اینجا ؛ کرمان ، پشت ِ بوم ، ساعت دو وُ هفت دقیقه‌ی بامداد ، مُوّرخ ِ [ 1/4/10 ] در حال حاضر میزبان اراده کرده فیلم ترسناک بزاره امّا همچنان داخل گوشیش فرو رفته (و همینطور فرو رفتیم) دمای محسوس 22 درجه‌ست و آسمون صافه صافه ؛ سردمه لاکن هردو پتو رو برداشتن وُ واسه‌ی من چیزی نمونده همه‌چی در مطلوب‌ترین حالت ممکن قرار داره وَ کشف جدید اینکه ما هنوزم همون سه کله‌پوک ِ دیوانه‌ی معلوم‌الحالیم . خوشحالم که اینجام ؛ واقعاً خوشحالم [:

انگشت به لب مانده‌اَم از قاعده‌ی عشـق ما یـار ندیده ، تب ِ معشـوق ڪشیدیم . . ‌ | صائب‌تبریزی |

_

گاه علی فـاطمه را اینگونه خطاب میڪرد : اِی همه آرزوی مـن (:

به بهانه‌ی این عید . . ♥️'!

به خدا که بی خدایی، به از این خدانمایی.

بـَر گـریه میـخندی و مـَن ، در گـریه میـخندانمـت ..

لطفاً اگر از آدمی به هردلیلی خوشتون نمیاد فقط و فقط ازش فاصله بگیرین لازم نیست با بی‌توجهی کردن با حرفای نیش دار با حرکات نامطلوب بهش بفهمونین که ببین فلانی من ازت بدم میاد! لطفاً درک کن که انسان مقابلت هم مثل تو احساس داره ؛ حالا چه تو خوشت بیاد چه نیاد اگه چنین رفتار ِ بچه‌گانه‌ای رو انجام میدی ، باید بهت تبریک بگم ، تو یه بیشعور ِ تمام عیاری .

زلیخـا وار زیبایی وَ لیلی گونه دلبـر چه یـوسف وار مَحجوبم چه مجنون گونه عـاشق ..

الان چند شبه اینطوری‌ام که عه صبح شُد ، برم بخوابم دیگه .

تو چی دیدی تو مَن که من خودم ندیدم ؟