📚 مراجعه به پزشک غیر همجنس
🔴 سوال: آیا مراجعۀ زن به مرد برای #عمل_زیبایی جایز است؟
✅ جواب: #عمل_جراحی زیبایی، #درمان_بیماری محسوب نمی شود و نگاه و لمسِ حرام برای آن جایز نیست مگر در مواردی که برای درمان بیماری ـ مانند سوختگی ـ باشد و مراجعه به #پزشک متخصص همجنس، مشقت زیاد داشته باشد.
#احکام_پزشکی #مراجعه_به_پزشک_غیرمماثل
#مقام_معظم_رهبری
❣ @Mattla_eshgh
🛑 انگار کانالهای زنجیرهای شیاطین اِنسی و پروپاگاندای #افسادطلبان بیخیال زندگی به دور از حاشیهی خانم چرخنده نمیشوند هر بار با یک دروغهای ساختگی در صدد بردن آبروی الهام چرخنده هستند و اینبار ازدواج او را دستاویز دروغها و تهمتها قرار دادهاند!
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
🔺قسمت شانزدهم : بے حال وارد ڪوچہ شدم،عادت ڪردہ بودم چادر سر نڪنم،سہ هفتہ خودم رو حبس ڪردہ بودم تا
#من_با_تو
#قسمت هفدهم
🍃ماشین سرخیابون ایستاد،رو بہ بنیامین گفتم : ممنون خدافظے!
دستم رو گرفت،عادت ڪردہ بودم!
_فردا بیام دنبالت باهم بریم دانشگاہ؟
بے حس دستم رو از دستش ڪشیدم بیرون.
_با، بابا میرم باے !
مثل بچہ ها گفت : دلم تنگ میشہ خب!
حسے بهش نداشتم منتظر فرصت بودم تا باهاش بهم بزنم!
بہ لبخند ڪم رنگے اڪتفا ڪردم و پیادہ شدم!
بوق زد ، نفسم رو با حرص دادم بیرون ، برگشتم سمتش و براش دست تڪون دادم ، با لبخند دستش رو برد بالا و رفت!
آخیشے گفتم،با دستمال ڪاغذے برق لبم رو پاڪ ڪردم و راہ افتادم سمت خونہ ، جدے رو بہ روم، رو
نگاہ میڪردم و محڪم قدم برمیداشتم!
مریم همونطور ڪہ داشت چادرش رو مرتب میڪرد بہ سمتم مے اومد ، نگاهم ڪرد ، با لبخند گفت:سلام
هانیہ خوبے؟
دستم رو بہ سمتش دراز ڪردم و گفتم : سلام ممنون تو خوبے؟
همونطور ڪہ دستم رو میگرفت گفت : قوربونت
سرڪوچہ رو نگاہ ڪرد و گفت : امین اومد من برم!
دیگہ برام مهم نبود ، دیدن مریم و امین زیاد اذیتم نمے ڪرد ، فقط رد زخم حماقتم بودن ، ازش خداحافظے ڪردم و وارد خونہ شدم ، مادرم داشت حیاط رو میشست آروم سلام ڪردم و وارد پذیرایے شدم!
مادرم پشت سرم اومد داخل
_هانیہ!
برگشتم سمتش
_بلہ مامان!
نشست روی مبل ، بہ مبل ڪناریش اشارہ ڪرد.
بے حرف ڪنارش نشستم
با غصہ نگاهم ڪرد.
_قرارہ برات خواستگار بیاد!
پام رو انداختم رو پام.
_مامان جان من تازہ هیجدہ سال رو تموم ڪردم ، تازہ دارم میرم دانشگاہ رو دستتون موندم؟
با اخم نگاهم ڪرد : نہ خیر ! ولے بسہ این حالت ! شدے عین یہ تیڪہ یخ ، دوسالہ فقط ازت سلام ، صبح بہ
خیر ، شب بہ خیر ، خستہ نباشے ، خداحافظ میشنویم ! هانیہ چرا این ڪار رو با خودت میڪنے؟
بے حوصلہ گفتم : نمیدونم! روانشناس هایے ڪہ میرے پیششون میگن شوڪہ!
