عکس پروفایل!
🔹خانمی که عکس خودش رو میذاره روی پروفایلش
⭕️ چند تا ضرر میکنه:
🔻اولا شرایطی رو ناخواسته داره فراهم میکنه که برخی مردهای بیکار وارد خصوصیش بشن و براش مزاحمت درست کنن.
این یه رنج بد حساب میشه برای اون خانم، چون با دست خودش این کار رو کرده!
🔴 ثانیا این کار مخالفت با امر خداست،
و قانون دنیا اینه که هر کس با امر خدا مخالفت کنه،
💢روزگار، اون فرد رو دچار رنج های سخت خواهد کرد.
🔸رنج هایی مثل افسردگی و تنهایی و طلاق عاطفی و بد اخلاقی و....
امام هادی علیه اسلام فرمود: دنیا مثل یه بازار هست....
🔹🔸💢☢️💢🔹
با یه حواس پرتی، مراقب باشیم ضرر نکنیم...
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#عبور_از_لذتهای_پست 10 🔴 توجیهاتِ نفس 🔴 ➖ رنج ها انواعِ مختلفی دارن : گاهی به دلیل " ترکِ لذت " ه
#عبور_از_لذتهای_پست 17
🔷 آدمِ خوب یا خیلی خوب؟!🔷
⭕️اگه مساله "رنج" برای انسان حل نشه،حتی اگه آدمِ خوبی هم بشه؛
➖دیگه خیلی خوب نمیشه و پیشرفتی در خوب بودن نداره....
-- چرا ؟
♨️چون هنوز"انانیّت وخودخواهی" انسان باقی مونده!!
🔰خیلی ها بودن که"ذره ای خودخواهی"توی وجودشون باقی مونده بود و برای همین از مسیر اصلی منحرف شدن ⭕️
🔷یکی از تلاش های مهمِ عارفان و اولیای الهی این بوده که
←منِ خودشون رو از بین ببرن→
🔴آخرین محافظ های بُتِ خودخواهی،فرار از رنج و میل به راحت و شهوت هست
⭕️🔥⭕️
🔰اگه انسان بتونه منِ خودش رو از بین ببره،هرکاری که میکنه خدایی میشه✔️
🌸➖وقتی حرف میزنه حرفای خداوند متعال بر زبانش جاری میشه....!!
🌸➖دستاش میشه دستان خدا...!!
🌸➖چشماش میشه چشمان خدا و....!!
❣ @Mattla_eshgh
🔻رئیس بنیاد صهیونیستی راکفلر:
🔹ما جنبش زنان را راه انداختیم تا زنان ادعای حقوق مساوی با مردان کنند
🔹ما آنها را به سر کار فرستادیم تا کودکانشان راکنترل کنیم
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#قسمت هشتاد و پنجم داستان دنباله دار نسل سوخته 🔸 اولین قدم غیر قابل وصف ترین لحظات عمرم ... رو ب
#قسمت هشتاد و ششم
داستان دنباله دار نسل سوخته
دست های خالی
با هر قدمی که برمی داشتم ... اونها یک بار، مرگ رو تجربه می کردن ... اما من خیالم راحت بود ... اگر قرار به رفتن بود... کسی نمی تونست جلوش رو بگیره ... اونهایی که دیشب بیدارم کردن و من رو تا اونجا بردن ... و گم شدن و رفتن ما به اون دشت ... هیچ کدوم بی دلیل و حکمت نبود...
چهره آقا رسول از عصبانیت سرخ و برافروخته بود ... سرم رو ان
داختم پایین ... هیچ چیزی برای گفتن نداشتم ... خوب می دونستم از دید اونها ... حسابی گند زدم ... و کاملا به هر دوشون حق می دادم ... اما احدی دیشب ... و چیزی که بر من گذشته بود رو ... باور نمی کرد ...
آقا رسول با عصبانیت بهم نگاه می کرد ... تا اومد چیزی بگه... آقا مهدی، من رو محکم گرفت توی بغلش ... عمق فاجعه رو ... تازه اونجا بود که درک کردم ... قلبش به حدی تند می زد که حس می کردم ... الان قفسه سینه اش از هم می پاشه ...
تیمم کرد و ایستاد کنار ماشین ... و من سوار شدم ...
آخر بی شعورهایی روانی ...
