فرستاد گفت از اینا اگر میتونی بهم بگو...
حس کردم یکی قلبمو فشار داد.
بهش گفتم تو مگه نمیگفتی دوستم داری؟ مگه نمیگفتی دلت برام تنگ میشه؟!
گفت دلم برات تنگ میشد ولی مثل یه کسی که یک سال باهاش چت کردم. وابستت بودم، نه دوستت داشتم.
گریهم گرفته بود... بعد این همه مدت بازم گریهم گزفت...
بهش گفتم از کی با دختره چت میکردی؟
دقیقا زمانی رو گفت که سرد شده بود با من...
پس دلیل سرد شدنش این بود نه گرم گرفتن من با پسرا...
میگفت انتظار داشتی مجازی بیام بگیرمت؟ تو که با من بودی معلوم نیست با چندتا دیگه هم هستی...
خردم کرد... خیلی هم خردم کرد...
میگفت بجز اون خانم هیچکس به چشمش نمیاد من که دیگه هیچیم...
**
یه شب تا صبح نخوابیدم و گریه کردم که اون نگین کو؟ چرا دیگه نیستش؟ تصمیم گرفتم بیخیال همه چی شم...
پیامهای امیر رو دیر به دیر سین میزدم میگفتم زیاد انلاین نمیشم...
همینجوری گذشت و گذشت تا امیر هر چی پیام داد سین نکردم..
دیگه برام ناراحتیش مهم نبود...
به خودم گفتم این هم مثل سینا...
#ادامه_دارد...