با عصبانیت نگاهم ڪرد : بس نیست این شوڪ؟! هانیہ یادت بیارم ڪہ سال سوم همہ درس ها رو بہ زور
قبول شدے؟ یادت بیارم بہ زور ڪنڪور قبول شدے ڪجا؟! دانشگاہ آزاد قم رشتہ حسابدارے، خانم
مهندس! بہ خودت بیا!
از رو مبل بلند شدم.
_چشم بہ خودم میام، بہ در و دیوار ڪہ نمیام!
همونطور ڪہ میرفتم سمت اتاقم گفتم:خواستگار بیاد فقط سنگ رو یخ میشید من از این اتاق تڪون نمیخورم!
_شهریار چرا باید پاے تو بسوزہ؟!
با تعجب برگشتم سمتش!
_مگہ شهریار رو چے ڪار ڪردم؟!
جدے نگاهم ڪرد.
_شهریار عاطفہ رو دوست دارہ بخاطرہ تو....
نذاشتم ادامہ بدہ سریع اما با خونسردے گفتم: میدونم مامان جان اما لطفا ڪسے براے من فداڪارے
نڪنہ! نگران نباشید عاطفہ رو ترور نمیڪنم، قرار خواستگارے رو بذار!
در اتاق رو بستم، بدون اینڪہ لباس هام رو عوض ڪنم نشستم روے تختم و بہ حیاطمون خیرہ
شدم، دوسال پیش اولین ڪارے ڪہ ڪردم اتاقم رو با شهریار عوض ڪردم!
🔺قسمت هجدهم :
🍃وارد ڪافے شاپ شدم، بنیامین از دور برام دست تڪون داد، هم ڪلاسے دانشگاهم حدود چهارماہ بود
باهم در ارتباط بودیم، رفتم سمتش، بلند شد ایستاد.
_سلام خانم خانما !
دستش رو بہ سمتم دراز ڪرد، باهاش دست دادم و نشستم
_چے میخورے؟
نگاہ سرسرے بہ منو انداختم و گفتم:فعلا هیچے !
_چہ عجب حرف زدے !
بے حوصلہ گفتم : ڪش ندہ باید زود برم !
بدون توجہ بہ من رو بہ گارسون گفت : دوتا قهوہ ترڪ لطفا !
دوبارہ برگشت سمتم ، دستم رو گرفت هے دستم رو فشار میداد !
دستم رو از تو دستش ڪشیدم بیرون
_صد دفعہ نگفتم خوشم نمیاد اینطورے نڪن؟!
_نخوردمت ڪہ!
با عصبانیت گفتم : نہ بیا بخور!
لبخند دندون نمایے زد و گفت : اتفاقا مامان و بابام چند روز خونہ نیستن!
پوزخند زدم و بلند شدم.
_دیگہ بہ من زنگ نزن !
سریع بلند شد!
_هانیہ! خب توام شوخے ڪردم
ڪیفم رو انداختم روے دوشم
_برو این شوخے ها رو با عمہ ت ڪن !
با اخم نگاهم ڪرد.
_گفتم شوخے ڪردم دیگہ ڪش ندہ !
همونطور ڪہ میرفتم سمت خروجے گفتم : برو بابا دیگہ دور و بر من نباش !
_حرف آخرتہ دیگہ؟!
_حرف اول و آخر !
با لبخند بدے نگاهم ڪرد
_باشہ ببینم بابا و داداشت چے میگن !
آب دهنم رو قورت دادم ولے حرڪتے از خودم نشون ندادم ڪہ بفهمہ ترسیدم!دوبارہ حرڪت ڪردم
سمت خروجے ، دو تا از دخترهاے مذهبے ڪلاس داشتن نگاهم میڪردن و حرف میزدن! با خودم گفتم
ڪارت بہ حراست نڪشہ! از ڪافے شاپ خارج شدم، حضور ڪسے رو پشت سرم احساسم
ڪردم، برگشتم ، بنیامین بود.
_شنیدے چے گفتم؟!
بیخیال گفتم : آرہ،ڪر ڪہ نیستم!
دخترهاے ڪلاس از ڪافے شاپ اومدن بیرون یڪے شون گفت : خانم هدایتے مشڪلے پیش اومدہ؟
بہ نشونہ منفے سرم رو تڪون دادم، با شڪ راہ افتادن سمت دانشگاہ، خواستم برم ڪہ بنیامین بازوم رو ڪشید با عصبانیت گفتم : چتہ وحشے؟! برو تا ملتو سرت نریختم!
