#جهٺبیدارشدنازخواببراۍنماز^^
قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحى إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً ۰۱۱
#سورهۍڪهف🌿
شبتونحسینۍ✨
دعاۍفرجآقاجانمونفراموشنشھ🌼🧡
●کانال شهدایی🕊
●الهم عجل الولیک الفرج🕊
[@Martyrs16]
#زیارتنامه_شهدا
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم
●کانال شهدایی🕊
[@Martyrs16]
روزسی سوم
ادامه#ترک نگاه حرام
واقعا بعضی هاخوب زندگیشون برکت داره برکت وخدامیده به زندگی که نگاه نکنی به هرچیزی به هرفردی به هرصحنه ای.ریشه خیلی ازاختلافهای خانوادگی همین نگاهای حرامه طرف چشمشوکنترل نمیکنه بیرون توخیابون حواسش به همه هست بعدمیادتوخونه به خانمش گیرمیده یامقایسه میکنه 😒یدفعه فکرنکنی الان که بیحجابی اینقد زیادشده حساب وکتابش ازدست خدا دررفته نه عزیزدلم خدا میخوادببینه من وتوچقد قوی هستیم چقدمیتونیم خودمون ونگامون وکنترل کنیم خدا روی حساب وکتاب اجازه میده این اتفاق(بی حجابی)بیفته پس آروم باش به وظیفت فکر کن😉چندتاراهکارکنترل چشموباهم یادمیگیریم😍۱.زیادذکربگوبخصوص استغفار کردن استغفرالله ربی واتوب الیه ۲.به خداتوجه کنیم درک کنیم که خدا داره همه جامارومیبینه همین فکرباعث میشه حیاکنیم یه ترسی درونمون باشه که بدون حساب وکتاب چشم چرونی نکنیم براخودمون۳.به مرگ وقیامت فکرکنیم اصلاوقتی به زشتی این کارفکرکنیم دورشوخط قرمزمیکشیم۴.بایدباتلاش وعبادت روحمون وتقویت کنیم۵.نمازاول وقت که راز دوری ازهرگناهیه رفقا۶.رونفسمون کارکنیم گفتیم که بایدیادبگیریم نه گفتن بهش ومیگه نگاه کن برعکسش روت وبرگردون۷.ازنمازو روزه کمک بگیریم روزه گرفتن تمیرن نه گفتن تمیرن صبوریه دگه و۸. کمک گرفتن ازخدا وامام زمان یادوست شهیدمون هست ازبس که خوب مهربونن دست رد به سینه آدم نمیزنن که
با نگاه نکردن چیزیو از دست نمیدم تازه لذتامم افزایش پیدا میکنه😍
( ترجیحا روزی۱۰۰مرتبه اینو به خودت بگو😐😂)
دنیا دوروزه الان نگاه کنی زود لذتش تموم میشه و این رنجش بعدشه که میمونه😢
ولی نگاه نکنی کلی ازین نگاه نکردنت لذت خواهی برد😊
(هم تو این دنیا،هم موقعِ جون دادن،هم توی برزخ،هم توی قیامت،هم...
ان شاالله بااین کاربتونیم یه قدمی برداریم براظهوراقامون
@Martyrs16
خوب بریم برای معرفی شهید والا مقام...😍
شهید معروف به ابووصال(به دلیل علاقه این شهید به شهید اصغروصالی فرمانده شهر پاوه به این نام لقب گرفتند.)
"شهید محمدرضا دهقان"😍✨🍃🕊👇
معرفی شهدا🍁🍁
شهید محمدرضا دهقان امیری، در خانواده ای مذهبی در سال 13744 در تهران به دنیا آمد. حضوردر خانواده ای متدین و معتقد باعث شد تعصب و غیرت خاصی نسبت به اهل بیت (ع) و سیدالشهدا (ع) پیدا کند. نمی توانست ببیند خواهر و مادرش در امنیت زندگی کنند اما حرم خواهر سیدالشهدا (ع) مورد حمله ی دشمنان و متجاوزان قرار بگیرد و به همین خاطر راهی سوریه شد. او از پایان دوره ابتدایی وارد بسیج شد و با پدر خود در مجالس مذهبی و هیئت های عزاداری و اردوهای راهیان نور شرکت می کرد. علاقه به معارف و تحصیلات خوزوی باعث شد رشته معارف را انتخاب کرده و در دانشگاه عالی شهید مطهری ادامه تحصیل دهد و دانشجوی سال سوم فقه و حقوق دانشگاه بود که عازم سوریه شد.
محمدرضا وصیت کرده بود او را در امامزاده علی اکبر (ع) چیذر دفن کند. از صفات بارز اخلاقی او می توان به خوش خلقی و خلوص نیت در انجام وظایف دینی و امور خیر اشاره کرد.
ایشان در بیست و یکم آبان ماه 94 به عنوان بسیجی تکاور راهی سوریه شد و همزمان با آخرین روزهای ماه محرم در نبرد با تروریست های تکفیری در حومه حلب طی عملیات محرم به شهادت رسید.
