eitaa logo
شهدایی
361 دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
3.3هزار ویدیو
35 فایل
شهداشرمنده ایم... شرمنده ی پلاکت مدیون اشک فرزندبی پناهت🥀 کپی:آزاد https://harfeto.timefriend.net/17173449728532 نظراتتون انتقاداتون ... رو بگید
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱 می‌گفت میدونین چرا تو تاریخ حرفی سخنی حدیثی ازحضرت عباس نداریم؟🙃 ✨چون عباس در کنار حسین حرفی برای گفتن نداشت به‌ تمام‌ معنا بود! و تا زمانی که امام زمانش حضور داشت به خودشون اجازه صحبت‌کردن نمی‌دادن.🫠 حضرت عباس گوش به فرمان حرف ولی امر خودشون بودن. و این کلید اینهمه درخشش ایشونه✨ وقتی نگاه میکردم دیدم نه تنها حضرت بلکه خانوم زینب هم اینطور بودن! تا قبـل از عصر عاشورا هیچ سخن و روایتی از ایشون نداریم و بعد هم اگر داریم برای احیای دین و تکمیل مأموریت برادرشون بوده! از حضرت عباس، درس ولایت‌مداری بگیریم..! درس ِگـوش به فرماݩ ِوݪی بودݩ!❤️‍🩹🌱 ●کانال شهدایی🕊 ●اَلّٰهُـمَّ‌عَجِّݪ‌لِوَلیڪَ‌الفَرَج🕊 [@Martyrs16]
در مکتب زینب سندعشق به حسین راعباس امضامیکند
یک خط روضه بگم؟! عمونبودی دردم خیمه هلهله برپا کردن 😔😔😔
4_5913658822534107291.mp3
6.5M
تو رو خدا جوابمو بده عباس اَلاُن اِنکَسَرَ ظَهری وَ قِلَّت حِیلَتی ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•[@Martyrs16]
حاج آقا پناهیان : اگرمی خواهی به دردامام زمان(عج)بخوری؛ بایدسیاسی باشی ومقدمات عاشورا رابشناسی! وگرنه حسین زمان به قتلگاه می رود! اگرفتنه ای پیش آمدواین بارفتنه گرهاخیمه حسین راآتش نزدندچه؟! «حسینی»یعنی اینکه نگذاردمقدمات عاشوراپیش بیایدنه اینکه خیمه حسین راآتش بزنند. ●کانال شهدایی🕊 ●اَلّٰهُـمَّ‌عَجِّݪ‌لِوَلیڪَ‌الفَرَج🕊 [@Martyrs16]
عاشقان مکتب حسین که سندپروازشان درروزتاسوعا به دست ماه قمربنی هاشم امضاء شد؛ 🥀شهید عبدالله باقری🕊️ 🥀شهید مصطفی صدرزاده🕊️ 🥀شهید پویا ایزدی 🕊️ 🥀شهید امین کریمی🕊️ 🥀شهید حسین جمالی 🕊️ 🥀شهید حجت اصغری🕊️ 🥀شهید ابوذر امجدیان🕊️ 🥀شهید سجاد طاهر نیا🕊️ 🥀شهید روح الله طالبی اقدم 🕊️ 🥀سید محمد حسین میردوستی🕊️ 🥀شهید محمد جاودانی🕊️ 🥀شهید محمد ظهیری🕊️ ●کانال شهدایی🕊 ●اَلّٰهُـمَّ‌عَجِّݪ‌لِوَلیڪَ‌الفَرَج🕊 [@Martyrs16]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
غریب ترازحسین،،،، ●کانال شهدایی🕊 ●اَلّٰهُـمَّ‌عَجِّݪ‌لِوَلیڪَ‌الفَرَج🕊 [@Martyrs16]
خواهرم می دانی حجابت جهاداکبراست؟! می دانی چادرروی سرت سنگرقیام امام زمان است ؟!
توی دین ودینداری ولایت پذیری وولایت مداری حرف اول می زنه وگرنه شمروعمرهم نمازمی خوندند!!!
