💠 با #همسر تان #تماس #تلفنی داشته باشید
✅درهنگام برگشت به خانه، به او تلفن بزنيد و بگوييد:عزيزم آيا چيزي احتياج داري که سر راهم بخرم؟
🔴آقايان لطفاً نترسيد که ممکن است او خيلي سفارش بدهد!
او زماني که اين همه مهر و صميميت شما را ببيند، خودش ملاحظه تان را مي کند و اکثراً مي گويد چيزي نمي خواهم. 😊
📢☝️اگر خانم تان قبل از خروج از خانه لوازم مورد نياز را براي تان ليست کرده سعي کنيد برايش تهيه کنيد.
🔷در موقع بازگشت به منزل، او در انتظار است،⬅️ اگر شما به طور مثال بگوييد که آنقدر کار برايم پيش آمد که اصلاً يادم رفت. ❌فوق العاده ناراحت و نگران مي شود و احساس مي کند که برايش ارزش و اهميت قائل نشده ايد. 💔
💑زندگي صميمانه و زيباتري خواهيد داشت اگر به گفته ها و نيازهاي همسرتان توجه کنيد.👌
❣ @Mattla_eshgh
هدایت شده از درمانخانه اسلامی 💠
4_310226054725763617.mp3
11.21M
#کنترل_شهوت
#بخش_یازدهم
🔻مهمترین علت خودارضایی در کودکان و نوجوانان چیست؟
🔻چه کنیم، فرزندان مان، در آینده از این بیماری مصون بمانند؟👇👇
💠 @Darmaneslami
مطلع عشق
#کنترل_شهوت #بخش_یازدهم 🔻مهمترین علت خودارضایی در کودکان و نوجوانان چیست؟ 🔻چه کنیم، فرزندان مان،
بقیه صوتها در کانال درمانخانه اسلامی 👆
لینکش هست پایین صوت
مطلع عشق
گوشی را از رویش برداشتم و یک به یک یادگاری هایمان را چک کردم. از اولین روز عقدمان تا آن شبِ اربعین..
اخرین قسمت داستان فنجانی چای با خدا👆
قسمت اول داستان #فرار_از_جهنم 👇👇
#فرار_از_جهنم
#قسمت اول
⚜ اتحاد ، عدالت ، خودباوری
🍃من متولد ایالت لوئیزیانا، شهر باتون روژ هستم. ایالت ما تاثیر زیادی در اقتصاد امریکا داره و همیشه در کنار بزرگ ترین سازه های اقتصادی، بزرگ ترین جمعیت های کارگری حضور دارن ... .
هر چقدر این سازه ها بزرگ تر و جیب سرمایه دارها کلفت تر میشن ... فلاکت و فاصله طبقات هم بیشتر میشن ... و من در یکی از پایین ترین و پست ترین نقاط شهری به دنیا اومدم ... .
شعار مدارس و دانشگاه های ما اتحاد، عدالت، اعتماد و خودباوریه ... این چیزیه که از بچگی و روز اول، هر بچه ای توی لوئیزیانا یاد می گیره ... ما در سایه اتحاد، جامعه ای سرشار از عدالت بنا می کنیم و با اعتماد و خودباوری به خودمون کشور و آینده رو می سازیم ... ولی از نظر من، همه شون یه مشت مزخرفات بیشتر نبود ... .
برای بچه ای که در طبقه ما به دنیا بیاد ... چیزی به اسم عدالت و آینده وجود نداره ... برای ما کشوری وجود نداشت تا بهش اعتماد کنیم ... برای ما فقط یک مفهوم بود ... جنگ ... جنگ برای بقا ... جنگ برای زنده موندن ... .
بله ... من توی منطقه ای به دنیا اومدم که جولانگاه قاچاقچی ها و دلال های مواد مخدر، دزدها، آدمکش ها و فاحشه ها بود ... منطقه ای که هر روز توش درگیری بود ... تجاوز، دزدی، قتل و بلند شدن صدای گلوله، چیز عجیبی نبود ... درسته ... من وسط جهنم متولد شده بودم ... و این جهنم از همون روزهای اول با من بود ... .
من بچه یه فاحشه دائم الخمر بودم که مدیریت و نگهداری خواهر و برادرهای کوچک ترم با من بود ... من وسط جهنم به دنیا اومده بودم ... .
