eitaa logo
متن های خاص
2.6هزار دنبال‌کننده
37.4هزار عکس
23.9هزار ویدیو
145 فایل
#تــــــــــــــــوجه👇👇👇 📚 کتاب هایی که قبل ازمرگ باید بخوانیم...👇✅ https://eitaa.com/joinchat/2373517458Cb099503ae7
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🌷🌷 اقلا خودت کیف کن عزیزم💃 حرفت را راحت بزن بی دلواپسی بپوش هر جا هم که خواستی قدم بذار هر وقت دلت خواست به آب بزن هر حیوانی را هم که خوشت آمد بغلش کن،مهم نیست گاو باشد یاگاو زاده یا پرنده ،فقط نگران چشم های دنبال کننده نباش. ببین، تا بوده همین بوده،قضاوت ها نا تمام اند و پشیمانی ها بی پایان. توي پروفایلت، خودت باش تگ شلوارت را بعد ِ خرید بکن کفش نو را همانجا بپوش و بیا بیرون ساندویچت را دو‌نونه با خیارشور اضافه دستت بگیر و توی خیابون در حالی که به گردنبندهای چشم نواز طلافروشی زل زدی و کاغذ کاهی لای دندونات هست،گاز بزن. نگران پول‌خرد کرایه تاکسی نباش،شنیدن غرهای راننده تاکسی ارزشش را دارد اگر‌هم شد سوار اتوبوس های شهری شهرستان شومسیرش کوتاه و سرگرم کننده است. آشغال توی خیابون را دید دولا شو، جمع کن بذار نگاه های متعجب مردم ،کم کم از بین برود و‌خودشان مثل تو شوند اون راهنمای لامصب رو هنگام رانندگی خرج‌کن.پشت سری تو علم غیب ندارد که تو یهو میخواهی بپیچی گاهی چند تا جنس از بقالی های کم‌مشتری بخر یا دو‌جلد کتاب دست دوم. بی دلیل مهربان باش،تنها چیزی که با اهدا کردن کم‌نمیشود محبت است،دریغ نکنید. ایزد هم اگر در بیابان ندهدت باز،اقلا خودت کیف میکنی! 👇 ⚘|❀ @MatnhayeKhas ❀|⚘
🌷🌷🌷 بعد از تصادف که همه‌چیزم را از دست داده بودم انگار، به توصیه ی یکی از دوستانم کلاس پیلاتس را شروع کردم. تصورم این بود که کلاس کسل کننده ای است، آن هم برای من که اهل یک جا نشستن نیستم و پیش‌تر زومبا کار کرده ام. چند وقت پیش وقتی جلوی آینه ایستاده بودم دیدم شانه‌اl صاف شده. (راستش شانه‌ی چپم به خاطر فشار کیف در این چند سال همیشه پایین‌تر بود و هیچ درمانی روی آن فایده نداشت.) خلاصه آنکه در این یک سال و خرده ای درد پایم را درمان کردم. بدنم فرم گرفت . شانه‌ام درست شد و حالم بهتر. هربار در این کلاس درد کشیده ام اما بعدتر وقتی یک بار دستم به شدت پیچ خورد یا از روی بلندی پرت شدم، معجزه ی مربی باعث شد بدنم کم تر ضربه ببیند. سه روز در هفته با ذوق کلاسی که در آن می‌نشینی و حرکات دردناکی انجام می دهی بیدار شده‌ام. و هربار با شوق حضور در کلاسی که مربی‌اش اهل حرف اضافه نیست و هیچوقت به خودش اجازه نمی‌دهد درباره‌ی بدن تو نظر بدهد زندگی کرده‌ام. در این روزهای آخر به خودش اجازه نداد که درباره‌ی کاهش وزنم حرف بزند. از اول به ‌آدم‌ها اجازه نداد حرفی غیر از ورزش بزنند یا کسی از زندگی خصوصی دیگری سر دربیاورد. خلاصه آنکه همه‌چیز داشت خوب پیش می‌رفت تا پریشب که ناگهان مربی‌مان در گروه نوشت من را بیرون انداختند. دیروز صبح رفتیم باشگاه و دیدیم دختر جدیدی آنجاست. همگی از باشگاه زدیم بیرون. خب طبعا به ما گفتند پولمان را