☘مردی در آینه
#قسمت چهاردهم
💢اتاق مقتول
🍃قبل از اینکه شوهرش فرصت پیدا کنه همراه خانمش بلند شه ... با لبخند به لوید نگاه کردم ...
- کارآگاه اوبران ... شما به صحبت تون با آقای تادئو ادامه بدید...
بهتر از هر شخص دیگه ای ... اوبران می تونست توی چنین شرایطی منظور حالت و نگاه من رو بخونه ...
با نگاه معناداری چرخید سمت پدر مقتول ...
- خوب آقای تادئو ... گفتید که ...
و من دنبال مادرش ... از پله ها بالا می رفتم ...
توی در ایستاده بود ... و من با دستکش کل اتاق رو می گشتم ...
- آخرین بار کی اتاق پسرتون رو تمییز کردید؟ ...
چشم های سرخش دوباره لرزید ...
- کریس خودش اتاقش رو تمییز می کنه ...
این بار صداش هم لرزید ...
- یعنی می کرد ...
هنوز نتونسته بود مرگ پسرش رو باور کنه ... باور کردنش سخت بود ... همون طور که باورش برای من ... که یه پسر 16 ساله چنین اتاق مرتب و تمییزی داشته باشه ...
چند لحظه بهش نگاه کردم ...
- خانم تادئو ... من بیشتر از 8 ساله که دارم توی دایره جنایی کار می کنم ... شاید به نظر جوون بیام و 8 سال زیاد نباشه اما نسبت به خیلی از همکارهام کارم بهتره ...
پسر شما قبلا عضو یه گنگ بوده ... چیزی که اصلا بهش اشاره نکردید ... و خودتون هم می دونید چقدر می تونه در پیدا کردن قاتل مهم باشه ...
شما مادرش هستید ... مادری که اون رو بزرگ کرده و براش زحمت کشیده ... چطور می تونید به ما دروغ بگید؟ ... نمی خواید قاتل پسرتون رو پیدا کنیم؟ ...
نشست روی تخت کریس ... نمی تونست جلوی اشک هاش رو بگیره ... تمام بدنش می لرزید ...
- شوهرم گفت اگه پلیس ها بفهمن کریس عضو گنگ بوده بیخیال پیدا کردن قاتل میشن ... میگن درگیری بین اعضای گنگ یا دو تا گنگ دیگه بوده و همه چیز تمام میشه ... و خیلی راحت پرونده رو مختومه اعلام می کنن ...
من فقط می خوام قاتل پسرم پیدا بشه ... می خوام به سزای کاری که با پسر من کرده برسه ...
دیگه نمی تونست حرف بزنه ... فقط گریه می کرد ... حتی اگر دلداری دادن رو بلد بودم ... چه کلمه ای می تونست اون زن رو آرام کنه؟ ...
حتی زمانی که می تونستیم قاتل رو پیدا کنیم ... هیچ وقت قلب خانواده مقتول آرام نمی شد ...
- خانم تادئو ... می دونم این کلمات قلب شما رو آروم نمی کنه ... و نمی تونم قول بدم صد در صد پیداش می کنیم ... اما می تونم قول بدم برای پیدا کردن قاتل از هیچ کاری دریغ نمی کنم ... متاسفم که ... این تنها قولی هست که می تونم بهتون بدم ...
❣ @Mattla_eshgh
☘مردی در آینه
قسمت پانزدهم: بچه شرور ما
با چشم های سرخ و باد کرده اش بهم خیره شد ...
- کریس وارد دبیرستان که شد تحت تاثیر یکی از گروه های گنگ اونجا قرار گرفت ... عضوشون شده بود ... نمی دونم مواد هم مصرف می کردن یا نه ... اما چند بار توی جیب هاش سیگار پیدا کرده بودم ... با لالا هم همون جا آشنا شد ... خیلی بهم نزدیک بودن ...
نیمه شب به بعد برمی گشت ... حتی چند بار مست بود ... باورم نمی شد ... مگه چند سالش بود که از اون سن شروع کرده بود؟...
می گفت: اونها من رو درک می کنن ... بین ما پیمان برادری بسته شده ... ماها یه تیم هستیم ... یه خانواده ایم... من اونجا آزادم ... سرش پر شده بود از این کلمات ... مگه ما چی بودیم؟ ... زندان بانش بودیم؟ ... ما خانواده اش بودیم ... پدر و مادرش ...
بغض سنگینی راه گلوش رد بست ... و چشم هاش بیشتر از گذشته می لرزید ... انگار منتظر کوچک ترین اشاره برای بارش دوباره بودن ...