انگشت اشارہ ش رو بہ نشونہ تهدید سمتم گرفت : ببین من دست بردار نیستم.
نگاہ چندش آورے بهم انداخت و گفت : چیزے ڪہ ازت بهم نرسید!
دیگہ نتونستم طاقت بیارم محڪم بهش سیلے زدم خواست ڪارے ڪنہ ڪہ پشیمون شد!
چندتا از طلبہ هاے دانشگاہ ڪہ بہ معرفے استادها براے واحدهاے دینے مے اومدن، بہ سمتمون
اومدن، حتما ڪار دخترها بود! یڪے شون با لحن ملایمے گفت : سلام اتفاقے افتادہ؟
بنیامین با عصبانیت گفت : بہ تو چہ ریشو؟!
با لبخند زل زد بہ بنیامین : چہ دل پرے از ریش من دارے!
سریع گفتم:این آقا مزاحمم شدہ!
پسر بدون اینڪہ نگاهم ڪنہ گفت:شما بفرمایید ما حلش میڪنیم!
توقع داشتم اخم ڪنہ و با عصبانیت بتوپہ بہ بنیامین بہ من هم بگہ خواهرم چادرت ڪو؟!
با تعجب راہ افتادم سمت دانشگاہ، پشت سرم رو نگاہ ڪردم، داشت با لبخند با بنیامین حرف میزد!
🔺قسمت نوزدهم
🍃با عجلہ وارد دانشگاہ شدم، در ڪلاس رو زدم و وارد شدم. پسرے ڪہ پاے تختہ بود برگشت بہ سمتم،با
دیدنش رنگم پرید ڪمے استرس گرفتم!همون پسرے بود ڪہ با بنیامین صحبت ڪرد، بے اختیار دستم
رو بردم سمت مقنعہ م، همونطور ڪہ برگشت سمت تختہ گفت: بفرمایید بشینید!
آروم رفتم بہ سمت یڪے از صندلے هاے خالے، بنیامین با اخم نگاهم مے ڪرد توجهے نڪردم! نگران
بودم چطور برخورد ڪنہ، نڪنہ بخاطرہ اون روز سر درس ها ڪارے ڪنہ یا بہ دوست هاے
حراستیش بگہ؟!
محمدے، یڪے از پسرهاے ڪلاس دستش رو برد بالا و گفت: ببخشید برادر، بہ خانم هدایتے نذرے
ندادین!
با تعجب نگاهشون ڪردم، پسر برگشت سمتش و گفت: بعداز ڪلاس بدید!
محمدے با پررویے گفت : اول وقتش فضلیت خاصے دارہ!
بیشتر بچہ هاے ڪلاس باهم گفتن صحیح است صحیح است!
پسر لبخندے زد و گفت: مگہ نمازہ؟
محمدے شونہ اے بالا انداخت و گفت: نمیدونم والا ! ما از ایناش نیستیم!
و بہ یقہ پسر طلبہ اشارہ ڪرد، پسر قد بلند و متوسط اندامے ڪہ شلوار پارچہ اے مشڪے با پیرهن یقہ
آخوندے سفید پوشیدہ بود، ریش ها و موهاے قهوہ ایش مرتب بود و هروقت صحبت میڪرد سفیدے دندون
هاش مشخص میشد!
ملایم اما جدے گفت: ما حق سلیقہ داریم درستہ؟سلیقہ اے ڪہ بہ جامعہ مون آسیب نزنہ؟ ڪسے چیزے
نگفت!
یقہ پیرهنش رو گرفت و گفت: همونطور ڪہ شما دوست دارین مدل یقہ پیرهنتون اونطور باشہ من هم این
مدل یقہ رو دوست دارم! یقہ پیرهن من براے شما مشڪلے ایجاد میڪنہ؟ من حق انتخاب ندارم؟
دیس خرما رو از روے میز برداشت و اومد بہ سمتم، همونطور ڪہ دیس رو جلوم گرفتہ بود رو بہ بچہ ها گفت: مطمئن باشید من اینطورے استخر نمیرم نگرانم نباشید!
همہ باهم گفتن اووووو، خرمایے برداشتم و تشڪر ڪردم.
یڪے از دخترها با خندہ گفت : برادر مگہ استخر رفتن حروم نیست؟
بچہ ها شروع ڪردن بہ خندیدن!
