14.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایت باورنکردنی یک مادر شهید از
پایبندی فرزندش به نماز در ۸ سالگی
#یادشھداباذڪرصلوات
#کانال شهدایی
*اللهمعجـللولیڪالفـرج*
[@Martyrs16]
7.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سرود_دوم گروه سلام فرمانده
✌️🙋♂❤️🇮🇷
#حاج_قاسم_یادم_داد
واسه ی ظهور رو منم حساب کن
#یادشھداباذڪرصلوات
#کانال شهدایی
*اللهمعجـللولیڪالفـرج*
[@Martyrs16]
#بـا_حیــا🍃🌹
#پســر_انـقلابـی یعنی؛
چشمش مقابل #نامحرم #پایین و
جلوی #دشمن سرش #بالا و سینه ش #سپره♥️
بخاطر #غیرت #کتک میخوره...
وقتی همه #مسخرش می کنن که چقدر #املی...
تو #دلش میگه که بنده خدا ها نمیدونن...
من...
با #امام_زمانم #پیمان بستم♥️🍃
#یادشھداباذڪرصلوات
#کانال شهدایی
*اللهمعجـللولیڪالفـرج*
[@Martyrs16]
شهدایی
••📚🔗 [ #داستان] قسمت دهم 🏴 شکه شدم!! خب حسام راست میگفت خدا میدید حتی اگر هیچکس نمیدید🤦🏻♂ عقلم می
••📚🔗
[ #داستان]
قسمت دوازدهم 🏴
{یا رب نصیب هیچ غریبی دگر مکن
دردی که گیسوان حسن(علیهالسلام)را سپید کرد}💔
- - - - - - - - - - - - - - - - - - ☕️
اصلا واسم مهم نبود که چه قدر سنش کمه
مهم نبود تفاوت فرهنگ خانواده هامون
اصلا هیچی واسم مهم نبود!
فقط و فقط هستی واسم مهم بود و بس!!!🤦🏻♂
چند بار بهش گفته بودم که میخوام با بابات حرف بزنم ولی هربار طفره میرفت
و نمیفهمیدم دلیل واقعی طفره رفتنش چیه...
کلافه شده بودم از امروز فردا کردنش
از اینکه درست جوابم و نمیداد داشتم دیونه میشدم...🤯
تا اینکه یه روز از شدت بی حوصلگی و بی اعصابی زدم به دل خیابان و تو دل راه کسی و دیدم که هیچ وقت فکرشم نمیکردم ببینمش...❗️
سید امیرحیدر الگوی کل عمر من ...✨
از بچگی آقا حیدر واسم خاص بود
مردونگیش تو کل محل و اقوام زبان زد خاص و عام بود
ورزشکار بود و خوش قد و بالا
چهره اش یه نور عجیبی داشت ...🍃
اصلا خودش یه آدم عجیب غریبی بود
با من فقط ۱۰ سال تفاوت سنی داشت
ولی از همون بچگیاش بزرگ منش بود و بزرگ مرد ...
اینکه این همه تعجب کردم از دیدنش به خاطر این بود که سال ها بود که رفته بود سوریه دفاع از بی بی...💔
روم نشد برم سمتش
آخه از بچگی استاد من بود و شاگردش بودم
درواقع بهترین شاگردش بودم
همه جا با افتخار منو ب عنوان شاگرد خودش معرفی میکرد و حالا....
قطعا خبر بهش رسیده بود ک چه قدر فرق کردم.... 😓
شهدایی
••📚🔗 [ #داستان] قسمت دوازدهم 🏴 {یا رب نصیب هیچ غریبی دگر مکن دردی که گیسوان حسن(علیهالسلام)را سپی
••📚🔗
[ #داستان]
قسمت سیزدهم 🏴
قطعا بهش رسیده بود که دیگه هیئت نمیرم
احترام بزرگ تر نگه نمیدارم 🤦🏻♂
نمازم یکی در میون شده
اخلاقم ۳۶۰ درجه چرخیده و خلاصه
دیگه آسید عباس قبل نیستم ....🙃
سرم و انداختم زیر و از یه گوشه سعی کردم بدون دیده شدن رد بشم که یهو حس کردم یکی داره میزنه رو شونه ام 🙈
تا اومدم برگردم کمرم به سینه ی پهنی خورد و صدای گرمش کنار گوشم پیچید
(کجا میری اخوی؟ از کسی فرار میکنی؟)😉
شکه شده ب طرفش چرخیدم
چشمم که به چشمای قهوه ایش خورد
حس کردم نابود شدم ...