- رابطه اش با پدرش چطور بود؟ ...
نگاه پر از دردش از پنجره به بیرون دوخته شد ... و سکوت ناخوش آیندی فضا رو پر کرد ... ثانیه ها به سختی می گذشت ...
نگاهش با حالت معناداری برگشت روی من ...
- اینکه شوهرم نتونست بهتون اعتماد کنه و حقیقت رو بگه ... باعث شده بهش مشکوک بشید؟ ... شما بچه دارید کارآگاه؟ ...
سرم رو به علامت رد تکان دادم ...
- اگه بچه داشتید حس ما رو درک می کردید ... و می دونستید هیچ پدر و مادری نمی تونن به بچه خودشون آسیب بزنن ...
نمی دونستم توی اون شرایط چی بهش بگم ... بهش بگم من خانواده هایی رو دیدم که پدر یا مادر ... قاتل فرزند خودشون بودن؟ ... یا ...
توی اون لحظات، کاری جز سکوت کردن به ذهنم نرسید ...
- استیو مرد خوبیه ... واقعا یه مرد خانواده است ... از وقتی کریس به دنیا اومد با همه وجود برای ما و آینده بچه مون تلاش می کرد ... و نمی تونست تحمل کنه که پسرش دست به چنین کارهایی می زنه ... از هر راهی جلو اومدیم ... اما فایده نداشت ... حتی پیش مشاور رفتیم ...
استیو عاشق کریس بود ... عاشق پسرش بود ... مخصوصا بعد از آشنایی با آقای ساندرز ... کریس دیگه اون بچه شرور قبل نبود ... عوض شده بود ... درسش ... رفتار و اخلاقش ... دوست هاش ... همه چیزش ... این یه سال و نیم ... بهترین سال های تمام عمرمون بود ...
یک سال و نیمی که چقدر زود ... به پایان رسیده بود ...
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
✅ ببینید/حتما ببینید! و برای دیگران هم ارسال کنید تا غافلان بفهمند مردان این #انقلاب چه هزینه ای برا
ریپلای پستهای روز شنبه(امام زمان (عج) و ظهور)👆
شروع پستهای روز یکشنبه(خانواده وازدواج)👇
#جملات_ناب_استاد_شجاعی
اگه عاشـق همدیگه این؛
اگــه قراره بزودی کنار هم باشید؛
یا الان هستین؛ مبـ💞ـارکه
امافراموش نکنین
شمابرای هم هدف نیستید❗️
❌بلکــه:
فقط یه همراهید برای رسیدن به هدف!
❣ @Mattla_eshgh
♨️👇👇👇👇♨️
ارسال و کپی حتی بدون لینک کانال مطلع عشق ، آزاده
با خیال راحت کپی کنین ☺️
دوستانتون رو هم دعوت کنین ،بیاین مطالب این کانالو کپی کنن
حتی داستانهاشو 😍
❣ @Mattla_eshgh
#سه_کانال_دریک_کانال 👆👆👆
مطلع عشق
دکتر #حبشی 📌گریه 🍃هدف زن از گریه : زن میخواد بگه که من شکسته هستم ، مرا دریاب ... اما برداشت مرد
📌پرخاش
🍀هدف زن از پزخاش
🍃زن میخواد بگه بهم ریخته هستم ؛ خودم هم خودم رو نمیشناسم ؛
داره از عمق فاجعه به خودش حرف میزنه ...
اما برداشت مرد از پرخاش زن چیه ؟
طلاق ... دیگه ادامه زندگی برای ما امکان نداره ...
پرخاشگری زن ، یکی از آن جاهایی است که مرد به طلاق فکر میکنه
خیلی از قهر و گریه هم بدتر است
دیگه مرد ادامه ی این زندگی رو دوست نداره
( پرخاش ، بدترین نوع اقتدار شکنی است !
دکتر #حبشی
❣ @Mattla_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ازدواج در دل کوه
🔹دو زوج دوقلو زندگی را با حضور در کهف الشهدا در بام تهران، ساده و بی ریا و با عهدنامهای با شهدا امضا و آغاز کردند.
پ.ن: چه چهره آشنایی
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#اصلاح_خانواده ۳ ✔️ پدر و مادرا و سایر مومنین باید برای ازدواج بهتر و زودتر جوانان مجرد اقدام کنن.
#اصلاح_خانواده - ۴
🔷 ملاک انتخاب همسر
در ادامه بحث خانواده عرض کردیم که برای انتخاب همسر باید یه سری ملاک های مناسبی در نظر گرفته بشه.
