#بسوزه_پدر_عاشقی 😍😜
قسمت_چهل_و_نهم
👈👈چند ماه بعد:
بعد از چند جلسه رفت و آمد و خواستگاری بالاخره خانواده زینب قبول کردن و رفتیم یه عقد خصوصی گرفتیم و زینب خانم شد بانوی دل من😊
شد ملکه ی قصه های من☺
منم یه کار نیمه وقت دانشجویی پیدا کردم و با اینکه حقوقش کم بود ولی برای شروع مستقل بودن خوب بود 😅
خدا رو هزار بار شکر میکردم که به حرفام گوش نکرد و مینا رو بهم نداد و به جاش بهترین مخلوقش یعنی زینب رو برام فرستاد😊
اصلا همه چیز انگار طبق برنامه ی خدا پیش رفت
اون تغییراتی که من فکر میکردم به خاطر مینا دارم انجام میدم در اصل به خاطر محبوب دل زینب شدن بود
خدا داشت ما دوتا رو برای هم آماده میکرد...😊
خونه مامان بزرگم یه مدتی میشد که خالی بود و بعد عقد مینا خاله م اینا یه خونه کوچک تر گرفته بودن و اونجا رفته بودن.
بعد عقدمون دست زینب رو گرفتم و دوتایی رفتیم تو اون خونه.
در خونه رو که باز کردم و فضای خونه رو دیدم یه لبخندی رو لب هام اومد و یه نفس راحتی از ته دلم کشیدم
دیدن اون حوض و گلدونهای دورش من یاد کلی خاطرات خوب و بد انداخت...
به زینب گفتم یادش بخیر بچگی ها دور این حوض میدویدم...میخندیدیم...هعییییی...هعییییی
دیدم زینب چادرش رو برداشت و گذاشت یه گوشه و گفت اینکه حسرت خوردن نداره...بازم داری تو گذشته میمونیا😅 حالا هم هردوتا بچه ایم😊...آقا مجید اگه منو گرفتی و شروع کرد به دویدن توی حیاط و دور حوض و منم دویدم دنبالش😁 خنده هامون داشت تا آسمون میرفت😊
زینب راست میگفت...باید خاطرات قدیمی رو انداخت دور...نباید توشون در جا زد...باید خاطرات نو ساخت
.
حالا دیگه از این به بعد با دیدن این حوض نه تنها یاد مینا نمی افتادم بلکه یاد روز عقدم با بهترین مخلوق خدا میفتادم که چه شیطونیایی کردیم😅
👈از زبان مینا :
اخلاق محسن داشت غیر قابل تحمل میشد برام...هرچه بیشتر زمان میگذشت انگار اون حرارت عشقمون کم و کمتر میشد...
محسن انتظارات بیجایی داشت
فکر میکرد چون بزرگتره همه چیز رو بهتر میفهمه و من بچه ام...
برای همه اشتباهاتش توجیه داشت ولی اشتباهات من رو به روم میاورد
با دیدن رابطه ی مجید و زینب داغ دلم تازه میشد...
نمیتونستم باور کنم...
الان میتونستم حس کنم که مجید بیچاره روز عقد من چی کشید و چرا تا آخر نموند...😞
با اینکه قبل ازدواجم علاقه ای تو دلم به مجید وجود نداشت و الانم چیز زیادی عوض نشده بود ولی همین که فکر میکردم کسی که یه روزی عاشق من بود و به من پیام عاشقانه میداد ولی الان اون پیاما رو برا کس دیگه ای میخونه و با اون شاده یه جورایی اذیتم میکرد...
⏪ ⏪ ادامه دارد......
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
#بسوزه_پدر_عاشقی 😍😜
#قسمت:آخر
🌹 چند مدت از تاریخ عقدشون گذشته که آقا مجید هوس کوه نوردی و ورزش با خانم رو میکنه و پیام میده:
-خانمے فردا آماده شو بریم کوه یک کم ورزش کنیم😉
دارے تپل میشیا😆😆بعد مامانم اینا میگن ما عروس تپل نمیخواهیم و منم که مامانیم ،پس نمیام نمیگیرمت 😅
-بی مزه 😑من تپل میشم یا تو؟!