حس شرم و خجالت کل وجودم و در بر گرفته بود...😖
نگاه سید حیدر هییچ تغییری نکرده بود
نه سرزنش توش بود و نه دلخوری
دقیقا عین ده سال پیش بود😇
عین همون موقع که ازم خداحافظی کرد و با خنده گفت ان شاءالله قسمت تو....🦋
چه قدر از اون موقع تاحالا عوض شده بودم
شایدم عوضی شده بودم (:
شهدایی
••📚🔗 [ #داستان] قسمت سیزدهم 🏴 قطعا بهش رسیده بود که دیگه هیئت نمیرم احترام بزرگ تر نگه نمیدارم 🤦🏻
••📚🔗
[ #داستان]
قسمت چهاردهم 🏴
هول شده سرم و زیر انداختم و با صدایی که سعی میکردم نلرزه گفتم:( اووم نفرمایید استاد من راستش یکم عجله داشتم برم برسم به نماز و وضو و اینا...)😅🙊
آقا حیدر زد دیر خنده و به شوخی گفت:( آقا سید!!!! آخه دو ساعت تا نماز مونده این همه طول میکشه مگه وضو گرفتنت مومن؟!)😄😉
دیگه دلم میخواست بمیرمممم....
آخه این چی بود گفتممممم
ای خدااا....😰😰
آقا حیدر با لبخند کمرنگی زد روی شونه ام و گفت:( پارسال دوست امسال آشنا آقا سید
نمیخواستی یه سراغ از ما بگیری؟😉
اصلا فهمیدی برگشتیم؟؟؟
ما از شما یه توقع دیگه ای داریمااا!!!!
خوش قدیما هر هفته میومدی دم خونه باهم میرفتیم مسجد بعدم یکی در میان هویج بستنی ایی کیک و چایی ایی چیزی میخریدیم میخوردیم 😚
یادته سید عباس؟؟؟)
یادم بود ...
مگه میشد یادم بره
بهترین روزای عمرم بودن اون روزا 😔
با سید حیدر راه افتادیم به سمت امام زاده ی محله
کلی گپ زدیم 🗣
نماز خوندیم 📿
بعد از نماز سید دستم و گرفت و به طرف خونه شون رفتیم 👣
و مثل همیشه به سمت اتاق زیر شیروانی خونه شون، پاتوق من و سید حیدر قدم بر داشتیم...
وقتی مستقر شدیم چشم دوختم ب چشمای خوشرنگ سید و دلم ... ریخت.........‼️
🕊هر روز با یاد و خاطرهی یک شهید🥀
#سیره عملی شهدا
گفتم:« شما بشین، کوچکترها پذیرایی میکنن.».
جعبهی شیرینی دستش بود و از نمازگزارهای عید فطر پذیرایی میکرد. گفت:« این چه حرفیه؟ مگه مسجد بالا و پایین و کوچک و بزرگ داره؟ من که کوچیک همهام.».
تا آن جا که توانست سعی کرد کارهای داخل مسجد را خودش انجام دهد. مرتب سرپا بود، چه در اعیاد و چه در عزاداریها؛ به خصوص ماه محرم.
شهید عباسعلی ادب
منبع فرهنگنامه شهدای سمنان، ج1، ص357
بـ وقتـ شهـدا
🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@Martyrs16
فکر کن؛
موهات بور باشه و چشمات آبی،
وضعیت مالی خوبی داشته باشی
۱۶سالگی بری آمریکا،
تو دوتا از بهترین دانشگاه های آمریکا تحصیل کنی،
بایه دختر لبنانی ازدواج کنی
همه چیز برات مهیا باشه،
بعد پاشی بیای ایران،
باسیّدمرتضیآوینی رفیق بشی وباهاش راه بیفتی دنبال مستند سازی،
چندسال بعد که تو بوسنی جنگ میشه،دوربینت رو برداری و بری وسط میدون تا حقیقت رو به همه نشون بدی.
یه فیلم سینمایی بسازی که دهها مقاله درموردش بنویسن و بشه جزو ۱۰۰فیلم برتر جهان درهالیوود باموضوع حضرت عیسی.
ایدهی تشکیل شبکه افق و جشنوارهعمار رو بدی.
صدها شاگرد رسانهای قوی تربیت کنی.
کنفرانس 'افقنو' روتشکیل بدی و صدها نفرفیلسوف و اندیشمند ودانشمندوآدم حسابی از سراسر جهان جمع کنی و انقلاب اسلامی رو بهشون معرفی کنی.
تحریمت بکنند ولی فایده نداشته باشه،بعد مجبور بشن ترور بیولوژیکیت کنند.
تو تموم این سالها برای آزادی قدس شریف مبارزه کنی،وبالاخره تو روز قدس پرواز کنی،
این زندگی زیبا نیست!!؟؟
#شهیدانه
یادشھداباذڪرصلوات
#کانال شهدایی
*اللهمعجـللولیڪالفـرج*
[@Martyrs16]