شبی با آسمانی چنین شفّاف،با بوی هزار عطرِ درآمیخته،با این همه آواز جیرجیرک ها،پای دیوار ساوالان،ًچرا باید تن به خفتن سپرد؟چرا باید که چشم ها،راه حضورِ ستارگان،را بست ؟ عاشق،شب را به خاطر شب بودنش دوست دارد،نه به خاطر آنکه میتوان ندیده اش گرفت،خویشتن را در محبس اتاقی محبوس کرد،و به قتل عامِ تصویرها و اصواتِ موسیقیایی شبانه مشغول شد عاشق خواب آلوده نیست، "شیفته ی بیداری است. M
_
- ناشناسنویس🌱"
مَتروکات
شبی با آسمانی چنین شفّاف،با بوی هزار عطرِ درآمیخته،با این همه آواز جیرجیرک ها،پای دیوار ساوالان،ًچ
+ چرا باید تن به خفتن سپرد ؟
مَتروکات
وَ جسمم چنان متروک است که اگر تقّهای به آن بزنی ، انعکاس صدایش را خواهی شنید و سپس تمام ِ تن ِ پو
بنویسید که بَد بودمو جارَم بزنید ..