پس نمی‌دهند. به ظهر نکشیده عکس و فیلم‌هایی از مربی جدید در اینستاگرام منتشر شد و ۱۰۰ نفر آدم اجیر شده برایش کامنت گذاشتند که بهترین مربی دنیاست. در این شرایط بود که موبایل مدیر مجموعه زنگ خورد: « سلام . من آلما توکل هستم. زنگ زدم بگویم اگر پول من را ندهید درباره‌تان مطلب می‌نویسم. » از من تهدید و از مدیر مجموعه که نمی دانست شماره‌اش را از کجا آورده ام متلک و نعره! امروز صبح سانس دیگر پیلاتس بود. ده نفر از ورزشکاران روز فرد به باشگاه رسیدند و طبق برنامه ریزی قبلی کلاس را ترک کردند. همین اتفاق در شیفت بعدازظهر هم افتاد. سه کلاس خالی ماند و من در تمام این مدت تماسم با مدیریت را ادامه دادم:« آلما توکل هستم. خبرنگار!» حالا مجموعه ماند و ۳۰ شاگردی که از دست داد و خبرنگاری که ول نمی‌کند. یک ربع پیش به مربی‌ام زنگ زدند که برگرد! داشتم فکر می‌کردم اگر فقط یکی،‌ فقط یکی از ما در کلاس می‌ماند و می‌گفت خب بقیه‌ی پولم چی؟ من پولم عزیزتر از نون و نمک و حرمته، حالا این یه ماه رو میام و بعدش نمیام، حالا این پست نوشته نمی‌شد! زنانی که در کنارشان این پیروزی را به دست آوردم اغلب خانه‌دارند. بچه دارند. و ورزش می کنند. اپوزیسیونی ندارند. احتمالا کتاب‌های روشنفکرانه نمی‌خوانند و همین دیروز که فهمیدند من خبرنگارم شوکه شدند. اما خب همگی‌مان با عقاید و ظاهر و دیدگاه های مختلف دیگر یاد گرفته‌ ایم برای به دست آوردن چیزهای بزرگ، باید چیزی را قربانی کرد! همیشه به گمانم زن جنگنده این شکلی است. بی اپوزیسیون. بی تفکر تزریق شده. خب راستش من زن خوشبختی هستم که در کنار این زنان با ورزش پیلاتس آشنا شدم و در کنار این زنان یاد گرفتم بدنم را دوست بدارم.زنان ایران در حال تغییرند
🌷🌷🌷 در راه مشهد شاه عباس تصمیم گرفت دو بزرگ را امتحان کند!! به شیخ بهایی که اسبش جلو میرفت گفت: این میرداماد چقدر بی عرضه است اسبش دائم عقب می ماند. شیخ بهائی گفت: کوهی از علم و دانش برآن اسب سوار است، حیوان کشش اینهمه عظمت را ندارد. ساعتی بعد عقب ماند، به میر داماد گفت: این شیخ بهائی رعایت نمیکند، دائم جلو می تازد. میرداماد گفت: اسب او از اینکه آدم بزرگی چون شیخ بهائی بر پشتش سوار است سر از پا نمی شناسد و می خواهد از شوق بال در آورد. این است "رسم رفاقت..." در "غیاب" یکدیگر" حافظ آبروی" هم باشیم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهترین جمع دنیا🤩😍 ✍ #متن‌های_خاص_ایتایی👇 ⚘|❀ @MatnhayeKhas ❀|⚘
🌷🌷🌷 قديما همه چيز فرق داشت بوي نون ، سادگي سفره سلام عليك تو محله آدما،همسايه ها،مدرسه لبو فروش سر گذر باباي مدرسه ، معلم و همه چيز فرق داشت شايد بزرگترين فرق تو صداقت و خلوص و صفا بود تو سادگي و بي ادعايي اون روزا خيلي چيزا نبود و نداشتيم امروز خيلي چيزا هست و نداريم يادش بخير...... ✍ 👇 ⚘|❀ @MatnhayeKhas ❀|⚘