برگشت ڪنار تختہ، با خندہ گفت: شما برید اگہ گناهے داشت اون دنیا گردن من!
با تعجب نگاهش ڪردم، این رفتار،رفتارے نبود ڪہ من از طلبہ ها میدونستم!
یڪے از دخترها ڪہ دید هنوز متعجبم گفت: خرما ڪار بچہ هاست! مثلا خواستن سر ڪلاس معارف مزہ بریزن!
مثل بقیہ نبود!
ادامه دارد ...
داستان هرشب بجز جمعه ها ، در کانال👇
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#پروفایل #چادر ❣ @Mattla_eshgh
پستهای پنجشنبه(حجاب وعفاف)👆
روز شنبه #امام_زمان (عج) و ظهور👇
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
#فایل_صوتي_امام_زمان ۳۶
💢بین کسی که دلش شور میزنه،
و برای آماده شدن بستر حکومت امام زمان، برنامه ریزی وتلاش میکنه،
باکسی که مشغول زندگیشه،
و اصلاً دغدغه ظهـور نـداره،
خیلـی فرق هست👇
@ostad_shojae
⭕️ وقتی تلگرام در ایران بخاطر مسائل امنیتی و انحصار طلبی فیلتر شد گفتن نظام اینقدر بدبخت شده که یه پیامرسان میتونه امنیتش رو بهم بریزه و توهم توطئه دارید!
حالا آمریکا تصمیم گرفته تلگرام رو بخاطر پاک نکردن پیام های دعوت به آشوب و حمله به کنگره فیلتر و از اپ استور حذف کنه
الله اکبر :)
👤 amirparsa 🌿
❣ @Mattla_eshgh
استاد #رائفی_پور :
✍ آنچه در پاکستان بر سر شیعیان می آید حاصل سالها پمپاژ تفکر تروریستی توسط عربستان سعودی با حمایت امریکا است
برخی برآوردها حاکی از حضور بیش از یک میلیون مبلغ وهابی در این کشور است
🔴 تصمیم امریکا مبنی بر انتقال داعش به افغانستان و پاکستان نیز بر عمق این فاجعه می افزاید.
#شیعیان_هزاره
🔻 وقتی که شیعه در خواب است
🔺یا نمی تونه ازدواج کنه یا ازدواج هم کرد تکثر اولاد نداره
🔷 مهم تر اینکه تبلیغ مکتب نداره جذب به شیعه نداره برای تبلیغ مکتب حقه اهل بیت پول خرج نمی کنه کار تشکیلاتی نمی کنه نه شبکه ماهواره ای تبلیغی نه تولید نرم افزاری تبلیغی نه سایت تبلیغی نه چاپ کتاب تبلیغی به تمام زبان های زنده دنیا
🔷 نهاد های دولتی و حاکمیتی در خواب حوزه های علمیه در خواب نهاد های مردمی در خواب سرمایه داران شیعه در خواب تلاش و همت برای تبلیغ مکتب زیر صفر
⚠️ اما تبلیغ در اهل سنت بالای صد ، ازدواج و تکثر جمعیت با سرعت نور بالای صد ، کار تشکیلاتی دولتی و مردمی بالای صد
♦️اما نتیجه در آینده ای نه چندان دور ایران شیعه اکثریت جمعیتش سنی و شیعه در اقلیت
♦️ اما نکته تاریک این ماجرا اینه که امنیت شیعیان هم به خطر خواهد افتاد چرا که کشتار شیعیان سوژه بهشت رفتن سنی های افراطی و وهابی است و هزاران بلاهای دیگر
#بصیرت
❣ @Mattla_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻شیبانی رئیس بانک مرکزی دولت خاتمی در برنامه زنده #جهانآرا :
این نکته را در نامه به رهبر انقلاب نوشتم و به آقایان ظریف و صالحی هم گفتم که معنی واقعی لغو تحریم این است که بتوانیم نفت مان را هرچقدر خواستیم بفروشیم و پولش را هم جابجا کنیم/ متاسفاته در متن برجام آمده که رییس جمهور امریکا هر چند ماه یکبار باید اجازه این کار را بدهد که این از ضعفهای بسیار بد برجام است/ در غیر این صورت اگر بایدن به برجام هم برگردد باز مشکل تحریم ها ادامه خواهد داشت.
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#رمان_محمد_مهدی 11 💠 قال الصادق (ع) : لو ادرکته ، لخدمته ایام حیاتی . از امام صادق (ع) سوال کردند
#رمان_محمد_مهدی 12
🔰 طبق توصیه دیشب همسرش رفت برای درخواست وام که یک مرتبه دید صدای داد و بیداد یه پیرمرد کل بانک رو برداشته
دقت کرد دید یکی از اعضای مسجد محل خودشون هست که اتفاقا پدر شهید هم هست و در ماه مبارک رمضان ، ادعیه ماه رو با صدای قشنگ و محزون خودش می خونه
🌀 پیرمرد داد میزد و می گفت :
مگه نگفته بودین آخر این ماه درست میشه؟ پس کو ؟ چرا الان بازی در آوردین؟ میگین اعتبار ندارین؟ پس این همه پول چیه؟
چطور برای خودتون اعتبار و بودجه دارین؟ به ما بدبخت بیچاره ها که میرسه میگین پول ندارین...
خدا نگذره ازتون، خدا...
یهو قلبش گرفت ، همونجا کف بانک افتاد پایین، چند نفر از مشتری ها گرفتنش و روی صندلی نشوندنش، یه لیوان آب دادن دستش و کمی به صورتش پاشیدن ، حالش کمی بهتر شد
چشم هاش رو که باز کرد، حاج هادی رو دید که داره با لبخند بهش نگاه میکنه
❇️ گفت چی شده پدرجان؟ چرا عصبانی میشی؟ نا سلامتی من اینجا کار می کنم، هم مسجدی ، هم محله ای ،
بگو مشکلت رو برطرف میکنم انشالله
✳️ پیرمرد و هادی کنار رئیس بانک بودن ،
پیرمرد گفت خوبی پسرم؟ اصلا حواسم نبود شما اینجا کار می کنی،
آقای رئیس بانک این چه وضعیه؟ شما بمن قول داده بودین که تا آخر این ماه وام من جور میشه، پس چرا الان میگین اعتبار نیست؟
چرا میگین نمیشه؟
رئیس بانک گفت دست ما نیست حاج اقا، از مرکز به ما دستور دادن، من شرمنده روی گل شمام
پیرمرد گریه کرد ، با اون سن و سالش ، جلوی چندتا کوچیک تر از خودش داشت گریه می کرد
💠 هادی گفت پدر جان ، وامت خیلی ضروری بود؟ برای چی می خواستی؟
گفت از ضروری هم ضروری تر !
برای جهزیه دخترم می خواستم، اگه الان وام نگیرم معلوم نیست چندماه دیگه قیمت ها چقدر بره بالاتر ، خودتون که می بینین قمیتها چطور هر روز دارن سر به فلک می کشن
✳️ تا گفت جهزیه ، هادی دلش ریخت
خودش این درد رو قبلا برای خواهرش کشیده بود، وقتی دقیقا خودش می خواست برای خواهرش وام جور کنه، اما نشد و خواهرش شرمنده خانواده شوهر شد و با چشم گریان عروسی گرفت
تو این فکرها بود که صدای پیامک موبایلش اونو سر جا آورد
پیامک رو که خوند ،دید دیگه اصلا ذره ای مکث جایز نیست،
سریع به پیرمرد اشاره کرد و گفت وام شما جور میشه تا اخر هفته ، غصه نخور
شماره کارتت رو بده ، خودم وام رو به کارتتون می ریزم، اقساط وام و... هم خودم بهتون خبر می دم
به هر حال شما پدر شهید هستید ، بالای سر ما جا دارین، من وام شما رو درست می کنم
پیرمرد که همینطوری هاج و واج مونده بود گفت چطور؟
همین الان همکار شما گفت نمیشه که
هادی گفت، نه حاجی جان، اتفاقا تازه پیامک اومد از مرکز که میشه ! درست شد، ضامن هم نمیخواد !
من تا آخر هفته وام رو می ریزم، شما هم اقساطش رو پرداخت کنین
🌀 انگار دنیا رو به پیرمرد داده بودن...
پیرمرد با کلی دعا و تشکر رفت ،
هادی به رئیس بانک گفت: همین الان پیامک اومد که...
( ادامه دارد ...)
✍️ احسان عبادی