eitaa logo
مَتروکات
1 دنبال‌کننده
354 عکس
113 ویدیو
2 فایل
برای این غمِ موزون. ‌ ‌متروکات | هرآنچه که پس از کسی باقی خواهد ماند خواه آنکس زنده باشد وَ خواه مُرده . ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
اشکال نداره سیّد شکسته باشه بهتر میخره .
وَ سخت میگُذرد ..
*
هدایت شده از خلوت!
من به معادِ جسمانی معتقدم . اگر .. اگر می‌شود توی کفنم ، روی چشمم ، پشتِ پلکم کمی از خاك کنار قبرش بگذارید . می‌دانم که زمانی که با سم روی بدنش تاختند ، غبار استخوان‌هاش ، روی این‌ خاك پخش شده . که این‌گونه ، اصطکاك جزئی از تن کسی که دوستش دارم روی چشمم می‌ماند . که این‌گونه ، در روز معاد راحت تر پیدا می‌کنمش . که این‌گونه ، چشمانم همیشه زیر گردِ پای اوست :)
به آرزو نرسیدیم وُ دیر دانستیم ؛ ڪه راه دورتر از عُمر ِ آرزومنـد است . .
دلم برای وِل چرخیدن تو گوشه کنار ِ حرمت به قدری تنگ شده که نمیدونم چطور باید بیانش کنم واسه بدون کفش راه رفتن روی کاشیا واسه صحن آزادی وُ قدس واسه تصویر ماه ِ کنار مناره‌ها واسه کز کردن گوشه‌ی صحن اسمال طلا واسه زل زدن به گنبد واسه صدای نقاره‌ها واسه نیمه شبای حرم واسه خلوتی ِ دم طلوع رواق امام واسه صبح زود وُ چشمای قرمز از بیخوابی واسه هوای دارالحجه ، نشستن اون آخر ، سر به دیوار گذاشتن وُ تماشای ضریح ِ رو به رو واسه طعم چای ِ چایخانه واسه عطر ِ عود و بویی که جُز حرم ، هیچ‌جا مثلشو پیدا نکردم واسه دست کشیدن رو خنکی دیوارایی که از کنارشون رد میشدم حتی واسه گربه‌های آس‌وپاس ِ حرمت خوشن بخدا زیر سایه‌ی تو دارن زندگیشونو میکنن بماند که تو اَم هواشونو داری .. خوشبختن بخدا :) من اصلاً یطوریمه انگار از خونه‌م دور شدم انگار بین این مردم غریبم انگار فقط پیش شما ، در جوار شما ، دلم آروم میگیره ببین بَد ، بدعادتم کردی سایه‌ی سر .. من دلم تنگ شده وَ خدا رحم کنه ، به من ِ دلتنگ ِ دور از تو :)!
دُچاریـم به بیداری .
هرچند ما برایِ تو اسبابِ زحمتیم مارا بغل کن از سر ِ رغبت ؛ به زور نه !
- سیاره‌ی رنـج‌ها -
مَتروکات ِ من سلام ؛ اول از همه بگویم که دلم برای تو و تمامی خاطرات محبوس در درونت سخت تنگ شده بود خوشحالم که هنوز اینجایی مَتروک وُ دست نخورده اشتباه نکن ؛ من هیچگاه تو وَ اقیانوس وسیع احساساتت را دور نخواهم ریخت من هیچگاه تورا فراموش نخواهم کرد ! مَتروکات ِ من ، پانزده سال پیش در چنین روزی آذین ِ تو به این سلول انفرادی واقع در سیاره‌ی رنج‌ها پا گذاشت و هنوز که هنوزه ، هم‌سلولی‌ای در کنارش شانه به شانه‌اش ، پا به پایش نیافته است یعنی نه که نیافته باشد پرنده‌ای را خواست تا به زیستن ِ با او در این سلول بپیوندد پرنده اما خو گرفته با آسمان آبی بود ، او را نمیتوانست در قفس های خود ساخته‌اش نگه دارد و امیدوار باشد که شوق پرواز از سرش بیوفتد پس رهایش کرد تا بپرد و اوج گرفتنش را از دور تماشا کند روزی شاید ، آذین ِ تو نیز آماده‌ی پرواز و همسفر پرستوی سبک بالش شد ‌ + از ندای پانزده سال و یک روزھ . .