ای خالق توانای من پیشِ چون تویی خدا ، من به کم قانع نیستم هر چه دادی شاکرم و هر چه ندادی، بازهم شاکرم ولی برای آرزو و رویاهایم درپیشگاه تو کم نمیخواهم چون تو مقتدری خداوندا آرامشی بعد از هر طوفان زندگی لبخندی به‌ ازای هراشک واجابتی نزدیک برای هر دعا برای لحظه‌های دوستانم فراهم كن ✍ #متن‌های_خاص_ایتایی👇 ⚘|❀ @MatnhayeKhas ❀|⚘
🌷🌷🌷 گل فروش سر کوچه می گفت: ما بچه بودیم .بابام یخ فروش بود گاهی درآمد داشت گاهی هم نداشت . شاید ماهی یکبار هم غذای آنچنانی نمیخوردیم. نون و پنیر و سبزی گاهی نون خالی اما چشممون گشنه نبود. یه دایی داشتم اون زمان کارمند دولت بود . ملک و املاک داشت و وضعش خوب بود. مادرمون ماهی یک بار میبردمون منزل دایی . زنش، زن خوبی بود . آبگوشت مشتی بار میذاشت سه تا بچه هم سن و سال من داشت. به خدا ما یک بار فکر نکردیم باباشون وضعش توپه و بابای ما یخ فروش. از بس مردم دار بودن انسان بودن، خودنمایی و پز دادن تو کارشون نبود . اونا هم میامدن خونه ما داییم دو سه کیلو گوشت و برنج میآورد یواش میداد دست مادرم و سرشو میآورد دم گوش مادرم و آهسته میگفت آبجی ناقابله . تا مادرم میخواست تشکر کنه با چشماش اشاره میکرد که چیزی نگه . مادرم هم ساکت میشد. الان دیگه اینطوری نیست . مردم دنبال لذت بردن از زندگی نیستن. دنبال این هستن که مدام داشته هاشون رو به رخ دیگران بکشن. دلیلشم اینه که تازه به دوران رسیده ها، زیاد شدن. تقی به توقی خورده، یه پول وپله ای افتاده دستشون، دیگه نمیدونن اصالت رو نمیشه خرید حتی بچه ها هم، اهل دک و پز شدن. بچه یه وجبی، به خاطر کیف و کفش قر و فریش، همچین پزی میده به دوستاش که بیا و ببین. اینا بچه ن دست خودشون نیس ، تربیت نشدن خانواده ش یادش ندادن اگه همکلاسیش نداشته باشه، باید چکار کنه ؟ لابد میدونن که میره خونه، بهانه میگیره، و باباش شرمنده میشه تو روش. قدیم اگه کسی ناهار اشکنه میپخت ، تلیت میکرد و یه کاسه هم واسه همسایه اش می فرستاد میگفت شاید بوی غذام همسایه ام رو به هوس بندازه و اونم غذا نداشته باشه. اگه یه خانواده توی محل تلویزیون 14 اينج می خرید همه جمع می شدن توی خونه اش واسه تماشا دک و پز نبود . نهایت صفا و صداقت بود. الان طرف پسته میخوره پوستشو قاب میگیره قدیم مردم صفا داشتن، الان بی وفا شدن. ربطی هم به پیشرفت علم و اینجور چیزا نداره. این رفتارا پیشرفت نیست پس رفته ✍ 👇 ⚘|❀ @MatnhayeKhas ❀|⚘
🌷🌷🌷 هرگز احساس خوشبختی نکرده بود... این نابسندگی زندگی از چه بود؟  از چه ناشی می شد؟  اینکه به هر چیز تکیه می کرد، در جا می گندید؟ ...  همه چیز دروغ بود...  هر لبخندی خمیازه یی از ملال را پنهان می کرد و هر شادی، لعنتی را... هر لذتی چندشش را...
وقتی جوون بودم. دوست داشتم هر کس دیگه ای باشم به جز خودم... دکتر برنارد هازلهاف میگه اگه توی یه جزیزه وسط دریا بودم مجبور میشدم به همنشینی با خودم عادت کنم. اون گفت که باید با خودم کنار بیام. با تمام عیب و نقص ها. این ما نیستیم که عیب و نقص رو انتخاب میکنیم. اونا بخشی از وجود ما هستن که باید باهاشون کنار بیایم. 📽 Mary and Max (2009) ✍ #متن‌های_خاص_ایتایی👇 ⚘|❀ @MatnhayeKhas ❀|⚘
|.نگفته‌ایم و ندانی که چیست در ِ ما کفایت است بدانی که بی آشوب است 💚 ✨
