مطلع عشق
#اصول_سواد_رسانه ای 1⃣ رسانه ها ساختگی و سازه ای هستند؛ تمامي رسانهها پيش از نشان دادن واقعيات، آن
#اصول_سواد_رسانه ای
2⃣رسانه ها واقعیت را بازسازی می کنند؛ تا زماني كه تجربه مستقيم از واقعيات بيروني نداشته باشيم، رسانهها به عنوان واسطه براي ما تصويرسازي ميكنند. براي مثال تصويري كه از كشورهاي اسلامي و از جمله ايران در رسانههاي غربي نشان داده ميشود پر از خشونت، استبداد و بيتوجهي به حقوق اساسي افراد است، درحاليكه در واقع اينگونه نيست؛
مطلع عشق
قسمت_49 به نظر می اومد کتایون یکم از شنیدن مکالمه ما کلافه ست برای همین خواستم بحث رو عوض کنم: کجا
┈┈•••♡🦋♡•••┈┈
💙 #ضحی 💙
#قسمت 50
باخنده گفتم: سلام... این کتایون الکی هولم کرد ترسیدم آبش خشک شده
باشه ته کتری ترک بخوره!
کتایون از راهروی کوچیک پشت آشپزخونه بیرون اومد: بدکاری کردم
بهت خبر دادم!
بعد با ذوق گفت: ببخشید من سرک نکشیدم درو باز گذاشتی چشمم افتاد.
چه خط خوبی داری خطاطی میکنی؟
_آره البته همچینم خوب نیس
_چرا خوب بود فقط نصفه نیمه بود نتونستم بفهمم چی نوشته
_جهان و هرچه دراوست همه صورتند و تو جانی
ژانت فوری گفت:چی؟
کتایون براش ترجمه کرد.. پرسید به چه کسی گفته میشه و کتایون بدون
اینکه از من سوال کنه گفت احتمالا خدا!
بعد گفت: من تمام هنر های سنتی ایرانی رو دوست دارم مینا منبت
تهذیب خط...
همونطور که داشتم برای صبحانه عسل توی کاسه های کوچک میریختم
گفتم:
_ماشاالله واردیا! حالا کار من خیلی هم هنرمندانه نیست بیشتر دل
مشغولیه ولی چند تا خط تو این دو سال و اندی نوشتم اگر میخوای بیارم
ببین..
فوری گفت:آره بدم نمیاد...
کاسه رو روی میز گذاشتم: پس تا این چای جوشیده یکم خنک شه بیاید
تو اتاق نشونتون بدم فقط کفش یادتون نره!
خودم جلو افتادم و وارد اتاق شدم... از توی کمد دیواری پوشه برگه ها
رو پیدا کردم و بیرون کشیدم...
وقتی برگشتم فقط کتایون توی اتاق بود و ژانت با فاصله دم در اتاق
خودش ایستاده بود...
انگار غریبگی میکرد. برگه ها رو گذاشتم روی میز..
به کتایون اشاره کردم که ببینه و خودم توی چارچوب در ایستادم:چرا
نمیای تو ژانت دوست نداری ببینی؟
آب دهنش رو فرو داد و فوری گفت:بدم نمیاد...
✍🏻 نویسنده: شین الف
🦋انتشار تنها با ذکر اسم نویسنده آزاد
قسمت_51
دستش رو گرفتم و کشیدم: خب پس بیا دیگه نازکش میخوای؟
پرسید: کفشهامو باید دربیارم؟
_بله البته لطفا...
کفش هاش رو دم در درآورد و پا توی اتاق گذاشت... رفت سمت کتایون و با هم شروع کردن به نگاه کردن برگه ها... هر برگه ای که میدید میپرسید که روش چی نوشته کتایون هم اول فارسیش رو میخوند و بعد ترجمه میکرد...
ژانت هم زیر لب و خیلی آروم این جمله رو تکرار میکرد: خیلی جالبه...
