مَتروکات
ماھ امشب خیلی قشنگه 🥲!
هرچند اون حجم از زیباییای که چشم میبینه رو با دوربین ِموبایل نمیشه نمایش داد-
مَتروکات
_
هیچوقت اونجا ندیده بودمش
و امشب یهو دیدم که تصویرش درست وسط ِ قاب پنجرهس
طوری که اگه روی تخت بخوابم میتونم تا خوده صبح تماشاش کنم
همیشه من برای دیدنش زیر ِ سقف آسمون میرفتمو اینبار اون با پای خودش اومده به اتاقم
شاید ماههم تنهاست
شاید یه عالمه حرف نگفته واسه گفتن رو دلش تلنبار شُدهو الان فقط یه گوش ِ شنوا میخواد . .
کاش میتونستم بغلش کنم ، اونقدر محکم به آغوش میکشیدمش تا دیگه وسط ظلمات ِ شب دلش نگیره!
بعد براش دوتا فنجون چای میریختمو مینشستم
کنارش و تا سپیدهی صبح باهم به کرانهی آسمون ، همونجایی که آروم آروم نور پَر و بال میگیره ، چشم میدوختیم
من براش از دل ِ زمینیها میگفتم و اون خلوت شب هاش رو برای من تعریف میکرد
امّا حیف که موندنی نیست ، باید بره
و من دلگیر از رفتن ، به انتظار دیدار دوباره چشم به راهش میموندم
+ فِیالحال خوش اومدی مهمون ِ ناخوندهی من ((((((:💛'