eitaa logo
مطلع عشق
277 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
⁉️سوال من خودم به ازدواج در سن پایین اعتقاد نداشتم و از این لحاظ که باید به یک شرایط مالی وآرمانی مناسب رسید چون دختر و خانواده ای پیدا نمیشن با این شرایط من که دانسجوی سال آخر سربازی نرفته و کار درست وحسابی هم به اون صورت نداشتن و پدر پولداری هم که نداریم خلاصه این که یک دختر خانم هم رشته خودم که فقط ارتباط کاری ودرسی داشتیم بعد چند مدت هم ایشون وابسته ما شد و هم من وابسته ایشون اما من بنا به شرایطی که دارم جلو نرفتم و حتی به ایشون ابتدا ابتدا ابراز علاقه نشون ندادم تا بعد که ایشون خودشون غیر مستقیم نشان دادند به من که علاقه دارند و ایشون بسیار مذهبی وباعقیده هستند و من شرایطم را گفتم اما مثه این که خود وخانوادشون براشون مهم نیس ودر وهله اول پاکی و جنم و فعالیت خود طرف براشون اهمیت داره سطح مالی خانواده دختر از ما بالاتر هست و من 22 سال سن ویکسال بزرگتر از خانم هستم حالا نظرشما چه میباشد آیا اقدام رسمی نمایم من خودم نظرم بر این است که به نتم ونامزد باشیم به مدت دو تا سه سال که هم شناخت کامل پیدا کنیم و هم من شرایطم بهتر بشودو مثه این که خانواده دختربا نامزد کردن مخالف نیستن ✅پاسخ سوال سلام ممنون از این که اطمینان کردین و مسئلتون رو با ما مطرح کردین. برای شروع یک زندگی مناسب اول معیار های انتخاب همسر رو برای خودتون دسته بندی کنین. در مرحله بعد بدون دخالت احساسات ببینین چند درصد معیارهای خانوادگی و مذهبی ، اعتقادی ، مالی ، فرهنگی شما و طرف مقابلتان باهم یکی هست. در این مسئله از خانواده هاتون کمک بگیرین. در رابطه با مسئله نامزدی و... بیشتر بر این سفارش شده که دوره عقد و به قول خیلی ها نامزدی بیشتر از شیش ماه نشود. اگر مبنای شما سه سال عقد دائم هست که زمانی که طولانی شود ، کم کم مشکلات دیگری بروز میکند. اگر منظور شما نامزدی در قالب محرمیت موقت و ...هست که باز در برقراری خیلی از روابط دقت بیشتری باید داشته باشین ، چون محدودیت ها بیشتر است. و اگر منظور شما از این سه سال این هست که محرم نباشین و فقط شناخت پیدا کنین ، که در این صورت آسیب های فراوانی خواهید دید .( هم در قالب زیستی و هم در قالب شرعی) و خداوند روزی دختر و پسری که قرار هست با هم ازدواج کنند رو از قبل تعیین کرده، به امید خدا و همت شما موفق می‌شوید. 🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 موفق باشید روزهای زوج در👇 http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
7.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #فایل_تصویری 📌 #مسائل_بعد_از_ازدواج 📍 #بهینه_سازی_شرایط_بعد_از_ازدواج ⁉️ازدواج و تغییرات انسان 👤 به کانال #استاد_رائفی_پور بپیوندید👇 💠 eitaa.com/joinchat/1246953475Cf749f8ac9b #نشردهید👆♻️ 🆔 @san_entezar
داستان جدید میخوام بذارم هرشب چه داستانییی😃 حتما بخونیدش ، واقعیه 👌 برنامم اینه هرشب ساعت ۱۰بذارم 🙂 خداکنه یادم نره😅 اخه میگفتم ۹بذارم کانال ، یادم میرفت ،۱۰یادم میومد ۱۰میخواستم بذارم کانال ،۱۱یادم میومد😢 حالا بین ۹تا۱۱میذارم دیگه توکل برخدا ، ایشالا یادم میمونه😄
1 🍃مردهای عوضی🍃 همیشه از پدرم متنفر بودم ... مادر و خواهرهام رو خیلی دوست داشتم اما پدرم رو نه ... آدم عصبی و بی حوصله ای بود ... اما بد اخلاقیش به کنار ... می گفت: دختر درس می خواد بخونه چکار؟ ... نگذاشت خواهر بزرگ ترم تا 14 سالگی بیشتر درس بخونه ... دو سال بعد هم عروسش کرد ... اما من، فرق داشتم ... من عاشق درس خوندن بودم ... بوی کتاب و دفتر، مستم می کرد ... می تونم ساعت ها پای کتاب بشینم و تکان نخورم ... مهمتر از همه، می خواستم درس بخونم، برم سر کار و از اون زندگی و اخلاق گند پدرم خودم رو نجات بدم ... چند سال که از ازدواج خواهرم گذشت ... یه نتیجه دیگه هم به زندگیم اضافه شد ... به هر قیمتی شده نباید ازدواج کنی ... شوهر خواهرم بدتر از پدرم، همسر ناجوری بود ... یه ارتشی بداخلاق و بی قید و بند ... دائم توی مهمونی های باشگاه افسران، با اون همه فساد شرکت می کرد ... اما خواهرم اجازه نداشت، تنهایی پاش رو از توی خونه بیرون بزاره ... مست هم که می کرد، به شدت خواهرم رو کتک می زد ... این بزرگ ترین نتیجه زندگی من بود ... مردها همه شون عوضی هستن ... هرگز ازدواج نکن ... هر چند بالاخره، اون روز برای منم رسید .. . روزی که پدرم گفت ... هر چی درس خوندی، کافیه .. ادامه دارد... http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
طلبه ی شهید سیدعلی حسینی ♦️قسمت 2 ترک تحصیل بالاخره اون روز از راه رسید ... موقع خوردن صبحانه، همون طور که سرش پاین بود ... با همون اخم و لحن تند همیشگی گفت ... هانیه ... دیگه لازم نکرده از امروز بری مدرسه ... تا این جمله رو گفت، لقمه پرید توی گلوم ... وحشتناک ترین حرفی بود که می تونستم اون موقع روز بشنوم ... بعد از کلی سرفه، در حالی که هنوز نفسم جا نیومده بود ... به زحمت خودم رو کنترل کردم و گفتم ... ولی من هنوز دبیرستان ... خوابوند توی گوشم ... برق از سرم پرید ... هنوز توی شوک بودم که اینم بهش اضافه شد ... - همین که من میگم ... دهنت رو می بندی میگی چشم... درسم درسم ... تا همین جاشم زیادی درس خوندی ... از جاش بلند شد ... با داد و بیداد اینها رو می گفت و می رفت ... اشک توی چشم هام حلقه زده بود ... اما اشتباه می کرد، من آدم ضعیفی نبودم که از خونه که رفت بیرون ... منم وسایلم رو جمع کردم و راه افتادم برم مدرسه ... مادرم دنبالم دوید توی خیابون ... - هانیه جان، مادر ... تو رو قرآن نرو ... پدرت بفهمه بدجور عصبانی میشه ... برای هر دومون شر میشه مادر ... بیا ادامه دارد.... http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
پیامبر اکرم ص : ازدواج کن که سبب افزایش پاکدامنی می شود! آسان 🔸 @Mattla_eshgh
♨️هیچ گاه همسرتان رابافردی که قبل ازازدواج به اوعلاقه داشته اید مقایسه نکنید. زندگی زیریک سقف بایک رابطه دوستی معمولی وبدون مسئولیت اززمین تاآسمان متفاوت است. https://telegram.me/joinchat/AAAAAEPMpR-8n7jQKaBvdA
بدانید 💐پسر چند شاخه گل به همراه داشته باشد خانواده پسر با توجه به شناختی که از شرایط فرهنگی و اجتماعی خانواده دختر دارند ممکن است در جلسه اول خواستگاری با خود گل ببرند یا نبرند. اگر خانواده پسر نمی دانند که در جلسه اول باید گل ببرند یا نه، بهتر است این کار را به دو دلیل انجام دهند: ☝️اول این که اگر خانواده دختر انتظار آوردن گل را داشته باشند ولی چنین کاری انجام نشود ممکن است آن را به حساب بی احترامی یا دست کم گرفتن خود بگذارند. ☝️ دوم این که در هر شرایط فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی اگر در اولین جلسه گل برده شود اثر روانی خوبی روی خانواده دختر خواهد داشت. (حتی اگر خواستگاری به سرانجام نرسد.) 💐گل، چه رنگش خوبه؟ وقتی تصمیم گرفتید از حجم جیب، کیف یا حساب بانکی تان کم بکنید و از گل فروش محله تان یا محله دخترخانم گل بخرید؛ هر گلی با هر رنگی که دوست داشتید، نخرید. بهتر است گل صورتی رنگ (علامت حیات و زندگی)، از یک نوع و به تعداد فرد باشد تا دسته گل زیباتری درست شود. 💐خوب است خانواده عروس وقتی گل را دریافت می کنند آن را در یک گلدان بگذارند و در همان اتاقی که خانواده پسر پذیرایی می شوند، در معرض دید آنان قرار دهند. http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مطلع عشق
#خاطرات طلبه ی شهید سیدعلی حسینی ♦️قسمت 2 ترک تحصیل بالاخره اون روز از راه رسید ... موقع خوردن