برگه ها که تموم شد نگاه کتایون دور اتاق چرخید و روی قالیچه ی کوچیک زیر پاش ثابت موند..
یک قدم برداشت و وسطش ایستاد... بعد دو زانو نشست و روش دست کشید..
ژانت هم با دیدنش هوس کرد همینکارو بکنه اما اون به محض لمس صداش در اومد: خدای من چقدر نرمه این با چی بافته شده؟
فرش خیلی قدیمیه خاله ی مادرم برای جهیزیه ش بافته ابریشمه...
کامل تا میشه مثل پارچه واسه همینم راحت با خودم آوردمش...
ژانت روی فرش دراز کشید و چشمهاش رو دوخت به نوری که از
پنجره به داخل میتابید: تابحال انقدر راحت روی زمین دراز نکشیده
بودم...
چون آدم مطمئنه تمیزه خیالش راحته... کار خوبی میکنی با کفش و دمپایی توی اتاق نمیای حیف این فرشه که کثیف بشه کتایون از جاش بلند شد و روی تخت نشست: ولی خیلی زحمت داره هی بپوش هی درآر....
گفتم:
_چه زحمتی داره من اینجا روی این فرش نماز میخونم باید تمیز
باشه...
ژانت از روی فرش بلند شد و کتایون باز نگاهش دور چرخید: در مجموع اتاقت حس خوبی داره...توش راحته...
راحت گفتم: قابل نداره...
قسمت_52
لبخندی زد: میدونی که من تعارفی نیستم پس سر چیزای مهم باهام تعارف نکن...
راحتتر گفتم: تعارف نکردم از این به بعد هر شبی اومدی اینجا موندی تو اتاق من بخواب. البته تا وقتی که هستم چون احتمالا به زودی رفع زحمت میکنم
کتایون: خب دیگه ممنون بابت بازدید اتاقت!
بریم صبحونه بخوریم من گرسنمه!
...
بعد از صبحانه مقابل هم با همون چینش دیروز روی مبلها نشستیم و بعد پرسیدم: خب کجا بودیم؟
ما هیچ ما نگاه! ظاهرا خودم باید زحمتش رو میکشیدم!
گفتم: تا اینجا گفتیم که اصال انسان چرا خلق شد و هدف و اساس این خلقت چی بود!
الان میخوایم درباره تاریخ ادیان و شناخت خدا صحبت کنیم چون دیدیم
که علم ماده نمیتونه معرفت کاملی از خدا بهمون بده برای درک بهتر خدا لازمه مجدد فاز مطالعاتیمون رو عوض کنیم...
کتایون کمی جلو کشید:
_من هنوز سر همون حرفم هستم اگرم خدایی باشه خدای ادیان نیست .
چون خدای ادیان همیشه در طول تاریخ در حال جبهه گیری و مرزبندی بوده و باعث اشتقاق بشر و دشمنی و تکفیر و خونریزی شده.
مثلا همین دین باعث میشه که ژانت مسیحی باشه و تو مسلمان و بینتون درگیری پیش بیاد وگرنه چرا شما باید با هم مشکلی داشته باشید. و خیلی از آموزه های غیرانسانی و خشن ادیان مثل جنگ و غارت و... که با منطق جور در نمیاد یک خالق به قول تو مهربان از بنده هاش اینو بخواد! و اگر هم همچین خدایی وجود داشته باشه قطعا ظالمه و اگرم قدرتی داشته باشه و جهنمی، من یکی که حاضرم الی الابد بسوزم ولی زور
نشنوم ابروهام بلند شد و لبهام خندید:
_این روحیه ظلم ستیزی که داری واقعا شایسته ی تقدیره به زودی علیه ت استفاده میکنم. خب بریم سراغ بحثمون
_بررسی کن ولی همین اول یه چیزی بهت بگم که نگی نگفتی
تو هیچ جوره نمیتونی منو قانع کنی یعنی ته این بحث برای تو هیچی
نیست، جز یه چالش اساسی درباره طرز فکرت چون به حد کافی دلیل برای ردش دارم... با این تفاسیر هنوز میخوای ادامه بدی؟
✍🏻 نویسنده: شین الف
🦋انتشار تنها با ذکر اسم نویسنده آزاد
قسمت_53
خونسرد گفتم: برای بار نمیدونم چندم میگم، من از سر لج و لج بازی یا به امید هدایت تو این بحث رو شروع نکردم که با این توضیحاتت نظرم عوض بشه من دنبال رفع اتهام و احقاق حقم اینکه حقیقت، هر چیزی که هست، آشکار بشه و در این مسیر اگر هم چالشی برای من وجود داشته باشه با آغوش باز ازش استقبال میکنم...
