هر بلایی سر هر بنی بشری که بیاد و من خبردار بشم قوه ی تخیلم چنان منو در جایگاه اون بلازده قرار میده که انگار پنج سال جای اون شخصیت زندگی کردم و الان مجبورم برای بلایی که سر طرف اومده از اعماق وجود زار بزنم
هر شب از سینهی من تیرِ بلا میگذرد
تو چه دانی که برین سینه چهها میگذرد؟
[ امیرخسرو دهلوی✨ ]
از جمله آرزوهام اینه که وقتی یکی نگاش به نگام گره میخوره بهم بگه : « آبی میبینمت:)! »
یه چیز خیلی حقی اومد تو مغزم میخواستم بیام بنویسمش اینجا و مثل اغلب اوقات زندگیم یادم رفت
قربون اون خدایی که رغائبت رو توی تمام زندگی حتی بدون نماز و اعمال و تشکر ، کاغذ کدو میپیچیونه و میذاره زیر بالشتت تا لبخنداتو ببینه
لیلة الرغائب خیلی نازه خیلی خوشگله خیلی ماهه فک کن خدا یه شب گذاشته گفته بنده ی عزیزم تو فقط آرزو کن :)
من به طور رندوم هنگام رد کردن یه مرحله حساس از بازیم که بیست بار توش باختم :
خاریدن بیست نقطه از صورتم همزمان~
پلی شدن یه اهنگ رومخ و غیرقابل تحمل~
صدا شدن توسط مادر/پدر گرامی و...~