مَتروکات
من دست ِ باد را به دست ِ گلهای سرخ باغچه داده
وَ رقص ِ ورق را به تازیانه های باد سپردم .
گیسوان برگ را به تماشا نشستم و از سرچشمهی نگاهم غنچهها را سیراب کردم
عطر نعنا ها را نفس کشیدم ، طوری که سلول به سلولم سهم ِ خود را از این هوا ببلعند
من سَراپا سبز شدم و سبز دیدم
خاك را احساس کردمو همراه ِ شکوفهها جوانه زدم
به راستی که کاش میشد ثانیه را از گذشتن باز داشت
کاش میشد شیشهای از عطر ِ رز ها را دزدید و تا به ابد همراه با خود داشت ..
کاش بوسیدنی ترین لحظهها تمام نمیشدند
وَ من حتم دارم که این ساعت ، این دقیقه و این لحظه در بلند ترین حافظهی بلند مدّتم تا همیشه ثبت خواهد شد .
#آذین
ریز ماسهها از زیر ِ چنگال موج میگریزند ،
طوری که گویی از مرگ فراریاند
با هر شبیهخون ِ موج عقبنشینی کرده و پس از پایان حملات ِ پِی در پِی اقیانوس ، در محل آغاز خود آرام میگیرند
ساحل که به طلسم سکوت دچار میشود تنها نوای سوگوار ِ مرغابیست که به گوش میرسد
و آنگاه صدفهای شکافته شده ، زیر نور ماه قبر میشوند و اجساد مردگان این جنگ آب و خاک را در دل خود تا همیشه ، همچو رازی مخوف و فاش نشدنی نهان میدارند .
سپس ثانیهای بعد همه چیز طوری نشان داده میشود
که گویی نه موجی آمده و نه موجی رفته است . . !
#آذین
مَتروکات
ریز ماسهها از زیر ِ چنگال موج میگریزند ، طوری که گویی از مرگ فراریاند با هر شبیهخون ِ موج عقبن
وَ از هوس ِ دریا ، به سرش زده بود ((((:🚶🏿♂
شاید شما متوجهش نشین
ولی من پیامای قدیمی تر ِ اینجارو که نگاه میکنم
به وضوح تغییر رو در خودم ، شخصیتم و افکارم ، میبینم ..
حتی گاهی به گزافه گوییهام میخندم و دلم میخواد بزنم از دَم پاکشون کنم
امّا باز یه صدایی ته ِ دلم میگه ؛ اون شبی که فلان پیامو اینجا میزاشتی دیگه قرار نیست تکرار شه ، هرچقدرم که تباه باشه باز بعضی چیزا ، بعضی حسا و خاطرهها تکرار نشدنیان .
شاید در آینده هم وقتی برمیگردم به چنین روزی
همین حسرو نسبت به آذینِ الان داشته باشم
شاید به خودم بخندم بابت خیلی حماقتایی که الان متوجهشون نمیشم
ولی چه اشکالی داره ؟ ما اینجاییم واسه همین کارا دیگه
اینجاییم که تو لحظه به لحظهی زندگی خاطره خلق کنیم
اینجاییم که هرچند مضحک زندگی کنیم
مگه نه ؟.