اگر حتى از زندگى يكديگر رفتنى شديد، اندكى "حرمت" بين خودتان به يادگار بگذاريد... همه اش را نبَريد! حرمت نان و نمک حرمت دل حرمت خنده ها حرمت احساستان را شايد خاطره اى ، عكسى، آهنگى... جا گذاشته باشيد و مجبور شويد برگرديد! ✍ #متن‌های_خاص_ایتایی👇 ⚘|❀ @MatnhayeKhas ❀|⚘
🌷🌷🌷 روباه گفت: کاش سر همان ساعت دیروز آمده بودی. اگر مثلا سر ساعت چهار بعد از ظهر بیایی من از ساعت سه تو دلم قند آب میشود و هر چه ساعت جلوتر برود بیش تر احساس شادی و خوش بختی میکنم. ساعت چهار که شد دلم بنا میکند شور زدن و نگران شدن. آن وقت است که قدر خوشبختی را میفهمم! امّا اگر تو وقت و بی وقت بیایی من از کجا بدانم چه ساعتی باید دلم را برای دیدارت آماده کنم؟! هر چیزی برای خودش رسم و رسومی دارد. 📚 شازده‌کوچولو 👤آنتوان‌دوسنت‌اگزوپری ✍ 👇 ⚘|❀ @MatnhayeKhas ❀|⚘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر چی آرزوی خوبه نثار شما براتون یک دل شاد یک لب خندون یک زندگی اروم یک دشت ارامش یک کوه سلامتی و شادی یک دریا خوشبختی یک اسمان آرزوهای زیبا یک عمر باعزت از پروردگار خواستارم ✍ #متن‌های_خاص_ایتایی👇 ⚘|❀ @MatnhayeKhas ❀|⚘
🌷🌷🌷 اکثرِ ما شیفته‌ی اولین روز‌های آدم‌ها می‌شویم ! اگر شخصیتی که اطرافیان ما بعد از چند روز ، چند هفته یا چند ماه نشان می‌دهند ، همان روز‌های اول بروز می‌دادند ، چه بسا که تعداد زیادی از ما نه تنها دلبسته نمی‌شدیم ، بلکه حتی طرف این آدم‌ها هم نمی‌رفتیم ! به این ترتیب هزینه‌های روحی ، روانی‌ و جسمی‌ که متحمل می‌شویم هم کاهش پیدا می‌‌کرد ... شاداب‌تر بودیم ، خوش اخلاق‌تر ،کمتر قرص خواب استفاده می‌‌کردیم ، کمتر سیگار می‌‌کشیدیم ، کمتر فحش و ناسزا نثار در و دیوار و دنیا می‌‌کردیم ! براستی چرا ، چرا از تجربه‌ها درس نمی‌گیریم و باز از همان روز‌های اول به همه اعتماد می‌کنیم ؟ 👤 نيكى فيروزکوهی ✍ 👇 ⚘|❀ @MatnhayeKhas ❀|⚘
🌷🌷🌷 زنی که صاحب فرزند نمی شد پیش پیامبر زمانش میرود و میگوید از خدا فرزندی صالح برایم بخواه. پیامبر وقتی دعا میکند و وحی میرسد او را بدون فرزند خلق کردم. زن میگویدخدا رحیم است و میرود. سال بعد باز تکرار میشود و باز وحی می آید که او فرزندی ندارد زن اینبار نیز به آسمان نگاه میکند و میرود. سال سوم پیامبر وقت زن را با کودکی در آغوش میبیند. با تعجب از خدا میپرسد :بارالها،چگونه کودکی دارد اوکه بدون فرزندخلق شده بود!!!؟ وحی میرسد:هر بار گفتم فرزندی نخواهدداشت ،او باور نکرد و مرا رحیم خواند. رحمتم بر سرنوشتش پیشی گرفت. با دعا سرنوشت تغییر میکند... از رحمت الهی ناامید نشوید اینقدر به درگاهی الهی بزنید تا در باز شود... 🌻ميان آرزوي تو و معجزه خداوند، ديواري است به نام اعتماد. پس اگر دوست داري به آرزويت برسي با تمام وجود به او اعتماد کن. 🌻هيچ کودکي نگران وعده بعدي غذايش نيست زيرا به مهرباني مادرش ايمان دارد. ای کاش ايماني از جنس کودکانه داشته باشيم به خدا... 💕رحمت خداممکن است کمی تاخیرداشته باشداماحتمی است..
