مَتروکات
سنگینی نگاهش را انداخت روی دستان ِ
درهم گره شدهاش
نفس ِ گرمی که از سینهاش برخاست
به سرعت از دهان خارج و با هوای سرد ِ زمستان
مخلوط شُد .
گرهی انگشتانش که حال از آغوش ِ هم خارج
شُده بودند را ، شانه تداعی کرد و روی موهایِ
تقریبا خرمایی اش که به خاطر رطوبت ِ هوا
سر شاخههایشان فر خورده بودند ، کِشید
وَ ناگهان پیشخدمت به آرامی سوال کرد :
_ چه میخواهید ؟
وَ او پاسخ داد :
+ یک فنجان چای فقط ؛ اگر امکانش هست !
کتابش را بست و دستان زمختش دور ِ دستهی چمدان پینهبستهای قفل شدند
به نقطهای محو در ناکجا آباد چشم دوخت
جای تأمل نبود ؛ میهراسید از وابستگی به آدمها
انسانها همه سراپا دَردند و دیگر هیچ . .
اگر به وصالشان برسی گویی که خود را به درد وصل کردهای
او هم انسان بود ولی بهنحوی نمیخواست که باشد
فقط کمی خلوتِ با خود ، دور از فریاد های شهر میطلبید .
همین شد که زمین برای آخرین بار ، قدمهای سنگینش را تا انتهای سالن غذاخوری بدرقه کرد
او رفت
و چای ِ نخوردهاش امّا همانجا ماند و سرد شد .
#آذین
باید برم
باید برم زندگیمو جمع کنم
همینکه از شرّ ِ امتحانا خلاص شم برمیگردم
+ قول ِ قول .
8.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
- از من به شما نصیحت ؛
هیچوقت املا گفتن به یه کلاس اولی رو بر عهده نگیرین
عاقبت اینه که یا شما تموم میشین یا پاککن
تهش طلبکارم بود😂!
پ.ن: ببخشید بابت ِ صدای منی که خوابش میاد .
چشم که چرخوندم یهو دیدم اتاق تاریک ِ تاریکه
تو گرداب ِ عمیقی از حسای آزار دهنده غوطه ور بودم
که زنگ زد ؛
دلیل خاصی نداشت واسه زنگ زدن
ازم چیزی نمیخواست
فقط گفت که واسم دعا میکنه
و من انگار با دست ِ رو به آسمونش
از اون گرداب کشیده شدم بیرون
روزنهی اُمید ِ من شد دعایی که از زبون اون
قراره بالا بره
وای که چقدر قشنگن این آدما . .
دیدم همه دارن حلالیت میگیرن ؛
خُب منم جا داره بگم ،
اگه سرتونُ با چرتو پرتام به درد میارم
اگه به هر دلیلی باعث ناراحتیتون شدم یا
به اندازه کافی خوب نبودم
اگه بد بودم
خلاصه که حلال کنید 💛.