●یادشهداباذکرصلوات🕊
●کانال شهدایی🕊
●الهم عجل الولیک الفرج🕊
[@Martyrs16]
معرفی شهدا🍁🍁
فرزندم بارها در مورد شهادت با من درد و دل میکرد و میگفت دعا کن شهید بشم، من نیز هر دفعه جواب میدادم که اول نیتت را خالص کن؛ بار آخر وقتی گفت که نیتم دیگر خالص است، به او گفتم پس شهید میشوی. آنقدر از شنیدن این حرف خوشحال شد که از پشت خط، صدای جیغهایش میآمد.
محمدرضا خیلی راحت اموال شخصیاش را به دیگران میبخشید و این بخشندگی از جمله خصوصیات اخلاقیاش بود. مثلاً یک روز که از دانشگاه برگشت، زیپ لباسش را طوری تا بالا کشیده بود که لباسهایی که به تن داشت معلوم نباشد، چرا که یک لباس کهنه تنش بود، دیدم یک تی شرت کهنه ناشناس به تن دارد و آن را با لباس نوی خودش معاوضه کرده بود. محمدرضا حتی کت وشلواری که برای عروسی خواهرش خریده بود را هم به یکی از دوستانش که به شهرستان میرفت بخشید.
●یادشهداباذکرصلوات🕊
●کانال شهدایی🕊
●الهم عجل الولیک الفرج🕊
[@Martyrs16]
معرفی شهدا🍁🍁
نام ونام خانوادگی:محمدرضا دهقان
نام پدر:علی
محل تولد:تهران
تاربخ ولادت:۲۶/۱/۱۳۷۴
تاریخ شهادت:۲۱/۸/۱۳۹۴
محل شهادت:حومه حلب/سوریه
مدت عمر:۲۰
محل مزار:گلزار شهدای علی اکبر چیذر
قطعه وردیف وشماره:----
کتاب مربوط به این شهید:ابووصال و...
●یادشهداباذکرصلوات🕊
●کانال شهدایی🕊
●الهم عجل الولیک الفرج🕊
[@Martyrs16]
معرفی شهدا🍁🍁
شیطنتی دوستداشتنی
محمدرضا در دوران تحصیلش، چه مدرسه چه دانشگاه، خیلی بازیگوشی داشت. آنقدر شیطنت میکرد که اساتید از دستش خیلی شاکی بودند و از این بابت بسیار سرزنش میشد. با تمام اینها، اساتیدش را دوست داشت و به آنها احترام میگذاشت و به خاطر تنبیهها و جریمهها کینهجویی نمیکرد. محمدرضا مؤدب بود و اگر شیطنتی هم میکرد، سعی داشت دلخوری ایجاد نشود و آخر سال هم از اساتیدش حلالیت میطلبید.
به خاطر دارم که محمدرضا کلیددار اتاق سیستم صوتی دبیرستان بود و تا چشم مسئولین را دور میدید. باهمدستی بقیه دوستانش وارد نماز خانه میشد و با روشن کردن سیستم صوتی مداحی میخواندند و سینهزنی میکردند. ادای مداحان معروف را در میآوردند و از این شیطنت مثبتشان فیلم یادگاری هم میگرفتند.
●یادشهداباذکرصلوات🕊
●کانال شهدایی🕊
●الهم عجل الولیک الفرج🕊
[@Martyrs16]
معرفی شهدا🍁🍁
اولین حضور در مسجد
دوساله بود که او را همراه خودم برای نماز عیدفطر به مسجد محل بردم، مسجد دوقدمی خانه، وسط کوچه بود. قبل از شروع نماز کلی خوراکی و اسباببازی جلویش گذاشتم تا مشغول شود.
در قنوت رکعت اول حواسم به سمت محمدرضا کشیده شد، از لای انگشتان دستم نگاهش کردم. بچه خوشخوراکی بود، خوراکیهایش را مشت میکرد و میخورد و در همان چند دقیقه اول همه را نوشجان کرده بود. خیالم راحت بود که مشغول است. اواخر رکعت اول بود که متوجه شدم محمدرضا نیست. با نگرانی نمازم را تمام کردم، از صدای اعتراض نمازگزاران متوجه شدم دستهگلی به آب داده است، شرمنده شدم، چادرم را سرم کشیدم و سریع رفتم محمدرضا را از صف اول بغل کردم و به سرعت از مسجد خارج شدم، حتی کفشهایم را هم نپوشیدم و پابرهنه به خانه برگشتم.
محمدرضا همه مُهرها را برده در صف اول روی هم سوار کرده بود و داشت با آنها بازی میکرد. چون بچه بازیگوشی بود کنترلش سخت بود و من دیگر تا وقتی که تشخیص دادم او را با خودم مسجد و هیئت نبردم، اما مسجد و هیئت را به خانه آوردم و روی اعتقادات بچهها کار کردم.
●یادشهداباذکرصلوات🕊
●کانال شهدایی🕊
●الهم عجل الولیک الفرج🕊
[@Martyrs16]