بصیرت واجبهٔ یک فردمؤمن ... برای امام زمانت عباس باش تاوقتی امام زمان مسلمشو فرستاد بتونی حق از باطل تشخیص بدی !!! ودیگه نذاری عاشورای دیگه رقم بخوره
شهدایی
شرح مختصری از زندگی اسامی یاران امام حسین در کربلا؛ (۷۲تن) ۳-عمرو بن خالد الاسدى ۴-سعد عمرو از بزرگا
شرح مختصری از زندگی اسامی یاران امام حسین در کربلا؛ (۷۲تن) ۵-برير بن حضير(خضير) شخصى عابد و زاهد و از اساتيد قرآن بود. از اصحاب على (ع ) بود و از اشراف كوفه به شمار مى رفت . وى از كوفه به مكه رفته و به امام حسين (ع ) پيوست و همراه حضرت به كربلا آمد. در روز عاشورا با دشمن چنين سخن گفت : ... اين آب فرات است و حيوانات صحرا از آن استفاده مى كنند ولى پسر رسول خدا از آن محروم باشد، آيا پاداش خدمات محمد (ص ) اين است ؟ روز عاشورا با دشمن به كارزار پرداخت تا به شهادت رسيد. ●کانال شهدایی🕊 ●اَلّٰهُـمَّ‌عَجِّݪ‌لِوَلیڪَ‌الفَرَج🕊 [@Martyrs16]
شهدایی
🖤💚🏴💚🖤 🏴اَلسَّلامُ‌عَلَى‌الْحُسَیْنِ‌وَعَلى‌عَلِىِّ‌بْنِ‌الْحُسَیْنِ وَ عَلى‌اَوْلادِالْحُسَیْنِ‌وَعَ
🖤💚🏴💚🖤 🏴اَلسَّلامُ‌عَلَى‌الْحُسَیْنِ‌وَعَلى‌عَلِىِّ‌بْنِ‌الْحُسَیْنِ وَ عَلى‌اَوْلادِالْحُسَیْنِ‌وَعَلى‌اَصْحابِ‌الْحُسَیْنِ 🖤رمان معرفتی و بصیرتی 💚قسمت ۱۴ و ۱۵ کاروانی غریبانه در تاریکی شب حرکت کرد، پشت سر زن‌های گریان بنی‌هاشم بر سر و صورت میزدند و پیش رو، سرنوشتی که کل بشریت باید از آن درس بگیرند، در تقدیرشان بود. حسین علیه السلام، پیشاپیش کاروانی که همه از اقوام و خویشانش بودند در حرکت بود و زیر لب میخواند «پروردگارا، مرا از گروه ستمکاران نجات بخش»(قصص آیه ۲۱) حسین علیه‌السلام میرفت تا به همهٔ جهانیان بگوید امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر مهمترین فریضه است که اگر در جامعه‌ای از بین رود، تیشه به دین و اسلام میخورد... او میرفت تا اسلام را زنده نگه دارد... او میدانست که عاقبتش به کربلا ختم میشود... عاشقانه میرفت تا با فدای سرو دست و جان و عزیزان، خدای را خشنود کند و دین جدش محمد صل الله علیه واله را تا قیام قیامت زنده و پا برجا نگه دارد و بی شک که چنین است ، تاریخ گواه است که دشمنان دین با خدعه و حیله های فراوان سعی در خاموشی شعلهٔ اسلام داشتند اما وقتی نفحات مُحرَم به مشام میرسد تمام خدعه و نیرنگ‌ها رنگ می‌بازد، گویی دوباره خون حسین از پس قرن‌ها به جوشش می‌افتد و جان‌های حق طلب و خداجو به این ریسمان امن الهی دست میزنند... و خوشا به حال آنانکه که عشق حسین علیه السلام آنها را از انجام گناه و معصیت بازمیدارد،آنها به راستی معنای این حرف را دریافته اند«خیلی حسین زحمت ما را کشیده است» حسین و کاروانش وارد شاهراه اصلی مدینه به سمت مکه شدند، عده ای از دوستان از سر دلسوزی به ایشان گفتند: _یا اباعبدالله، حال که پنهانی از مدینه میرویم چه خوب است که از بیراهه پیش رویم تا کارمان به عمال یزید نیافتد.. اما حسین راه اصلی را انتخاب کرد تا