-حالا نمے خواد قهر کنے صبح پاشو بریم...😀
فردا صبح توی راه دست زینب رو میگیره و شروع میکنن یه جاده شیبدار رو راه رفتن و قدم زدن..
- آهاے آقایے چه قدر دیگه مونده؟!...خسته شدم😕
-راهی نیومدے که خانم خانما...تازه اولشه😁
-عهههه مسخره بازے در نیار😑پاهام درد گرفت
-اینم از شانس ما...جنس بنجل انداختن بهمون 😂
-خیلـے هم دلت بخواد 😒اصلا من همینجا میشینم
و زینب خانم همونجا وسط جاده میشینه 😅
-حالا نمیخواد قهر کنـے😆...همه دنیا میدونن که من بهترین زن عالمو دارم خانم خانما😉
-بخدا خسته شدم😧
- یکم دیگه میرسیم کنار چشمه و امام زاده..دستتو بده بهم...یا علی.☺
بعد از یک کم راه رفتن میرسن به یه چشمه قشنگ و شروع میکنن به آب خوردن و دو تایی وضو گرفتن
و اقا مجید شیطونیش گل میکنه و شروع میکنه از آب چشمه میپاشه روی سر و صورت زینب😆
-وای دیـــوونه خیـس شدم😒
-عوضش خنکم شدے دیــگه 😎خستگیتم در رفت☺
- عه؟...اینجوریاس...پس بگیر که اومد😜
و زینبم شروع میکنه به آب ریختن روی مجید و بلند بلند خندیدن توی خلوت کوه..😂😂
بعد این خل بازیا
مجید میگه:
خوب این همون امام زاده ست که منو به دنیا برگردوند و شما رو به من هدیه داد☺بریم تو...
دوتایی وارد امام زاده میشن و شروع میکنن نماز خوندن...اول نماز ظهر و عصر میخونن که زینب خانم اقتدا میکنه به آقا مجید و بعدشم دو رکعت نماز شکر میخونن...
و بعدش زینب از خستگی سرش رو میذاره رو زانوهای مجید و اونم انگشتهای زینب رو میگیره تو دستش و شروع میکنه به ذکر گفتن باهاشون 😊😍
الحمدلله....
الحمدلله....
الحمدلله....
و سرشو میگیره سمت آسمون و تو دلش میگه...
خدایا ممنونم بابت همه چیز ❤❤
👈#پایان
یادمون باشه اگه اون چیزی که از خدا میخوایم رو بهمون نداد...جا نزنیم...کم نیاریم...قطعا خدا چیز بهتری برامون در نظر گرفته
هیچ وقت امید به خدامون رو از دست ندیم
ما همه بازیگر فیلمی هستیم که خدا نویسنده و کارگردانشه...پس بهش اعتماد کنیم و نقشمون رو خوب بازی کنیم 🙏🙏
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
مطلع عشق
#بسوزه_پدر_عاشقی 😍😜 #قسمت اول 🔰 مجید و مینا دختر خاله و پسر خاله بودن و چون با مادرهاشون هر روز
قسمت اول 👆 داستان بسوزه پدر عاشقی
✍️ #نامزد_شهادت
#قسمت اول
💠 ماشین را که از پارکینگ بیرون زدم، سرایدار شرکت با نگرانی تأکید کرد :«خانم مهندس، خیلی مواظب باشید! میگن خیابون کلاً بسته شده، یکی از بچه ها می گفت خواسته بره، حمله کردن همه شیشه ها ماشینش رو خورد کردن.»
ترسی که از اخبار امروز به جانم افتاده بود، با هشدارهای پیرمرد بیشتر به دلم چنگ می زد و چاره ای نداشتم که با کلافگی پاسخ دادم :«چیکار کنم؟ بلاخره باید برم!» و اضطرابم را با فشردن پا روی پدال خالی کردم که گاز دادم و رفتم.
💠 از ظهر گزارش همه همکاران و دوستان خبر از شهری می داد که در این روز برفی اواخر آبان ماه، گُر گرفته و آتشش بسیاری از خیابان ها را بندآورده بود. بخاری ماشین روشن بود و در این هوای گرم و گرفته، بیشتر قلبم سنگین می شد.
مادر مدام تماس می گرفت و با دلواپسی التماسم می کرد تا مراقب باشم، اما کاری از من ساخته نبود که به محض ورود به خیابان اصلی، آنچه نباید می شد، شد!