چند لحظه به صادق نگاه کردم ... و نگاهم برگشت توی دشت ...
ایستاده بودن بیرون و با هم حرف می زدن ... هوا کاملا روشن شده بود ... که آقا مهدی سوار شد ...
پس شهدا چی؟ ...
نگاهش سنگین توی دشت چرخید ...
با توجه به شرایط ... ممکنه میدون مین باشه ... هر چند هیچی معلوم نیست ... دست خالی نمیشه بریم جلو ... برای در آوردن پیکرها باید زمین رو بکنیم ... اگر میدون مین باشه ... یعنی زیر این خاک، حسابی آلوده است ... و زنده موندن ما هم تا اینجا معجزه ... نگران نباش ... به بچه های تفحص ... موقعیت اینجا رو خبر میدم ...
آقا رسول از پشت سر، گرا می داد ... و آقا مهدی روی رد چرخ های دیشب ... دنده عقب برمی گشت ... و من با چشم های خیس از اشک ... محو تصویری بودم که لحظه به لحظه ... محو تر می شد ...
.
.
.
.
.❣ @Mattla_eshgh
#قسمت هشتاد و هفتم
داستان دنباله دار نسل سوخته
بچه های شناسایی
بهترین سفر عمرم تمام شده بود ... موقع برگشت، چند ساعتی توی دوکوهه توقف کردیم ... آقا مهدی هم رفت ... هم اطلاعات اون منطقه رو بده ... و هم از دوستانش ... و مهمان نوازی اون شب شون تشکر کنه ... سنگ تمام گذاشته بودن ... ولی سنگ تمام واقعی ... جای دیگه بود ...
دلم گرفته بود و همین طوری برای خودم راه می رفتم و بین ساختمان ها می چرخیدم ... که سر و کله آقا مهدی پیدا شد ... بعد از ماجرای اون دشت ... خیلی ازش خجالت می کشیدم ... با خنده و لنگ زنان اومد طرفم ...
- می دونستم اینجا می تونم پیدات کنم ...
یه صدام می کردید خودم رو می رسوندم ... گوش هام خیلی تیزه ...
توی اون دشت که چند بار صدات کردم تا فهمیدی ... همچین غرق شده بودی که غریق نجات هم دنبالت می اومد غرق می شد ...
شرمنده ...
بیشتر از قبل، شرمنده و خجالت زده شده بودم ...
شرمنده نباش ... پیاده نشده بودی محال بود شهدا رو ببینم ... توی اون گرگ و میش ... نماز می خوندیم و حرکت می کردیم ... چشمم دنبال تو می گشت که بهشون افتاد ...
و سرش رو انداخت پایین ... به زحمت بغضش رو کنترل می کرد ... با همون حالت ... خندید و زد روی شونه ام ...
بچه های شناسایی و اطلاعات عملیات ... باید دهن شون قرص باشه ... زیر شکنجه ... سرشونم که بره ... دهن شون باز نمیشه ... حالا که زدی به خط و رفتی شناسایی ... باید راز دار خوبی هم باشی ... و الا تلفات شناسایی رفتن جنابعالی ... میشه سر بریده من توسط والدین گرامی ...
خنده ام گرفت ... راه افتادیم سمت ماشین ...
راستی داشت یادم می رفت ... از چه کسی یاد گرفتی از روی آسمون ... جهت قبله و طلوع رو پیدا کنی؟ ...
نگاهش کردم ... نمی تونستم بگم واقعا اون شب چه خبر بود ... فقط لبخند زدم ...
بلد نیستم ... فقط یه حس بود ... یه حس که قبله از اون طرفه ...
.
.
.
.❣ @Mattla_eshgh
#قسمت هشتاد و هشتم
داستان دنباله دار نسل سوخته
پوستر
اتاق پر بود از پوستر فوتبالیست ها و ماشین ... منم برای خودم از جنوب ... چند تا پوستر خریده بودم ... اما دیگه دیوار جا نداشت ... چسب رو برداشتم ...چشم هام رو بستم و از بین پوسترها ... یکی شون رو کشیدم بیرون ... دلم نمی خواست حس فوق العاده این سفر ... و تمام چیزهایی رو که دیدم بودم ... و یاد گرفته بودم رو فراموش کنم ...