همگان بدانند که در مقابل ظلم باید ایستاد، تا در منزلگاه‌های بین راه، حسین علیه‌السلام، مردم پاک طینت را به خدا بخواند و از فساد و ظلم یزید آگاهشان کند. حسین میرفت و خواهران و فرزندان و فرزندان برادرش و همسرانش در پی او روان بودند... همهٔ چشم ها حسین را میدید اما رباب جور دیگر مولایش را مینگرید، یک چشمش به مولایش حسین بود و یک چشمش به پسر حسین که بعد ازسالها انتظار در دامنش نشسته بود..رباب همزمان با شیردادن به علی اصغر برایش شعر میخواند: _بخور کودک دلبندم، شیرت را بخور و رشد کن و بزرگ شو، نذر کرده ام که در رکاب پدرت حسین جانباری کنی...و رباب نمیدانست که این نذرش به زودی ادا میشود و لازم نیست علی اصغر قد بکشد و بزرگ شود، چون پدرش حسین علیه‌السلام آنقدر تنها و بی‌کس میشود که وقتی ندای «هل من ناصر ینصرنی » ایشان به گوش این کودک کوچک میرسد، لبیک گویان آنقدر دست و پا میزند که حسین میفهمد، علی اصغر هم آمادهٔ سربازی و جانبازی شده...‌ علی اصغر در آغوش رباب خواب رفت، رباب پردهٔ کجاوه را بالا زد تا تمام جانش، حسین عزیزش را بنگرد که ناگهان متوجه آسمان شد، گویی درب ملکوت را گشوده بودند، ملائک فوج فوج سوار بر اسبان سفید پایین می آمدند و در پیشگاه حسین سر تعظیم فرود می آوردند و از کمی دورتر هم لشکری در روی زمین که بسیار انبوه به نظر میرسید، به سمت آنان می آمد، رباب با خود گفت: _یعنی اینان چه کسانی هستند و دلیل آمدنشان به اینجا چیست؟ آخر این کاروان در نزدیکی مکه بود، پس براستی اینها چه کسانی هستند؟ شیپور توقفی کوتاه دمیده شد و خیمه ها برپا شدند و همگان منتظر بودند که ببیند چه شده.. رباب با دلی نگران از کجاوه پایین آمد که دختری سه ساله را با چادر و نقابی بر چهره دید که به سمتش می‌آید و حدسش راحت بود که او کسی جز رقیه نمی‌تواند باشد، رقیه خود را به او رساند و با زبان شیرین کودکی گفت: _میخواهم با علی اصغر بازی کنم، دلم برایش یک ذره شده.. رباب در مقابل دختر کوچک حسین که انگار بوی بهشت را میداد زانو زد، نقاب روی صورتش را بالا زد و بوسه ای از گونهٔ نرم و گلگونش گرفت و گفت: _برو عزیزکم، علی اصغر در آغوش سکینه است، بروید و با هم بازی کنید تا من نزد پدر بزرگوارتان بروم. رقیه لبخندی زد و به سمت قارب که غلام رباب بود، رفت که داشت چادر بانویش رباب را برپا می کرد و رباب به سمت تمام هستی اش، حسین علیه السلام روان شد. بوی مشک و عود در فضا پیچیده بود و هر چه به خیمهٔ مولایش نزدیک تر میشد،این بو شدیدتر میشد. جلوی خیمه رسید که شنید عده ای چنین می گویند: _ای حجت خدا، ای فرزند زهرا و نوادهٔ رسول خاتم ما فرشتگان درگاه حق هستیم که از آسمان به زمین آمده‌ایم، تا همانطور که بارها به امر خداوند، جدت را یاری رسانیدم، اینک شما را یاری نماییم و صدای ملکوتی مولا در فضا پیچید: _وعده‌گاهم قتلگاه و جایی‌ست که در آن به شهادت میرسم و آن کربلاست و چون به آنجا رسیدم نزد من بیایید.