مَتروکات
- بَس که جفا ز ِ خار وُ گل دید دل ِ رَمیدهام هَمچو نسیم از این چمن پای بُرون کشیدهام - شمعِ
- دلی ڪه عاشق وُ صابر بُوَد ، مگر سنگ است
ز ِ عشق تا به صبوری هزار فرسنگ است
- برادران ِ طریقت نصیحتم مکنید
ڪه توبه در ره ِ عشق ، آبگینه بر سنگ است
- دگر به خُفیه نمیبایدم شراب وُ سماع
ڪه نیک نامی در دین ِ عاشقان ننگ است
- چه تربیت شنوم یا چه مصلحت بینم ؟
مرا ڪه چشم به ساقی وُ گوش بر چنگ است
- به یادگار ِ کسی دامن ِ نسیم صبا
گرفتهایم و دریغا ڪه باد در چنگ است
- به خشم رفتهی ما را ، ڪه میبَرد پیغام ؟
بیا ڪه ما ، سپر انداختیم اگر جنگ است
- بُکش چنان ڪه توانی ، ڪه بی مشاهدهاَت
فراخنای ِ جهان بر وجود ِ ما تنگ است
- ملامت از دل ِ سعدی فرو نشویَد عشق
سیاهی از حبشی ، چون رَود ڪه خود رنگ است ..
| سعدی |
هدایت شده از خلوت!
من به معادِ جسمانی معتقدم .
اگر .. اگر میشود
توی کفنم ، روی چشمم ، پشتِ پلکم
کمی از خاك کنار قبرش بگذارید .
میدانم که زمانی که با سم روی بدنش تاختند ، غبار استخوانهاش ، روی این خاك پخش شده .
که اینگونه ، اصطکاك جزئی از تن کسی که دوستش دارم روی چشمم میماند .
که اینگونه ، در روز معاد راحت تر پیدا میکنمش .
که اینگونه ، چشمانم همیشه زیر گردِ پای اوست :)
#خلوت
دلم برای وِل چرخیدن تو گوشه کنار ِ حرمت به قدری تنگ شده که نمیدونم چطور باید بیانش کنم
واسه بدون کفش راه رفتن روی کاشیا
واسه صحن آزادی وُ قدس
واسه تصویر ماه ِ کنار منارهها
واسه کز کردن گوشهی صحن اسمال طلا
واسه زل زدن به گنبد
واسه صدای نقارهها
واسه نیمه شبای حرم
واسه خلوتی ِ دم طلوع رواق امام
واسه صبح زود وُ چشمای قرمز از بیخوابی
واسه هوای دارالحجه ، نشستن اون آخر ، سر به دیوار گذاشتن وُ تماشای ضریح ِ رو به رو
واسه طعم چای ِ چایخانه
واسه عطر ِ عود و بویی که جُز حرم ،
هیچجا مثلشو پیدا نکردم
واسه دست کشیدن رو خنکی دیوارایی
که از کنارشون رد میشدم
حتی واسه گربههای آسوپاس ِ حرمت
خوشن بخدا
زیر سایهی تو دارن زندگیشونو میکنن
بماند که تو اَم هواشونو داری ..
خوشبختن بخدا :)
من اصلاً یطوریمه
انگار از خونهم دور شدم
انگار بین این مردم غریبم
انگار فقط پیش شما ، در جوار شما ،
دلم آروم میگیره
ببین بَد ، بدعادتم کردی سایهی سر ..
من دلم تنگ شده
وَ خدا رحم کنه ، به من ِ دلتنگ ِ دور از تو :)!