🌷| #معرفی_شهید
⸤من برگشتم و عقبنشینی نخواهم کرد! با گلولههای خود به من حمله کنید، من نمیترسم!⸣
آخرین جملاتش در صفحه اجتماعی شخصیاش بوده، روزی که به حصار مرزی #غزه میرود، با روپوش سفید. میرود که کنار همنوعانش از حق طبیعی خودشان دفاع کند، شاید ابزار جنگ در دست نگیرد، اما دستانش التیام بخش است، آنجا که بالای سر هر زخمی میرسد و زخمهایشان را درمان میکند. شاید زخمهای جسمشان را ترمیم کند، اما بودنش در آنجا، در آن زمانه پر از بیعدالتی مرهمیست هم برای خودش هم برای مردمانش که دوش به دوش یکدیگر ایستادهاند.
•°﴾♥️͜͡🌿﴿°•
شــہیـدھ رزان اشرف النجار
۲۱ سال بیشتر سن ندارد و به تازگی طعم مادر بودن را چشیده، اما داوطلبانه لباس رزم خودش، همان روپوش سفید را بر تن کرده و چشمش را بر زیباییهای مـادرانـه بسته و قدم در راهی گذاشته که بازگشت از آن را کسی نمیداند. . .🥀'!
『🦋🌿』
در یکی از روزهاۍ جمعہ در جنوب غزه و در چند نقطه مختلف جمع شده و میخواستند به مانند تمام جمعہهاۍ هفتههای اخیر صداۍ اعتراضشان را به جھان برسانند. ارتش اسـرائـیـل هم با گـازهاۍ اشڪآور و دیگر مهمات جنگی از آنها پذیرایی کردند
اما نقطه عطف مبارزات جایی بود که یکی از فلسطینیان با نارنجڪ به سوی حصارها میرود و زخمی میشود، در این میان پـرسـتـار فلسطینی در حالیکه دستانش را بالا گرفته برای کمک به زخمی به سمت حصارها حرکت میکند، روپوش سفید و دستهای بالا گرفته نشان از پرستار بودن او و حضورش برای کمک داشته، اما تڪتیراندازهای اسرائیلی حضورش را تاب نمیآورند و یک تیر در سینهاش مینشانند🕊'
شہیده النجار یکی از نیروهاۍ داوطلب پزشڪی فلسطینی بود که در هنگام شـهـادت، لباس سفید پرستاری بر تن داشت🌹🍃!
بچه ها نمیرید،،
اگر بمیرید به جسدتون دست هم نمیزنن
میگن غسلِ میّت داره..!
ولی اگر شهید بشین
سر یه تیکه کـفنتون هم دعواست...:)♥️🌱
#حاجحسینیکتا
شهیدی که با شنیدن اسم مبارک امام زمان(عج)زنده شد😱‼️
پاسدار شهيد احد خادم الحسینی
حجة الاسلام و المسلمين طوبائى از روحانيون شهر که امام جماعت مسجد کوشک عباسعلى شيراز بود براى من نقل مى کرد: شب قبل که براى نماز شب برخاستم مسائلى برایم پيش آمد که دانستم فردا با امری عجيب مواجه مى شوم.
وقتى وارد قبر شدم تا تلقين شهيد مورد نظر را انجام دهم، به محض ورود به قبر در چهره شهيد حالت تبسمى احساس کردم و فهميدم با صحنه اى غير طبيعى روبرو هستم. وقتى خم شدم و تلقين شهيد را آغاز کردم، به محض اینكه به اسم مبارك امام زمان(عج) رسيدم مشاهده کردم جان به بدن این شهيد مراجعت کرد، چون شهيد به احترام امام زمان(عج) سرش را خم کرد، به نحوى که سر او تا روى سينه خم شد و دوباره به حالت اوليه برگشت.
در آن لحظه وقتى احساس کردم حضرت صاحب الزمان(عج) در موقع تدفين آن عزیز حضور یافته است، حالم منقلب شد و نتوانستم با مشاهده این صحنه عجيب و غيرمنتظره تلقين را ادامه دهم.
پس از اینكه حالم دگرگون شد و نتوانستم تلقين شهيد را ادامه دهم، به کسانی که بالاى قبر ایستاده بودند و متوجه حال منقلب من نبودند اشاره کردم که مرا بالا بكشند.
وقتى آنها چشمان پر از اشك و حال دگرگون مرا دیدند سراسيمه مرا از قبر بالا کشیدند و از من پرسيدند: چه شده؟ چرا تلقين شهيد را تمام نكردید؟ در جواب به آنها گفتم: اگر صحنه هایى را که من دیدم شما هم مى دیدید مثل من نمى توانستيد تلقين شهيد را ادامه دهيد، و اضافه کردم کسی دیگر برود و تلقين شهيد را بخوکندو تمام کند چون من دیگر قادر به ادامه این کار نيستم.
برگرفته از کتاب لحظه های آسمانی