❣ @Mattla_eshgh
#قسمت دو
⚜یک روز شوم
🍃صبح ها که از خواب بیدار می شدم ... مادرم تازه، مست و بدون تعادل برمی گشت خونه ... در حالی که تمام وجودش بوی گندی می داد روی تخت یا کاناپه ولا می شد ... دوباره بعد از ظهر بلند می شد ...قهوه، یکم غذا، آرایش و ...
من، هر روز صبحانه بچه ها رو می دادم ... در رو قفل می کردم که بیرون نرن و می رفتم مدرسه ... بعد از ظهرها هم کار می کردم تا کمک خرج زندگی باشم ...
پول بخور و نمیری بود اما حالم از پول های مادرم بهم می خورد ... گذشته از این، اگر بهشون دست می زدم بدجور کتک می خوردم ... ولی باز هم به زحمت خرج اجاره خونه و قبض هامون و هزینه زندگی درمیومد ...
همه چیز رو به خاطر بچه ها تحمل می کردم تا اینکه اون روز شوم رسید ... سر کلاس درس نشسته بودم ... مدیر اومد دم در کلاس و معلم مون رو صدا زد ... همین طور که با هم حرف می زدن زیر چشمی به من نگاه می کردن ... مکث می کردن ... و دوباره ... .
تمام وجودم یخ کرده بود ... ترس و دلهره عجیبی رو تا مغز استخوانم حس می کردم .... معلم مون دم در کلاس ایستاده بود ... نگاه عمیقی به من کرد ... استنلی لازمه چند لحظه باهات صحبت کنم ...
از جا بلند شدم ...هر قدم که به سمتش می رفتم اضطرابم شدید تر می شد ... اما اون لحظات در برابر تجربه ای که در انتظارم بود؛ هیچ چیز نبود ... .
❣ @Mattla_eshgh
#قسمت سه
⚜ خداحافظ بچه ها
🍃نفهمیدم چطوری خودم رو به بیمارستان رسوندم ...
قفل در شل شده بود ... چند بار به مادرم گفته بودم اما اون هیچ وقت اهمیت نمی داد ... .
بچه ها در رو باز کرده بودن و از خونه اومده بودن بیرون ... نمی دونم کجا می خواستن برن ... توی راه یه ماشین با سرعت اونها رو زیر گرفته بود ... ناتالی درجا کشته شده بود ... زمان زیادی طول کشیده بود تا کسی با اورژانس تماس بگیره ... آدلر هم دیر به بیمارستان رسیده بود ...
بچه هایی که بدون سرپرست مونده بودن ... هیچ کس مسئولیت اونها رو قبول نکرده بود ... .
زمانی که من رسیدم، قلب آدلر هم تازه از کار ایستاده بود ... داشتن دستگاه ها رو ازش جدا می کردن ...
نمی تونستم چیزی رو که می دیدم باور کنم ... شوکه و مبهوت فقط از پشت شیشه به آدلر نگاه می کردم ... حس می کردم من قاتل اونهام ... باید خودم در رو درست می کردم ... نباید تنهاشون می گذاشتم ... نباید ... .
مغزم هنگ کرده بود ... می خواستم برم داخل اتاق اما دکترها مانعم شدن ... داد می زدم و اونها رو هل می دادم ... سعی می کردم خودم رو از دست شون بیرون بکشم ... تمام بدنم می لرزید ... شقیقه هام می سوخت و بدنم مثل مرده ها یخ کرده بود ... التماس می کردم ولم کنن اما فایده ای نداشت ... .
خدمات اجتماعی تازه رسیده بود ... توی گزارش پزشک ها به مامورین خدمات اجتماعی شنیدم که آدلر بیش از 45 دقیقه کنار خیابون افتاده بوده ... غرق خون ... تنها ... .
❣ @Mattla_eshgh
#قسمت چهار
⚜خشونت از نوع درجه B
🍃تمام وجودم آتش گرفته بود ... برگشتم خونه ... دیدم مادرم، تازه گیج و خمار داشت از جاش بلند می شد ... اصلا نفهمیده بود بچه هاش از خونه رفتن بیرون ... اصلا نفهمیده بود بچه های کوچیکش غرق خون، توی تنهایی جون دادن و مردن ... .
زجر تمام این سال ها اومد سراغم ... پریدم سرش ... با مشت و لگد می زدمش ... بهش فحش می دادم و می زدمش ... وقتی خدمات اجتماعی رسید، هر دومون زخمی و خونی بودیم ... .
