🌹این انقلاب ، انقلاب مستضعفان جهان است و بار سنگینی بر دوش ما است که باید آن را به مقصد برسانیم ، در غیر اینصورت خدا و امام و ملت محروم جهان و آیندگان ما را نخواهند بخشید. تاریخ به ما نفرین خواهد کرد. اسلام از ما ضربه خواهد خورد و ما نباید بگذاریم که چنین شود
"شهید ابراهیم کیانی"
#یادشھداباذڪرصلوات
#کانال شهدایی
*اللهمعجـللولیڪالفـرج*
[@Martyrs16]
🇮🇷 #معرفی_شهید
✨ #شهید_دانش_آموز
🌹 معرفی شهید دانشآموز بزرگوار
#یادشھداباذڪرصلوات
#کانال شهدایی
*اللهمعجـللولیڪالفـرج*
[@Martyrs16]
شهدایی
🇮🇷 #معرفی_شهید ✨ #شهید_دانش_آموز 🌹 معرفی شهید دانشآموز بزرگوار #یادشھداباذڪرصلوات #کانال شهدایی
🔰 #معرفی_شهید
📝 #شهیددانش_آموز
شاه محمد رضا زاده در آبان ماه 1349 در شهر راز در حالی به دنیا می آید که به گفته ی مادرش سه برادر او قبل از تولد شاه محمد از دنیا رفته بودند و او را نظر کرده می خواند. چرا که مرگ با عزتی در سال 66 و در 17 سالگی اش در منطقه ماووت برایش رقم می خورد.
══━━━━✥🇮🇷✥━━━━══
مداح اهل بیت در سنین نوجوانی ، صدای گیرا و لحن مؤدبانه اش ، گرمی بخش مجالس معنوی و مذهبی منطقه بود. او بسیار ساعی و درس خوان بود؛ به طوریکه بعد از قبولی در دانشسرای تربیت معلم راهی جبهه شد.
خاطره درد چشم مادر شاه محمد خواندنی است : (( مدتی دچار درد چشم عجیبی شده بودم، برای معالجه به مشهد رفتیم. قبل از رفتن به نزد پزشک به حرم امام رضا(ع) رفتم. در آنجا خوابم برد. در خواب دیدم شاه محمد آمد و پارچه ای سفید ، روی چشمانم گذاشت و دست کشید، وقتی از خواب بیدار شدم ؛ دردی احساس نکردم. خواب را برای همسرم تعریف کردم. پیش چشم پزشک رفتیم. گفت: هیچ عیبی در چشمانت نیست. از آن روز تا کنون هیچ دردی را در چشمانم احساس نمی کنم. )) پدر شهید از خصوصیات اخلاقی فرزندش می گوید: بسیار کم حرف بود و در وفای به عهد، در بین همسن و سالهایش کم نظیر بود.
و حق هم همین است که آنانکه بعهد خود وفا می کنند؛ برگزیده ترین مرد مانند و وفای بعهد از علائم جوانمردی است.
چرا که فرزانه هیچ وقت سختی را که باور ندارد، نمی گوید و بکاری که جلوگیری از آن بشود اقدام نمی کند و وعده به کس نمی دهد، مگر آنکه به برآوردن آن امیدوار باشد و به هیچ کاری که در او فرو ماند و از عهده انجام برنیاید، دست نمی یارد و چقدر خوب این شهید عزیزمان از عهده ی رسالت ارزشمند خود بر آمد و چه مردانه و سبکبال این مسیر را طی کرد و جزء رستگاران شد.
#شهیددانش_آموز
#یادشھداباذڪرصلوات
#کانال شهدایی
*اللهمعجـللولیڪالفـرج*
[@Martyrs16]
🌷یکی از دوستان شهید امیر سیاوشی نحوه خداحافظی امیر با دوستانش را اینگونه روایت میکند: قبل از اربعین با کاروانی از بچههای چیذر به کربلا رفته بودیم که در مسیر، امیر از بچهها حلالیت طلبید. بچهها کمی سر به سرش گذاشتند و گفتند «امیر نکند که بدون پا برگردی».
🌷امیر پاسخ داد: «برگشتی ندارد. میروم و با یک خال در پیشانی برمیگردم.» آخرین پیغامی بود که از امیر به ما رسید. آن لحظه تصور نمیکردیم که کمی بعد خبر شهادتش را خواهیم شنیدوبدین گونه امیر سیاوشی عاشقانه فدایی حضرت زینب(س)شدوبه قافله شهدا پیوست.