اون روزها ... هنوز "حشمت الله امینی" رو درست نمی شناختم ... فقط یه پوستر یا یه عکس بود ... ایستادم و محو تصویر شدم ...
یعنی میشه یه روزی ... منم مثل شماها ... انسان بزرگی بشم؟ ...
فردا شب ... با خستگی و خوشحالی تمام از سر کار برگشتم ... این کار و حرفه رو کامل یاد گرفته بودم ... و وقتش بود بعد از امتحانات ترم آخر ... به فکر یاد گرفتن یه حرفه جدید باشم ...
با انرژی تمام ... از در اومدم داخل ... و رفتم سمت کمد ... که ...
باورم نمی شد ... گریه ام گرفت ... پوسترم پاره شده بود ... با ناراحتی و عصبانیت از در اتاق اومدم بیرون ...
کی پوستر من رو پاره کرده؟ ...
مامان با تعجب از آشپزخونه اومد بیرون ...
کدوم پوستر؟ ...
چرخیدم سمت الهام ...
من پام رو نگذاشتم اونجا ... بیام اون تو ... سعید، من رو می زنه ...
و نگاهم چرخید روی سعید ... که با خنده خاصی بهم نگاه می کرد ...
چیه اونطوری نگاه می کنی؟ ... رفتم سر کمدت چیزی بردارم ... دستم گرفت اشتباهی پاره شد ...
خون خونم رو می خورد ... داشتم از شدت ناراحتی می سوختم ...
.
.
.
.❣ @Mattla_eshgh
#قسمت هشتادو نهم
داستان دنباله دار نسل سوخته
کرکر مردی ( ک با اعراب ضمه )
حالم خیلی خراب بود ...
- اشتباهی دستت گرفت، پاره شد؟ ... خودت می تونی چیزی رو که میگی باور کنی؟ ... اونجایی که چسبونده بودم ... محاله اشتباهی دست بخوره پاره بشه ... اونم پوستری که رویه ی پلاستیکی داره ...
تو که بلدی قاب درست کنی ... قاب می گرفتی، می زدیش به دیوار ... که دست کسی بهش نگیره ...
مامان اومد جلو ...
خجالت بکش سعید ... این عوض عذرخواهی کردنته ... پوسترش رو پاره کردی ... متلک هم می اندازی؟ ...
کار بدی نکردم که عذرخواهی کنم ... می خواست اونجا نچسبونه ...
هر لحظه که می گذشت ضربان قلبم شدید تر می شد ...
خیلی پر رویی ... بی اجازه رفتی سر کمدم ... بعد هم زدی پوسترم رو پاره کردی ...حالا هم هر چی، هیچی بهت نمیگم و می خوام حرمتت رو نگهدارم بازم ...
مثلا حرمت نگه ندار، ببینم می خوای چه غلطی بکنی؟ ... آره ... از عمد پاره کردم ... دلم خواست پاره کردم ... دوباره هم بچسبونی پاره اش می کنم ...
و دو دستی زد تخت سینه ام و هلم داد ...
بگو جربزه ندارم از حقم دفاع کنم ... گریه کن، بپر بغل مامانت ...
از شدت عصبانیت، رگ گردنم می پرید ... یقه اش رو گرفتم و کوبیدمش به دیوار ... و نگهش داشتم ...
هر بار اذیت کردی و وسایلم رو داغون کردی ... هیچی بهت نگفتم ... فکر نکن اگه کاری به کارت ندارم و نمیزنم لهت کنم ... واسه اینه که زورت رو ندارم ... یا از تو نصف آدم می ترسم ...
بدجور ترسیده بود ... سعی کرد هلم بده ... لباسش رو از توی مشتم بکشه بیرون ... اما عین میخ، چسبیده بود به دیوار ... هنوز از شدت خشم می لرزیدم ... تا لباسش رو ول کردم ... اومد خودش رو کنترل کنه اما بدتر روی سرامیک ... فرش زیر پاش سر خورد ...
برو هر وقت پشت لبت سبز شد ... کرکر مردی بخون ...
یه قدم رفتم عقب ... مامان ساکت و منتظر ... و الهام با ترس، دست مامان رو گرفته بود ... چشمم که به الهام افتاد، از دیدن این حالتش خجالت کشیدم ...
هنوز ملتهب بودم ... سعید، رنگ پریده ساکت و توی لاک دفاعی ...