شیرینی فراق کم ازشور ِوصل نیست گر عشق مقصد است، خوشا لذت مسیر 💚 ✨تعجیل در فرجِ امام زمان عج ♡دلنوشته♡
دین را فقط از راه مولا می‌شود فهمید از استقامت‌های آقا می‌شود فهمید در فاطمیه کربلا را می‌شود فهمید از نامه آقا به دنیا می‌شود فهمید یک روز این دنیا سراسر می‌شود عباس
••✾🌻🍂🌻✾•• ✍هميشه بايد مراقب سه چيز باشيم: ➊⇜وقتي تنها هستيم مراقب افكار خود ➋⇜وقتي با خانواده هستيم مراقب اخلاق خود... ➌⇜و زماني كه درجامعه هستيم مراقب زبان خود...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🌷🌷 و من فکر می‌کنم که نه دیگر دوست داشتن باران آرمانی است نه دوست داشتن هیچ چیزی، فقط صرفأ کسی که حالش خوب است با آن بهتر می‌شود و کسی که بیقرار است بی‌قرارتر... حتی فکر می‌کنم که بهتر است دیگر با چتر زیر باران رفت و کلافه شد از قطره‌هایش برروی سروصورت خود... درست است، می‌خواهم به سهراب بگویم هر پاییزی که می‌گذرد اینجا مردم محتاط‌تر گام بر می‌دارند و برعکس اگر ولنگار از طوفان برگشته باشی تا خود را روبه‌راه نکنی با تو حرف هم نمی‌زنند... و آسمان را تنها پشت شیشه‌های بخار گرفته وقتی حتی فکر تملک نداشتن بر زمین درون مغزشان شناور است می‌خواهند و ملاقات با هیچ دوستی در این دیار دیگر زیر باران اتفاق نخواهد افتاد... ✍ 👇 ⚘|❀ @MatnhayeKhas ❀|⚘
بعضى وقتها دفعه ى بعدى وجود نداره شانس دوباره و وقت اضافه اى نيست گاهى فقط "الان" هست یا "هرگز" فرصت ها را از دست ندهيد. ✍ ╔═══ #ঊঈمـــــتـــنঊঈ═══╗ 🌹⃟◍◍☞ @Matnhayekhas❥◍⃟🌹 ╚═══ #ঊঈخــــــاصঊঈ═══‌‌‌‌‌╝
برای کسانی که به شما حسادت میکنند اینگونه دعا کنید: پروردگارا... اگر در این جهان کسی هست، که تاب دیدن خوشبختی مرا ندارد، چنان خوشبختش کن که خوشبختی مرا از یاد ببرد. ╔═══ #ঊঈمـــــادرঊঈ═══╗ 🌹⃟◍◍☞ @MadarPedarr❥◍⃟🌹 ╚═══ #ঊঈپــــــدرঊঈ═══‌‌‌‌‌╝
شخصی مادرش الزایمر داشت... بهش گفت مادر یه بیماری داری ، باید بخاطر همین ببریمت آسایشگاه سالمندان... مادر گفت : چه بیماریی؟ گفت : الزایمر... گفت : چی هست... گفت: "یعنی همه چیو فراموش میکنی..." گفت انگار خودتم همین بیماریو داری... گفت : چطور؟ گفت : انگار یادت رفته با چه زحمتی بزرگت کردم ، چقدر سختی کشیدم تا بزرگ بشی ، قامت خم کردم تا قد راست کنی.. پسر رفت توی فکر... ... برگشت به مادرش گفت : مادر منو ببخش... گفت : برای چی؟ گفت : به خاطر کاری که میخواستم بکنم... مادر گفت : "من که چیزی یادم نمیاد...." ╔═══ #ঊঈمـــــتـــنঊঈ═══╗ 🌹⃟◍◍☞ @Matnhayekhas❥◍⃟🌹 ╚═══ #ঊঈخــــــاصঊঈ═══‌‌‌‌‌╝
. ✍🏼 هیچوقت هیچ چیز را بی‌جواب نگذار!! نگاه مهربان را با لبخند.. دورنگـی را بـا خــلوص.. مسئولیت را با وجدان.. بی ادبی را بـا سـکوت.. خشــم را بـــا صبـوری.. پشتکار را بـا تشـویق.. کینــه را بــا گـذشـت.. گنـاه را بــا بخــشش.. دلـمرده را بـــا امیــد.. منتظر را بــا نــویــد.. ╔═══ #ঊঈمـــــتـــنঊঈ═══╗ 🌹⃟◍◍☞ @Matnhayekhas❥◍⃟🌹 ╚═══ #ঊঈخــــــاصঊঈ═══‌‌‌‌‌╝
اگر خدا دری را می بندد ، دست از کوبیدنش بردارید! هرچه که درپشت آن در بود، قسمت شما نبود. به این حقیقت بیاندیشید که او آن در را بست چون میدانست که ارزش شما بسیار بیشتر است ╔═══ #ঊঈمـــــتـــنঊঈ═══╗ 🌹⃟◍◍☞ @Matnhayekhas❥◍⃟🌹 ╚═══ #ঊঈخــــــاصঊঈ═══‌‌‌‌‌╝