💠 روبرویم یک ردیف اتومبیل های خاموش به خط ایستاده و مقابل این رانندگان تماشاچی، نمایشی وحشتناک اجرا می شد. عده زیادی جمع شده و در هیاهوی جمعیت، تعدادی حسابی در چشم بودند، با صورت های پوشیده و چوب و زنجیری که در دست تاب می دادند.
از سطل های زباله آتش می پاشید و شدت دود به حدّی بود که حتی از پشت شیشه های بسته اتومبیل، نفسم را می سوزاند.
💠 اتومبیل من در حاشیه خیابان بود و می دیدم که شیشه های بانک کنار خیابان شکسته و خرده شیشه از پیاده رو تا میان خیابان کشیده شده است. حتی سقف پل عابر پیاده در انتهای خیابان، کاملاً منهدم شده بود و تخریبچی ها همچنان به خودروها هشدار می دادند جلوتر نیایند.
آنچنان نگاهم مبهوت مهلکه روبرویم شده بود که نمی دیدم دستان سردم روی فرمان چطور می لرزد. فقط آرزو می کردم لحظه ای را ببینم که سالم به خانه رسیده و از این معرکه آتش و شیشه شکسته فرار کرده باشم.
💠 در سیاهی شب و نور زرد چراغ های حاشیه خیابان، منظره دود و آتش و همهمه جمعیت، عین میدان جنگ بود! اما میدان جنگ که در میانه شهر نیست، جای زن و کودک و غیرنظامی هم نیست، خدایا این چه جنگی است؟
دو شب پیش که نرخ جدید #بنزین اعلام شد، هرچند سخت شاکی شدم اما فکرش را هم نمی کردم که آتش این شکایت، دامن خودم را هم بگیرد. البته دامنم که نه، از شدت وحشت احساس می کردم امشب این جنگ جانم را می گیرد.
همه راننده ها اتومبیل ها را خاموش کرده بودند و من هم از ترس، در سکوت اتومبیل خاموشم می لرزیدم.
💠 میان اتومبیل من و میدان جنگ، فقط یک ردیف از خودروها فاصله بود و مدام احساس می کردم تخریبچی ها حتی با نگاه شان تهدیدم می کنند. باید چشمانم را می بستم تا این کابووس زودتر تمام شود که فریادی پلکم را شکافت.
وحشتزده چشمانم را باز کردم. با نگاهی که از ترس جایی را نمی دید، در فضای تاریک و دودگرفته خیابان می چرخیدم تا بفهمم چه خبر شده که دیدم درست در کنار اتومبیل من، آن هم دقیقاً همین سمت چپ ماشین که نشسته بودم، در پیاده رو، مقابل شیشه های شکسته بانک چند نفر با هم درگیر شده اند.
💠 افراد نقابدار بودند که کسی را دوره کرده و انگار با زنجیر به سمتش حمله می کردند. از محاسن کوتاه و ظاهر لباسش پیدا بود به خاطر مذهبی بودن و شاید به جرم بسیجی بودن، در مخمصه افتاده است.
از کلماتش که گاهی میان فریاد نقابداران شنیده می شد به نظر می رسید می خواسته راه را باز کند که امانش نداده اند. کسی جرأت پیاده شدن از ماشینش را نداشت. عابرین در پیاده روها خودشان را کنار کشیده و همه وحشتزده نظاره می کردند.
💠 به قدری به ماشین من نزدیک بودند که فریادهای شان قلبم را از جا می کَند. با هر زنجیر و چوبی که در هوا می چرخاندند و به سوی او حمله می کردند، جیغم در گلو خفه می شد.
از وحشتی که به جانم افتاده بود، لب هایم می لرزید و با هر جیغ، بیشتر گریه ام می گرفت که ماشینم تکان سختی خورد.
💠 یک نفرشان یقه کاپشنش را گرفت او را با تمام قدرت با کمر به ماشین من کوبید. از سطح بدنش که شیشه کنارم را پوشانده بود دیگر چیزی نمی دیدم و تنها جیغ می کشیدم.
