مَتروکات ِ من سلام ؛
اول از همه بگویم که
دلم برای تو و تمامی خاطرات محبوس در درونت سخت تنگ شده بود
خوشحالم که هنوز اینجایی
مَتروک وُ دست نخورده
اشتباه نکن ؛ من هیچگاه تو وَ اقیانوس وسیع احساساتت را دور نخواهم ریخت
من هیچگاه تورا فراموش نخواهم کرد !
مَتروکات ِ من ،
پانزده سال پیش در چنین روزی
آذین ِ تو به این سلول انفرادی
واقع در سیارهی رنجها پا گذاشت
و هنوز که هنوزه ، همسلولیای در کنارش
شانه به شانهاش ، پا به پایش
نیافته است
یعنی نه که نیافته باشد
پرندهای را خواست تا به زیستن ِ با او
در این سلول بپیوندد
پرنده اما خو گرفته با آسمان آبی بود ،
او را نمیتوانست در قفس های خود ساختهاش
نگه دارد و امیدوار باشد که شوق پرواز
از سرش بیوفتد
پس رهایش کرد تا بپرد و اوج گرفتنش را
از دور تماشا کند
روزی شاید ، آذین ِ تو نیز آمادهی پرواز
و همسفر پرستوی سبک بالش شد
+ از ندای پانزده سال و یک روزھ . .
مَتروکات
وَ جسمم چنان متروک است که اگر تقّهای به آن بزنی ، انعکاس صدایش را خواهی شنید و سپس تمام ِ تن ِ پو
متروک سه چیز است:
یا ترک شدهای وامانده از همه
یا تارک الدنیایی فارغ از همه
یا تَرَک خورده دلی سراسیمه
و هر سهٔ اینها به دنبال یک چیزند،
آنکه بشنوند صدای دل خویش را
و بیابند مقصود آن را
متروک هرکدام از ماییم.
و تو نمیدانی که چگونه میشود
اینقدر امید را در سینهای پر از یأس نگه داشت .
#صمد_بهرنگی
بیچارهام، بیچاره را.. بیچارهتر کُن
آوارهام، آواره را.. آوارهتر کُن
دیوانهام، دیوانه را.. دیوانهتر کُن