3 🍃 آتش 🍃 چند روز به همین منوال می رفتم مدرسه ... پدرم هر روز زنگ می زد خونه تا مطمئن بشه من خونه ام ... می رفتم و سریع برمی گشتم ... مادرم هم هر دفعه برای پای تلفن نیومدن من، یه بهانه میاورد ... تا اینکه اون روز، پدرم زودتر برگشت ... با چشم های سرخش که از شدت عصبانیت داشت از حدقه بیرون می زد ... بهم زل زده بود ... همون وسط خیابون حمله کرد سمتم ...موهام رو چنگ زد و با خودش من رو کشید تو ... اون روز چنان کتکی خوردم که تا چند روز نمی تونستم درست راه برم ... حالم که بهتر شد دوباره رفتم مدرسه ... به زحمت می تونستم روی صندلی های چوبی مدرسه بشینم ... هر دفعه که پدرم می فهمید بدتر از دفعه قبل کتک می خوردم ... چند بار هم طولانی مدت زندانی شدم ... اما عقب نشینی هرگز جزء صفات من نبود ... بالاخره پدرم رفت و پرونده ام رو گرفت ... وسط حیاط آتیشش زد ... هر چقدر التماس کردم ... نمرات و تلاش های تمام اون سال هام جلوی چشم هام می سوخت ... هرگز توی عمرم عقب نشینی نکرده بودم اما این دفعه فرق داشت ... اون آتش داشت جگرم رو می سوزوند ... تا چند روز بعدش حتی قدرت خوردن یه لیوان آب رو هم نداشتم ... خیلی داغون بودم ... بعد از این سناریوی مفصل، داستان عروس کردن من شروع شد ... اما هر خواستگاری میومد جواب من، نه بود ... و بعدش باز یه کتک مفصل ... علی الخصوص اونهایی که پدرم ازشون بیشتر خوشش می اومد ... ولی من به شدت از ازدواج و دچار شدن به سرنوشت مادر و خواهرم وحشت داشتم ... ترجیح می دادم بمیرم اما ازدواج کنم ... تا اینکه مادر علی زنگ زد ادامه دارد... http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
♦️قسمت 4 🍃نقشه بزرگ🍃 به خدا توسل کردم و چهل روز روزه نذر کردم ... التماس می کردم ... خدایا! تو رو به عزیزترین هات قسم ... من رو از این شرایط و بدبختی نجات بده ... هر خواستگاری که زنگ می زد، مادرم قبول می کرد ... زن صاف و ساده ای بود ... علی الخصوص که پدرم قصد داشت هر چه زودتر از دست دختر لجباز و سرسختش خلاص بشه... تا اینکه مادر علی زنگ زد و قرار خواستگاری رو گذاشت ... شب که به پدرم گفت، رنگ صورتش عوض شد ... طلبه است؟ ... چرا باهاشون قرار گذاشتی؟ ... ترجیح میدم آتیشش بزنم اما به این جماعت ندم ... عین همیشه داد می زد و اینها رو می گفت ... مادرم هم بهانه های مختلف می آورد ... آخر سر قرار شد بیان که آبرومون نره ... اما همون جلسه اول، جواب نه بشنون... ولی به همین راحتی ها نبود ... من یه ایده فوق العاده داشتم ... نقشه ای که تا شب خواستگاری روش کار کردم...به خودم گفتم ... خودشه هانیه ... این همون فرصتیه که از خدا خواسته بودی ... از دستش نده ... علی، جوان گندم گون، لاغر و بلندقامتی بود ... نجابت چهره اش همون روز اول چشمم رو گرفت ... کمی دلم براش می سوخت اما قرار بود قربانی نقشه من بشه ... یک ساعت و نیم با هم صحبت کردیم ... وقتی از اتاق اومدیم بیرون ... مادرش با اشتیاق خاصی گفت ... به به ... چه عجب ... هر چند انتظار شیرینی بود اما دهن مون رو هم می تونیم شیرین کنیم یا ... مادرم پرید وسط حرفش ... حاج خانم، چه عجله ایه... اینها جلسه اوله همدیگه رو دیدن... شما اجازه بدید ما با هم یه صحبت کنیم بعد ... ولی من تصمیمم رو توی همین یه جلسه گرفتم ... اگر نظر علی آقا هم مثبت باشه، جواب من مثبته ... این رو که گفتم برق همه رو گرفت ... برق شادی خانواه داماد رو ... برق تعجب پدر و مادر من رو ... پدرم با چشم های گرد، متعجب و عصبانی زل زده بود توی چشم های من ... و من در حالی که خنده ی پیروزمندانه ای روی لب هام بود بهش نگاه می کردم ... می دونستم حاضره هر کاری بکنه ولی دخترش رو به یه طلبه نده ... ادامه دارد... http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc