مطلع عشق
#افزایش_ظرفیت_روحی 44 🔶 گفته شد که خداوند متعال همیشه از هر کسی "به اندازه ظرفیتش" امتحان میگیره.
#افزایش_ظرفیت_روحی 45
✅ واقعا هم این یه موضوع بسیار مهم هست.
👈🏼 خداوند متعال داره به طور مداوم ما رو امتحان میکنه
امتحان هم که به اندازه ظرفیت ماست. پس چرا بازم انقدر شکست میخوریم؟🤔
این موضوع چند تا علت داره:
💢 اولین و مهم ترین موضوع اینه که ما آدم ها معمولا "مراقبت دائمی" از خودمون نداریم. کلا آدم اگه میخواد توی امتحانات خودش پیروز بشه حتما باید به طور دائمی مراقب هوای نفسش باشه.
🔸 بله ممکنه آدم یه مدتی یه جلسه هیات بره یا یه چله بگیره یا راهیان نور بره و.... یه مقدار بیشتر مراقب خودش باشه ولی اگه این مراقبت دائمی نباشه دوباره سر جای اولش برمیگرده.
💢 اون چیزی که آدم رو زمین میزنه اطاعت از هوای نفسه. همین که آدم خودش رو رها کنه چه بخواد و چه نخواد مغلوب نفسش میشه.
✅ یه مدتی باید هر لحظه حواست به تک تک کارات باشه که آیا طبق حرف عقلت داری انجام میدی یا حرف هوای نفست.
این آغاز قدم زدن در راه بندگی حقیقی پروردگار هست...
❣ @Mattla_eshgh
#استاد_تراشیون
⚠️مراقب باشیم...
📌امروز دارن دوران دوم فمینیستی را در جامعهی ما تبلیغ میکنند. یعنی یک زن باکلاس، یک زن موفق، زنی است که بیرون از خانه بیشتر وقتش را صرف بکنه... شغلی داشته باشه، درآمدی داشته باشه... ماشینی داشته باشه، سوار بشه، بره، بیاد ... دکور خونهش رو مدام تغییر بده، به عشق اینکه خونهاش از این محله بره اون محله، درآمدی کسب بکنه...
📌این [یعنی] دقیقاً همون تفکری که در غرب حاکم بود و بعد از 110 سال امروز با شکست مواجه شده. امروز به تعبیر خود غربیها، میگن یک زندگی لاکچری برای یک زن ... [اینه که] خانم خونه باشه. نه [اینکه] بیرون شغل داشته باشه. مستندهایی هم در این زمینه ساخته شده.
📌 فمینیست یک دوره اعتراضی داشت [دورهی اول]. دوره دوم، دورهی ورود زن به جامعه بود. دورهی سوم آسیبهایی [بود] که به خاطر این ورود شکل گرفت. دورهی چهارمش الان یه چند سالی هست آغاز شده؛ یعنی دورهی بازگشت زن، دوباره به خانه... امروز واقعاً آرزو برای یک زن غربی اینه که توی خونه بدون اینکه بیرون کار داشته باشه، همسرش هزینهش رو بده؛ او فرزند بیاره و فرزند تربیت کنه...
📌ما باید مراقب باشیم در دام جریان فکری فمینیسم و غربگرا گرفتار نشیم. امروز متأسفانه در رسانهها، فیلمها [و] سریالهایی که برای ما میسازن، بیشتر جریان دوم فمینیسم داره تبلیغ میشه ... امروز زنان غربی، آرزوشون اینه که تعدد فرزندان داشته باشن. رفتن آسیبش رو دیدن، بعد از ۱۱۰ سال سرشون به سنگ خورده، برگشتن...
#فمینیسم
#سبک_زندگی
🌐 پرسمان تربیتی کودک و نوجوان - رادیو معارف
❣ @Mattla_eshgh
⭕️ واردات واکسن آسترازنکا انگلیسی با دور زدن دستورات صریح رهبری؟!
🔹وزارت بهداشت رسما واردات واکسن انگلیسی سوئدی استرازنکا را البته به نام سوئدی تایید میکند. حال آنکه ماهیت انگلیسی این واکسن علاوه بر بسیاری سایتهای فارسی، حتی در BBC و رادیوفردا مشخص است.
🔸سفارت انگلیس با توهین به مقام معظم رهبری این خبر را تایید میکند و سایت ایراناینترنشنال سعودی با خوشحالی خاصی از دهنکجی مسئولان به اوامر رهبری این خبر را پوشش میدهد.
🔹بعیدینژاد برجامی، سفیر ایران در انگلستان واردات از انگلیس را تکذیب میکند.
🔸 این در حال است که ده روز پیش رادیو فردا هم صراحتا از احتمال واردات واکسن آمریکایی و انگلیسی از مبدا سایر کشورها یعنی دورزدن دستورات رهبری صحبت کرده است.
🔹 آسترازنکا توسط آکسفورد (دانشگاه انگلیس)، با حمایت مالی یک میلیارد دلاری دولت ایالات متحده و بریتانیا طراحی و توسط کمپانی انگلیسی آسترازنکا مستقر در کمبریج انگلستان در حال تولید است "واکسن سوئدی آسترازنکا" نامیدند....
❣ @Mattla_eshgh
7.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 ضرورت در نظر گرفتن تاثیر پنهان فیلمها
➕چند مثال از فیلمهای مذهبی ایرانی
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
نگاهے بہ دست هاے عرق ڪردہ م،ڪردم. شڪلات بین دست هام بود، آروم بستہ ش رو باز ڪردم و گذاشتم تو دهنم.
#من_با_تو
#لیلی_سلطانی
ادامه #قسمت ۴۵
گذشتہ م،گذشتہ ے من بود!
بہ خودم و خدا مربوط نہ هیچڪس دیگہ!
این مرد همسرم بود فقط لازم بود در جریان باشہ.
وقتے حرف هام تموم شد، با زبون لبم رو تر ڪردم گلوم خشڪ شدہ بود!
سهیلے با اخم نگاهش رو بہ فرمون دوختہ بود!
با حرص نفسم رو بیرون دادم.
قضاوت و برخورد آدم ها در مقابل صداقت آزار دهندہ س!
همونطور ڪہ در ماشین رو باز مے ڪردم گفتم: بهترہ تنها فڪر ڪنید،ڪنار بیاید! اما اگہ پشیمونید باید
قبل از عقد میگفتید!
از ماشین پیادہ شدم، بغض ڪردم!
ازش توقع نداشتم، مگہ خبر نداشت؟!
رسیدم سر ڪوچہ، خیابون شلوغ بود خواستم تاڪسے بگیرم ڪہ صداش پیچید: ڪجا میرے؟
برگشتم سمتش، رسید بہ سہ قدمیم. چادرم رو گرفتم روے صورتم،خواستم برم ڪہ صداش مانعم شد:هانیہ
خانم!
لبخندے نشست روے لبم برگشتم سمتش.
سرش پایین نبود اما چشم هاش زمین رو نگاہ میڪرد با اینڪہ محرم هم بودیم باز خجالتے شدہ بود نگاهم
نمیڪرد انگار خجالت میڪشید صحبت ڪنہ!
نگاهے بہ اطراف ڪردم وسط خیابون بودیم و نگاہ عابرا رومون بود!
_بلہ!
دست هاش رو بہ هم گرہ زد و نگاهش رو بالاتر آورد ولے باز من رو نگاہ نمیڪرد فڪرڪنم نصف قدم
رو میدید!
_چرا زود رفتے، خب یہ لحظہ ناراحت شدم!
وقتے دید چیزے نمے گم ادامہ داد:
حالا قلبت شیش دونگ بہ من محرم میشہ؟
لبخند عمیقے زدم، میشد با این حرفش قلبم شیش دونگ محرمش نشہ؟!
خواستم اذیتش ڪنم با لحن جدے گفتم: نہ خیر!دیگہ باید برم خونہ عرضے ندارید؟
بہ وضوح دیدم پوست سفیدش قرمز شد، ڪلافہ دستے بہ ریشش ڪشید و گفت: حرف آخرتونہ؟
با حالت ساختگے خودم رو عصبے نشون دادم: اول و آخر ندارہ ڪہ! موفق باشید خدانگهدار
حرڪت ڪردم برم ڪہ سریع گوشہ چادرم رو گرفت و گفت: صبر ڪن!
پشتم بهش بود، لبم رو گاز گرفتم تا نخندم میدونستم دنبالم میاد!
با لحن آرومے گفت: من ڪہ عذرخواهے ڪردم!
برگشتم سمتش، دستش شل شد چادرم رو رها ڪرد!
آروم و خجول گفت: ببخشید!
این پسر چرا یڪ دفعہ انقدر خجالتے شد؟!
بے اختیار گفتم: امیرحسین!
با تعجب سرش رو بلند ڪرد، چند لحظہ بعد چشم هاش مثل لب هاش رنگ لبخند گرفتن.
زل زد بہ چشم هام و گفت: جانہ امیرحسین!
دلم رفت براے جان گفتنش!
مثل خودش زل زدم بہ چشم هاش.
_بریم نامزد بازے؟!
🍃چند بار پشت سر هم پلڪ زدم ولے چشم هام رو ڪامل باز نڪردم.
غلتے زدم و چشم هام رو ڪامل باز ڪردم.
ڪنارم خالے بود، روے تخت نشستم موهام رو ڪہ جلوے صورتم ریختہ بود با دست پشت گوش انداختم.
نگاهم رو دور اتاق چرخوندم، پاهام رو گذاشتم روے موڪت نرم و بلند شدم.
بہ سمت گهوارہ ے بزرگ سفید رنگے ڪہ با فاصلہ ے متوسط از تخت بود رفتم، تور سفید رنگ رو
ڪنار زدم با لبخند چند لحظہ بہ داخل گهوارہ خیرہ شدم.
تور رو دوبارہ انداختم و رفتم بہ سمت در.
دستگیرہ ے در رو فشردم و وارد پذیرایے شدم.
همونطور ڪہ در رو مے بستم خمیازہ اے ڪشیدم.
نگاهم افتاد بہ گوشہ ے پذیرایے ڪنار مبل ها، عباے سفید رنگش همراہ چند تا ڪتاب اون گوشہ بود.
بلند گفتم: امیرحسین!
صداش از توے آشپزخونہ اومد: جانم!
همونطور ڪہ بہ سمت آشپزخونہ میرفتم گفتم: ڪے بیدار شدے؟!
_بعد نماز صبح نخوابیدم.
وارد آشپزخونہ شدم، لباس هاے دیشب تنش نبود!
تے شرت سفید رنگے همراہ شلوار ورزشے سرمہ اے پوشیدہ بود.
پس دوش گرفتہ بود!
فاطمہ آروم توے بغلش داشت پستونڪ میخورد، با دیدن من خندید.
لب هام رو غنچہ ڪردم و گفتم: جانم مامانے!
با ناراحتے ساختگے رو بہ امیرحسین گفتم: رفتے دوش گرفتے! چہ سریع میخواے آمادہ شے منم بیدار
نڪردے!
همونطور ڪہ آروم مے زد بہ ڪمر فاطمہ گفت: خوابم نبرد گفتم ڪارامو زود انجام بدم.
از ڪنار ڪابینت رفت ڪنار و ادامہ داد: صبحونہ ے خانم بچہ هارم آمادہ ڪردم.
نگاهے بہ گوجہ فرنگے و خیارهاے خورد شدہ ڪہ تو بشقاب ڪنار پیالہ هاے فرنے بود انداختم.
بازوش رو گرفتم و گفتم: تشڪرات همسرے!
گونہ ش رو آورد جلو و گفت: تشڪر ڪن!
با خندہ گفتم: پسرہ ے پررو!
با شیطنت گفت: یالا دختر خانم!
رو بہ فاطمہ ڪہ با تعجب داشت نگاهمون میڪرد گفتم: از بچہ خجالت بڪش ڪپ ڪردہ!
نگاهے بہ فاطمہ انداخت و گفت: وا مگہ چیہ؟! مامانش میخواد باباشو خوشحال ڪنہ!
گونہ ش رو بیشتر نزدیڪ صورتم ڪرد، لبم رو بہ دندون گرفتم.
چند لحظہ بعد گفت: الو!
زل زدم بہ فاطمہ ڪہ با ڪنجڪاوے ما رو نگاہ مے ڪرد، گفتم: انگار دارہ فیلم سینمایے تماشا میڪنہ!
با گفتن این حرف سریع روے پنجہ پا ایستادم و گونہ ے امیرحسین رو آروم بوسیدم!
لبخندے زد و صورتش رو برگردوند سمتم، سرفہ اے ڪرد و گفت: لازم بہ ذڪرہ وظیفہ م بود! گول
خوردے هانیہ خانم!
آروم با مشت ڪوبیدم روے شونہ ش خواستم چیزے بگم ڪہ رفت سمت میز غذا خورے و گفت: خب
حالا چرا ڪتڪ میزنے؟ بہ قول صائب گر پیشمان گشتہ اے بگذار در جایش نهم!
بشقاب گوجہ فرنگے و خیار رو برداشتم و گذاشتم روے میز.
با اخم ساختگے گفتم: لازم نڪردہ!
نون سنگڪ و قالب پنیر روے میز بود. نشست پشت میز،خواستم ڪنارش بشینم ڪہ صداے گریہ از
اتاق خواب بلند شد.
همونطور ڪہ با عجلہ میرفتم سمت اتاق گفتم: واے بچہ ها!
در اتاق رو باز ڪردم و وارد شدم.
سپیدہ نشستہ بود توے گهوارہ و گریہ میڪرد.
همونطور ڪہ بہ سمتش مے رفتم گفتم: جانم دخترم،جانم.
نزدیڪ گهوارہ رسیدم، مائدہ آروم دراز ڪشیدہ بود،با چشم هاے گرد شدہ سپیدہ رو نگاہ میڪرد.
خندہ م گرفت، سپیدہ با دیدن من ڪمے آروم شد، همونطور ڪہ لب و لوچہ ش آویزون بود، دست هاش رو
بہ سمتم دراز ڪرد.
بغلش ڪردم و بوسہ ے عمیقے از گونہ ش گرفتم.
🍃همونطور ڪہ موهاش رو نوازش مے ڪردم گفتم: نبودم ترسیدے عزیزم؟!
ساڪت سرش رو گذاشت روے شونہ م، زل زدم بہ مائدہ و گفتم: مامانے الان میام میبرمت نترسیا.
آروم توے گهوارہ نشست، بہ سمت در ڪہ راہ افتادم بغض ڪرد.
سریع گفتم: الالن بابا میاد!
بلافاصلہ بلند گفتم: امیرحسین میاے؟
چند لحظہ بعد همونطور ڪہ فاطمہ بغلش بود ڪنار در ایستاد.
پیشونے سپیدہ رو بوسید، بہ سمت مائدہ رفت و با دست آزادش بلندش ڪرد.
مائدہ لبخندے زد و از خودش صدا درآورد.
امیرحسین نگاهش رو بین فاطمہ و مائدہ چرخوند و گفت: ماشاالله ! هانے بہ اینا چے میدے انقد سنگینن؟!
با لبخند گفتم: بیام ڪمڪت؟
همونطور ڪہ از اتاق خارج میشد گفت: نہ،بدو بیا صبحونہ بخوریم،دیر میشہ ها!
تازہ یادم افتاد،پشت سرش راہ افتادم.
امیرحسین،فاطمہ و مائدہ رو گذاشت توے صندلے مخصوصشون و ڪنارشون نشست.
پیالہ هاے سرامیڪے ڪہ روشون عڪس خرس هاے نارنجے بود گذاشت جلوشون،شروع ڪردن بہ
صدا درآوردن،امیرحسین قاشق هاے ڪوچیڪ رو برداشت و رو بہ فاطمہ و مائدہ گفت:خب اول بہ
ڪے بدم؟
فاطمہ و مائدہ با خندہ زل زدن بہ امیرحسین و گفتن ا هَہ ا هَہ.
امیرحسین یڪ قاشق فرنے برداشت و برد بہ سمت بچہ ها.
صداشون بلندتر شد،سریع قاشق رو برگردوند سمت خودش و خورد!
فاطمہ و مائدہ همونطور با دهن باز نگاهش میڪردن!
خندہ م گرفت،قاشق رو از فرنے پر ڪردم و گرفتم جلوے دهن سپیدہ.
رو بہ امیرحسین گفتم:خوشمزہ س؟
همونطور ڪہ قاشق رو از فرنے پر مے ڪرد گفت:خیلے!
خندیدم و چیزے نگفتم.
دوبارہ قاشق رو گرفت سمت بچہ ها.
بچہ ها با نگاہ مظلوم لب هاشون روے هم گذاشتن و آب دهنشون رو قورت دادن.
قاشق رو برد سمت دهن فاطمہ،فاطمہ صدایے از خودش درآورد و سریع فرنے رو خورد.
تڪہ اے نون سنگڪ برداشتم،با ڪارد شروع ڪردم بہ مالیدن پنیر روے نون.
گوجہ و خیار هم ڪنارش گذاشتم و گرفتم بہ سمت امیرحسین،گفتم:همسر!
همونطور ڪہ بہ مائدہ غذا مے داد گفت:همسرت اسم ندارہ؟
از اول قرار گذاشتیم توے جاهاے عمومے و شلوغ،امیرحسین باشہ همسرے،من خانمے!
توے جمع هاے خودمونے اون باشہ امیرحسین جان و من هانیہ جان!
نهایتا هر دو "عزیزم" باشیم!
توے خونہ اون امیرحسینم باشہ،من هانے!
و هر دو "عشقم" "نفسم" "زندگیم" و هزارتا واژہ ے محبت آمیز دیگہ!
لقمہ رو سمت دهنش گرفتم و گفتم:امیرحسینم.
گاز ڪوچیڪے از لقمہ گرفت و گفت:دخترا با من! من با تو!
همون لقمہ اے ڪہ گاز گرفتہ بود گذاشتم توے دهنم و گفتم:من با تو!
بعد از خوردن صبحانہ،بچہ ها رو گذاشتم توے پذیرایے چهار دست و پا برن.
سہ تایے دنبال هم مے دویدن و صدا در مے آوردن.
عبا و ڪتاب هاے امیرحسین رو از ڪنار مبل برداشتم.
هم زمان با تا ڪردن عباش نگاهش میڪردم.
آروم قدم میزد،مشغول خوندن چندتا برگہ بود.
بچہ ها دنبالش مے افتادن،فڪر میڪردن دارہ باهاشون بازے میڪنہ!
چیزے نمیگفت ولے میدونستم تمرڪزش بهم میخورہ!
ڪتاب ها رو گذاشتم توے ڪتابخونہ،عباش رو مرتب داخل ڪمد دیوارے گذاشتم.
هر سہ تا رو روڪ رو بہ سمت در هل دادم.
بچہ ها دور امیرحسین جمع شدہ بودن.
ڪفش ها و شنل هاے سفیدشون رو برداشتم.
مطلع عشق
🔴دکتر سودابه داوران مدیر گروه نانو تکنولوژی پزشکی در دانشکده علوم نوین دانشگاه علوم پزشکی تبریز هست
پستهای روز دوشنبه( حجاب و عفاف )👆
پستهای روز سه شنبه ( #امام_زمان (عج) و ظهور)👇
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
#فایل_صوتي_امام_زمان ۴۱
دیـ☝️ـر نشـده...
هنوز هم میشه پیداش کنی!
میدونی؟
امــام زمان تو، همین جاست ❗️
یه سری به دلـ💖ـت بزن و آشتی کن.
آروم آروم می بینی؛
که توی دلت ظهور کرده...
@ostad_shojae
کمی در مورد #انتخابات 1
🔶 با توجه به اهمیت انتخابات سال اینده نکاتی رو تقدیم میکنم. ان شالله که مورد استفاده قرار بگیره.
✅ اول از همه ما برای ریاست جمهوری نیاز به فردی داریم که "نسبتا جوان" باشه تا بتونه با تلاش و فعالیت بسیار زیاد خرابی های بر جای مونده از دولت روحانی رو به مرور اصلاح کنه.
⭕️ بنابراین کاندیداهایی که سنشون بالاست و طی سال های اخیر هم هر جایی بودن فعالیت لاکپشتی داشتن واقعا نباید وارد عرصه انتخابات بشن و اگه وارد هم شدن مردم به هیچ وجه نباید بهشون رای بدن.
🔸 با توجه به این موضوع افرادی مثل لاریجانی و ظریف و ضرغامی و حسین دهقان و... به هیچ وجه نباید وارد عرصه بشن و بهتره که مردم هم به روش های مختلف به این افراد اعلام کنند که شماها تا همینجاش هم که به کشور خدمت کردید کافیه و بهتره عرصه رو برای جوانان باز بذارید.
#انتخابات1400
منبع : کانال تنهامسیر ارامش
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق درایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
مطلع عشق در تلگرام 👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEPMpR-8n7jQKaBvdA