از ترس همه بدنم رعشه گرفته بود و با همین دستان رعشه گرفته، تلاش می کردم در ماشین را از داخل قفل کنم و نمی توانستم که همه انگشتانم می لرزید...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#آبان98
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
مطلع عشق
#عاشق_بمانیم ۳۴ ❤️ قلب مردان؛ در اعتماد به همسرشان، آرامش می یابد. ❣ @Mattla_eshgh
پستهای روز یکشنبه(خانواده وازدواج)👆
روز دوشنبه(حجاب وعفاف)👇
🗓 هشتم مارس، تاریخی برای سوءاستفاده از زنان!!
📌 آیا تابه حال توجه کردهاید، سازمان ملل و یونسکو هر تاریخی که مثل #روز۸مارس، را نامگذاری کردهاند به اسم زن بوده نه مادر؟
🔻 اساساً مفهوم #مادر در برنامههای سازمان ملل جایی ندارد، چرا که سازمان ملل از اساس به دنبال گناه زنا و زنازادگی و همجنسبازی زنان در جهان است.
📍سازمان ملل ناقض اصلی #حق_مادر و #حق_زنان در جهان است و هشتم مارس، تاریخی برای سوءاستفاده از زنان است!
💢 جالب است بدانید سازمان ملل، بارها کشورهای مختلف را به خاطر داشتن روزی به نام مادر، محکوم کرده و نامگذاری #روز_مادر را غیرقانونی میداند!
#جاهلیت_سازمان_یافته
#جاهلیت_مدرن
#هشت_مارس
❣ @Mattla_eshgh
سوفیا (زهرا) کاسترو
رهیافته آرژانتینی
ادرس مرتبط بااین پست در #اینستا👇
https://www.instagram.com/p/B5U1VO9FsYF/?igshid=7vhbe0i6uqkn
کانال مطلع عشق👇
❣ @Mattla_eshgh
#فوری
سریعا! با شرکت در کمپین فارس نیوز در حمایت از پیامرسان ملی #ایتا ، اعتراض خود را به وزیر ارتباطات منتقل نمایید.
آقای آذری جهرمی سِرورهایی که با پول بیت المال تهیه شده را در اختیار تلگرام و اینستاگرام قرار داده ولی اونها رو از پیامرسان پاک و مستعد #ایتا دریغ میکند. نتیجه می شود همین قطعی چندساعته دیروز
عزیزان؛ ایتا از نظر نرم افزاری قوی است، لکن سِروِر (برای پردازش اطلاعات) و هاست (نگهداری داده ها) کافی در اختیار ندارد زیرا به آقایان #باج_نمیدهد . قطعی امروز نتیجه عدم پیگیری من و شماست.
لینک کمپین فارس نیوز:
https://my.farsnews.ir/c/20105
ثبت نظر و ثبتنام در آن 30 ثانیه طول میکشه...
#تجربه_تلخ
#یکی_از_آقایان
📝میشناختم خودم رو. آدم بدی نبودم. اصلا اهل نگاه کردن به نا محرم هم نبودم. کلا سمت اینجور قضایا نمیرفتم. حتی خوشم هم نمیومد. ولی وقتی آدم چیزی رو تجربه نکرده و طعمش رو نچشیده نمیتونه آنقدر با اطمینان حرف بزنه.
دانشگاه مون که شروع شد، به یک نفر کم کم نزدیک شدم. نزدیک شدنی دو طرفه. میدونین چیه همه چیز کم کم اتفاق میفته.😔
هیچ وقت شیطان یهویی یه لقمه یا گناه بزرگ رو ناگهانی به آدم نشون نمیده . کاملا یواش یواش آدم رو درگیر میکنه.
این آدم، مثل خواهر من بود. همونطور که گفتم اهل صحبت با جنس مخالف نبودم. و اولین نفری بود که باهاش صحبت میکردم و با خودم میگفتم من که حتی به چشم بد به کسی تو تلویزیون هم نگاه نمیکنم این که مثل خواهرمه و فکر هم میکردم کارم اشتباه نیست.
🚫📛هر کی که اینو میخونه و نمیدونه بدونه این اشتباه محضه. کسی که خواهر شما نیست هرگز خواهر تون نخواهد بود. این یه اشتباه محضه. من واقعا فکر نمیکردم.