به نظرم تو هم باید همین روحیه رو داشته باشی ما این راه رو تا تهش میریم آخرش اگر آدمای عاقلی باشیم یکی باید دستاشو ببره بالا
چون حقیقت فقط یکیه
ضمنا گفتی خیالم راحت باشه که تحت هیچ شرایطی قانع نمیشی! حتی اگر دلیل منطقی وجود داشته باشه یعنی انقد دیکتاتوری؟!
پوزخندی زد:
_نه ولی مطمئنم هیچ منطق و حقیقتی وجود نداره
امیدوارم همینقدر که میگی شجاع باشی و تهش بتونی به شکست خودت اعتراف کنی
_امیدوارم هردومون آدمای شجاعی باشیم!
ژانت بی حوصله کل کلمون رو قطع کرد: تمومش کنید دیگه
بحث رو شروع کنید!
با ترس خنده داری گفتم:
_چشم...
من یه سوال دارم؛
خدا از کجا و چجوری وارد زندگی انسان ها شد؟
با فرض تو که میگی ادیان متصل به خدا نیستن یعنی یا خدایی در جهان وجود نداره، که دیروز اونهمه راجع بهش صحبت کردیم، یا اونقد خدای بی خیال و منفعلیه که اینهمه سال هیچ تلاشی برای معرفی خودش و ارتباط با مخلوقاتش نکرده
هدفی هم که از خلقت نداشته اصلا معلوم نیس آدما رو خلق کرده برای چی نه کاری باهاشون داشته نه حرفی باهاشون داشته
اما اصلا قبول با در نظر گرفتن یکی از این دو فرض شما، حالا که پس یا خدایی نیست و یا حرفی برای گفتن با بشر نداره پس خدا از کجا تو زندگی بشر پیداش شد؟ چی شد بشر برای خودش خدا متصور شد و این مفهوم رو تعریف کرد؟ پرستش خدا متناسب بقایای تاریخی و سنگ نوشته ها از ابتدای شکل گیری حیات انسانی روی کره ی زمین وجود داشته
حالا سوال اینه که چی شد انسان با اون ذهن خالی از داده یبارکی به این نتیجه رسید که باید یه چیزی رو بپرسته؟ با فرض عدم صحت پیامبری و اتصال به وحی که تو مطرح میکنی...
✍🏻 نویسنده: شین الف
🦋انتشار تنها با ذکر اسم نویسنده آزاد
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
https://www.instagram.com/p/CWJQrroq9k5/?utm_medium=share_sheet
گزارش اولیه برنامه هست👆
ایشالا عکسای بعدی برسه دستم ، میفرستم کانال ، ببینین
دکور برنامه واقعا عالی شده بود بنظرم
من و چن تا از دوستای عکاسم ، طراحی دکور برنامه برعهده داشتیم
عوامل اجرایی بودیم
جاتون خالی ، خیلی خوش گذشت😍😊
مطلع عشق
#اصول_سواد_رسانه ای 2⃣رسانه ها واقعیت را بازسازی می کنند؛ تا زماني كه تجربه مستقيم از واقعيات بيرون
پستهای روز پنجشنبه( سواد رسانه )👆
پستهای شنبه ( #امام_زمان (عج) و ظهور)👇