بچه ها رو دفن کردن ... اجازه ندادن اونها رو برای آخرین بار ببینم ... توی مصاحبه خدمات اجتماعی، روان شناس ازم مدام سوال می کرد ... دلم نمی خواست باهاش حرف بزنم ... تظاهر می کرد که من و دیلمون، برادر دیگه ام، براش مهم هستیم اما هیچ حسی توی رفتارش نبود ... .
فقط به یه سوالش جواب دادم ... الان که به زدن مادرت فکر می کنی چه حس و فکری بهت دست میده؟ ... فکر می کنی کار درستی کردی؟ ...
درست؟ ... باورم نمی شد همچین سوالی از من می کرد ... محکم توی چشم هاش زل زدم و گفتم ... فقط به یه چیز فکر می کنم ... دفعه بعد اگر خواستم با یه هیکل بزرگ تر درگیر بشم؛ هرگز دست خالی نرم جلو ... .
من و دیلمون رو از هم جدا کردن و هر کدوم رو به یه پرورشگاه فرستادن و من دیگه هرگز پیداش نکردم ...
بعد از تحویل به پرورشگاه، اولین لحظه ای که من و مسئول پرورشگاه با هم تنها شدیم ... یقه ام رو گرفت و منو محکم گذاشت کنار دیوار ... با حالت خاصی توی چشم هام نگاه کرد و گفت ... توی پرونده ات نوشتن خشونت از نوع درجه B.... توی پرورشگاه من پات رو کج بزاری یا خلاف خواسته من کاری انجام بدی ؛ جهنمی رو تجربه می کنی که تا حالا تجربه نکرده باشی ... .
من یه بار توی جهنم زندگی کرده بودم ... قصد نداشتم برای دومین بار تجربه اش کنم ... این قانون جدید زندگی من بود ... به خودت اعتماد کن و خودباوری داشته باش چون چیزی به اسم عدالت و انسانیت وجود نداره ... اینجا یه جنگل بزرگه ... برای زنده موندن باید قوی ترین درنده باشی ... .
از پرورشگاه فرار کردم ... من ... یه نوجوان 13ساله ... تنها ... وسط جنگلی از دزدها، قاتل ها، قاچاقچی ها و فاحشه ها ...
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#خانواده_شاد ۲ ✴️مدیریت دعوا 👈بدترین زمان برای تصمیم گیری، موقع عصبانیته! ❌قهر هم ممنوعه زمانی
پستهای روز چهارشنبه(خانواده وازدواج)👆
روز پنجشنبه(حجاب وعفاف)👇
🔴📱
جنگ نرم و تهاجم رسانه ای
⛔️استیکرهایی که پرچم همجنسبازان هستند ...
❓آیا تا به حال به استیکرهایی که در تلگرام هستند، دقت کرده اید؟
💢اینگونه شما را نسبت به اتفاقات اطرافتان #بی_حس_سازی می کنند ...
❌پرچم همجنسبازان در قالب استیکر قلب ...
⚠️دقیقا همینگونه تفکرات و سلیقه های مردم در حال تغییر است ...
#جنگ_رسانهای
#جنگ_نرم
#تهاجم_فرهنگی
❣ @Mattla_eshgh
❓چرا در #اسلام عطر زدن زن در هنگام خروج از منزل منع شده است؟
💢سایت #تلگراف انگلستان در مطلبی به ارتباط عجیب بین حس بویایی و عواطف و احساس انسان اشاره کرده و مینویسد: حس بویایی ما به حدی با مرکز عاطفی مغز مرتبط است که هر رایحه ایی به حد زیادی از عواطف به ما میرسد!
🌐 https://bit.ly/2K6iT4M
🔹سایت #روانشناسی_امروز در تحقیقی اثبات کرده است مردان با استشمام بوی عطر زنان در محیط بیرون، #تحریک_جنسی میشوند!
🔹تحقیقات صورت گرفته در دانشگاه فلوریدا نشان میدهد که مردان بسیار بیشتر از آنچه تصور میشود توسط #عطر یک زن مورد تحریک جنسی قرار میگیرند و هورمون جنسی خون مرد یعنی تستوسترون افزایش مییابد.
🌐 https://bit.ly/2KeA842
⚠️اینها همان مطالبی هستند که مورد تمسخر قرار میگرفتند چون علم امروز توان درک آنان را نداشت.
❣ @Mattla_eshgh
🌸 چرا اجر زنها بیشتر از مردهاست؟
📚 قسمتی از کتاب قدرت و شکوه زن در کلام امام و رهبری
❣ @Mattla_eshgh