همه توی شوک ... هیچ کدوم شون ... چنین حالتی رو به من ندیده بودن ...
جو خونه در حال آرام شدن بود ... که پدر از در وارد شد ...
.
.
.
.❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
پریروز روز جهانی "زنان خانهدار" بود وقتی توصیههای اسلام درباره زن رو به خانمهای اروپایی میگن اونا
پستهای پنجشنبه(حجاب وعفاف)👆
شروع پستهای روز شنبه (امام زمان (عج) و ظهور👇👇
🌟اے تکیه گاه محکم من
اے پدر جان
اے ابر بارنده ے 💦 مهر و لطف و احسان
اے نام زیبایت همیشه اعتبارم
خدمت به تو در همه حال، هست افتخارم👌
🆔 @Mattla_eshgh
#خوابیده_با_گرگ
🔸️ از روزی که تصمیم نمایندگان #مردم بر مذاکره با #کدخدا استوار شد و سنگ بنای آنرا در انتخابات بنا نهادند امام جامعه بارها و بارها در بیاناتشان به تبیین #خطوط_قرمز نظام و ماهیت غیرقابل اعتماد آمریکا پرداختند؛ ایشان فرمودند من به مذاکره با آمریکا #بدبینم چرا که هدف آمریکا از مذاکره این است که با فشار و زورگوئی حرفشان را قبول کنیم و این شیوه برخلاف قاعده مذاکره است و این نوع مذاکره مشکلی را حل نمیکند ؛پیشنهاد مذاکره آمریکا تاکتیک تبلیغاتی برای فریب افکار عمومی ست؛ ایشان آمریکائیها را حیله گر ، غیرقابل اعتماد،غیرمنطقی، #بدعهد و زورگو معرفی کردند و از تیم مذاکره کننده خواستند با نگاهی محتاطانه و هوشیارانه به دشمن وارد مذاکرات شوند و ....
🔸️ اما تیم مذاکره کننده بر خلاف تمام نصایح دلسوزانه و واقع بینانه مقام معظم رهبری با #خوشبینی محض آنان را مودب و امضایشان را #تضمین دانستن ؛ خطوط قرمز را زیر پا گذاشتن ؛ در رسانه ها بر علیه امام جامعه شوریدند و بیاناتش را با تمسخر به چالش کشیدند! آنها در کمال وقاحت گفتند در عالم سیاست خوشبینی و بدبینی معنا ندارد و منتقدین را #کلاغ خواندند و حواله به #جهنم کردند؛ به دشمنان قسم خورده ملت گرا دادند که آب خوردن ایرانی نیز بسته به توافق با آنان است، #خزینه ها خالیست و آنان میتوانند فقط با یک کلید تمام #قدرت_موشکی ایران را نابود کنند!! و....
🔸️ حاصل این ساده انگاری تیم مذاکره کننده نیز #برجامی شد که جز #خسارت محض #تقریبا_هیچ دستاورد دیگری برای ملت نداشت! #کلیددار اجرائی کشور با #خوشبینی_محض عبور از خطوط قرمز رهبری و بدون گرفتن تضمین های محکم تمام تعهدات برجامی ایران را در همان روزهای آغازین اجرایی شدن این معاهده عمل کرد و پس از آن همانطور که امام جامعه پیشبینی کرده بودند #آمریکا بدعهدی کرد و وقتی #خرش_از_پل عبور گذشت به #ریش مذاکره کنندگان خندید و با بی اعتنایی به تعهداتش نه تنها تحریمها را لغو نکرد! بلکه بر حجم و تعداد آنها نیز افزود و در نهایت آن را #پاره کرد...
🔸️ و این شد حاصل کسانی که به گرگهایی اعتماد کردند و در آغوششان خوابیدند که آنان خود در برابر همنوعانشان با چشم باز میخوابند چرا که طینت پلید و بدعهدشان را به خوبی میشناسند!! و به راستی که هر کس گوش جان در گرو رهنمودهای #اولیاء_الهی ندهند و بر خلاف نصایح #چراغ_هدایت عمل کند نتیجه ای جز پشیمانی و خسران نخواهد دید.
#چهل_سال_پر_افتخار
#فتدبر
#بصیرت
#سیداحمدرضوی
http://eitaa.com/joinchat/1112735758C332d249c3e