بعد از یه مدت وابستگی شدیدی به این آدم پیدا کردم و فقط میخواستم نگهش دارم. اما اون آدم به پسر دیگری نزدیک شده بود. و بسیار هم دردآور بود که بودنش با یه پسر دیگه رو میدیدم کما اینکه تو دانشگاه خودمون و جلوی چشمانم هم بود. با یکی از آشنا هام صحبت کردم. بهم میگفت اصن چیزی که میگی مثل خواهرمه تعریف شده نیست. میخواهی یه چیزی خلاف فطرت خودت رو بگی.
در هر حال، پس از یه درد طولانی فراموشش کردم. و جالبه که اون آدم ازم میخواست که به قول خودش با هم دوست بمونیم 😏ولی شکر خدا تونستم جلوی خواسته اش بایستم. و اینم بگم که یک سال این درد برای من طول کشید و بهاش خیلی سنگین بود برام اما خوشحالم که جبران ناپذیر نبود.
اگه کسی اینو میخونه باور کنه که هیچ وقت اینطوری نیست. امکان نداره که وابستگی برای آدم به وجود نیاد.
❣ @Mattla_eshgh
🌟 «اخترِ رخشندهی چرخ ادب»
📝 یادداشتی از پیشکسوت شعر و ادب، سرکار خانم سیمیندخت وحیدی پیرامون شخصیت و شعر پروین اعتصامی
📍به مناسبت ۲۵ اسفند ۱۲۸۵، زادروز رخشنده اعتصامی
🔻گزیدهای از یادداشت:
1⃣ پروین اعتصامی در یک نگاه اجمالی چون حکیمی حاذق و عارفی دلسوخته است که در میان مردمان عصر خود به رغم ستم حاکمان و دستگاه جبّار و بیفرهنگ زمانش نورافشانی کرد و اصلاً ظلمتِ بیداد و افسونهای غیرفرهنگی و جلوههای فریبندهاش را برنتافت.
2⃣ پروین، تنها یک شاعر هنرمند و ادیب نیست، او یک حکیم فرزانه و طبیبی صادق است که تلاش میکند انسان را از حضیض به اوج پرواز دهد و با روح مسئولیتپذیری و تعهد در قبال مسائل پیرامون خود، کمال و اقتدار معنوی و فرهنگی به او بخشد تا در کشاکش روزگار آن باشد که به هستی، جان و هویت تازهای ارزانی دارد.
3⃣ پروین اعتصامی هرگز خود را آلودهی دربار و مجالس تشریفاتی و زرق و برقدار نمیکند. مدال افتخار و تقدیر از سازمانهای فرهنگی دولتی نمیپذیرد و آتش درون خود را با این وسوسهها و جلوهگریهای ظاهری و فریبنده و بی اعتبار معاوضه نمیکند.
4⃣ با این که حدود ۳۴ سال خداوند متعال به عمر دنیایی او اعتبار زمانی داد، اما حاصل زندگی قرنها عزتمندی، شرف، شهامت، شجاعت و اندیشمندی عاشقانه و عارفانه را با خود به دیار ابدیت برد. او یک جهان معنا و مضمون الهی بود.
5⃣ شعرهای پروین ترکیبی است از سبک خراسانی به شیوهی ناصر خسرو و سبک عراقی به شیوهی سعدی، که هر یک در کار خود، استادی زبردست و بیهمتایند.
6⃣ نقش پروین یک حقیقت انکارناپذیر در ادبیات و فرهنگ کشور ماست و اگر این گوهر اندیشمند نبود، مسلّماً جای خالی او و کارهای بیمانندش در شیوهی «مناظره» و «بحث» و «شخصیت بخشی به اشیا» به خوبی مشاهده میشد.
7⃣ پروین به دلیل باورهای صحیح اجتماعی و مبارزه با جهل و فریب روشنفکرزدهها، باید که در جبههی متقابل آنان قرار گیرد و این از مشخصترین ویژگیهای یک شاعر یا هنرمند متعهد دینی با غیر خود است.
📲 مطالعه متن کامل در http://farsi.khamenei.ir/others-note?id=45154
❣ @Mattla_eshgh
یادداشتی از پیشکسوت شعروادب ، خانم سیمیندخت وحیدی
پیرامون شخصیت #پروین_اعتصامی
❣ @Mattla_eshgh