"شهید امیر سیاوشی "🌷
یادشھداباذڪرصلوات
#کانال شهدایی
*اللهمعجـللولیڪالفـرج*
[@Martyrs16]
8.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬نماهنگ
❤️شهید مدافعحرم سعید لطف الله پور
🎁#بهمناسبت_سالروز_ولادت
یادشھداباذڪرصلوات
#کانال شهدایی
*اللهمعجـللولیڪالفـرج*
[@Martyrs16]
#توضیحاتغسل😍
غسل شب اول ماه:
روایت شده که هر کسی در شب اول ماه رمضان غسل کند تا ماه رمضان آینده خارش بدن به او نرسد، همچنین ۳۰ کف آب بر سر بریزد تا ماه رمضان آینده با طهارت معنوى باشد.
بعد از غسل کردن کفى از گلاب بر رُو بزند تا از خوارى و پریشانى نجات یابد و قدرى هم بر سر خود بزند تا در آن سال از سرسام ایمن شود.
شهدایی
#قسمت_دهم . #رفافت_مقدمه_شباهت . اقاسیدبهم گفت مطمئنیدشما؟!کارسختی هستا . توچشماش نگاه کردم و باح
#رفافت_مقدمه_شباهت
.
#قسمت_یازدهم
.
.
.
که دیدم همون انگشتری که زهرا خریده بود تو دستشه😢
.
نمیدونم چرا ولی بغضم گرفته بود😢
.
من اولش فقط دوست داشتم با اقا سید کل کل کنم ولی چرا الان ناراحتم؟!
.
نکنه جدی جدی عاشقش شدم؟!😞
.
تا آخر جلسه چیزی نفهمیدم و فقط تو فکر بودم
.
میگفتم شاید این انگشتره شبیهشه
.
ولی نه..جعبه انگشتر هم گوشه ی میز کنار سر رسیدش بود😔
.
بعد جلسه با سمانه رفتیم برای آخرین زیارت
.
دلم خیلییی شکسته بود😔
.
وقتی وارد صحن شدم و چشمم به گنبد خورد اشکهام همینطوری بی اختیار میومد.
.
به سمانه گفتم من باید برم جلو و زیارت کنم😣
.
سمانه گفت خیلی شلوغه ها ریحانه 😯
.
گفتم نه من حتما باید برم و ازش جدا شدم و وقتی وارد محوطه ضریح شدم احساس کردم یه دقیقه راه باز شد و تونستم جلو برم.فقط گریه میکردم. چیزی برای دعا یادم نمیومد اون لحظه .فقط میگفتم کمکم کن.
.
وقتی وارد صحن انقلاب شدیم سمانه گفت وایسا زیارت وداع بخونیم
.
تا اسم وداع اومد باز بی اختیار بغضم گرفت😢
.
یعنی دیگه امروز همه چیز تمومه 😔
.
دیگه نمیتونیم شبها تو حرم بمونیم 😕
.
سریع گفتم من میخوام بعدش باز دو رکعت نماز بخونم😕
.
-باشه ریحانه جان☺
.
مهرم رو گذاشتم و اینبار گفتم نماز حاجت میخوانم قربتا الی الله
.
اینبار دیگه نه فکر آقا سید بودم نه هیچکس دیگه...فقط به حال بد خودم فکر میکردم😔
.
بعد نماز تو سجده با خدا حرف زدم و بازم بی اختیار گریه ام گرفت و اولین بار معنی سبک شدن تو نماز رو فهمیدم.
.
.
بعد نماز تو راه برگشت به حسینیه بودیم که پرسیدم:
.
-سمانه؟!😕
.
-جانم؟!☺
.
-میخواستم بپرسم این اقا سید و زهرا باهم نسبتی هم دارن؟!😯
.
#ادامه_دارد ... 🥺
🕊هر روز با یاد و خاطرهی یک شهید🥀
#سیره عملی شهدا
اول رفت لبنان؛ آموزش چریکی دید؛ بعد کردستان بود تا وقتی جنگ که شروع شد. دیگر وقف جبهه و جنگ بود. یک جا بند نمی شد. آقارحیم می گفت «باید به زور می فرستادیمش عقب. »
یکی از دوست های زمان جنگ ش می گفت «تو که به دنیا آمدی، توی سنگر پیش احمد بودم؛ محسن رضایی با بی سیم خبر تولدت را بهش گفت. بچه هایی که توی سنگر بودند صلوات فرستادند. بهش تبریک گفتیم. چند لحظه ای خندید و شاد بود. بعد رفت پی کار حمله، انگار یادش رفت که بچه اش به دنیا آمده. »
مادرم می گفت «بچه بودی. آن قدر دیر به دیر خانه می آمد که طرفش نمی رفتی. ازش می ترسیدی. گاهی عمو صداش می کردی. »
یادگاران، جلد 19 کتاب شهید احمد کاظمی، ص 82
بـ وقتـ شهـدا
🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@Martyrs16