بهتره که آقا پسر در سه مورد، بالاتر از دختر باشه:
🔵سواد و سن و ثروت
👆✅
البته این مطلق نیست و اگه زن و مردی اهل تقوا و بندگی خدا باشن
اینا مشکل ساز نیست.
اما خب برای آدمای ضعیف، مشکل ساز هست.
⛔️
و یه ملاکی که استاد پناهیان برای دخترها و پسر ها فرمودن اینه که
🔶نگاه کنید به پدر و مادر طرف.
اگه پدر ایشون به مادرش محبت میکنه و مادر توی اون خونه محبوبه،
و اعضای خانواده به پدر هم احترام میذارن
به احتمال بسیار زیاد فرزند اون خانواده خوب خواهد بود و برای ازدواج مناسب هست.👌
البته این موارد نسبی هست. یعنی نیاز نیست طرف 100 درصد باشه بعد شما جواب مثبت بدید.
یه نگاهی به شرایط خودتون و اطرافتون بکنید و این ملاک رو در نظر بگیرید.
🔹🔷💗🔅🌺
اصلاح خانواده یکشنبه چهارشنبه در👇
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
☘مردی در آینه قسمت پانزدهم: بچه شرور ما با چشم های سرخ و باد کرده اش بهم خیره شد ... - کریس و
☘مردی در آینه
#قسمت شانزدهم
💢صحنه سازی بزرگ
🍃اوبران پایین پله ها ایستاده بود و داشت با تلفن حرف می زد ... از خانواده مقتول خداحافظی کردم و از در خارج شدم ... اون هم با فاصله پشت سرم ...
- حدس بزن چی شده؟ ... هیچ دانش آموزی به نام لالا توی مدرسه نیست ... یا بهتره بگم هیچ دختری که چنین رژ بفنش پر رنگی بزنه ...
اول با خودم گفتم شاید بزرگ تر از مقتول بوده ... یا یه دانش آموز سابق ... اما مثل اینکه ازش هیچ پرونده ای توی مدرسه نیست ... نه پرونده ای ... نه هیچ اثری ...
در ماشین نیمه باز توی دستم خشک شد ...
- خانم تادئو گفت پسرش توی گنگ با اون دختر آشنا شده ... پس احتمالا گنگ دبیرستانی * نبوده ... گنگی بوده که فقط با دبیرستان ارتباط داشته ...
و برگشتم سمت خونه مقتول و زنگ رو به صدا در آوردم ... پدرش در رو باز کرد ... بدون لحظه ای مکث ...
- شما ... لالا رو با چشم های خودتون دیده بودید؟ ...
به شدت جا خورد ... مشخص بود هنوز همسرش فرصت نکرده بود تا در مورد حرف زدنش با من ... چیزی به شوهرش بگه ...
- می دونم سعی در کتمان ارتباط اونها داشتید اما در حال حاضر صحبت با این دختر برای ما واقعا مهمه ... امیدوار بودم بتونیم از طریق مدرسه پیداش کنیم ... ولی اینطور که میگن دانش آموز اونجا نیست ...
شوک و غم از دست دادن پسرش ... و سوال های پشت سر هم من ... شرایط دردناکی بود برای اینکه بتونه روی خودش و رفتارش تسلط داشته باشه ... به سختی می تونست آشفتگی درونش رو کنترل کنه ... اما چشم های سرخش فریاد می زد ...
- فکر می کنید لالا توی قتل پسرم دست داشته؟ ...
چه درد عمیقی توی وجودش بود ... حسی رو که هرگز توی چهره پدرم ندیده بودم ... حسی که برای چند لحظه ... رفتار بی پروای من رو مهار کرد ...
- هنوز چیزی مشخص نیست آقای تادئو ... این وظیفه ماست که تمام اطرافیان مقتول و روابطش رو بررسی کنیم... هنوز از ارتباط این دختر با قتل چیزی نمی دونیم ...
سکوت خاصی فضا رو پر کرد ... و در این بین، همسرش هم به ما ملحق شد ... غرورش مانع می شد تا بتونه با بغضی که توی گلوش داره حرف بزنه ...
- من از دور دیده بودمش ... اما مارتا از نزدیک اون رو دیده ...
چند باری کریس رو تعقیب کردم تا ببینم با چه افرادی می چرخه و چه کار می کنن ... محل تجمع شون بیشتر سمت پارکینگ و انباری پشتی دبیرستان بود ... گاهی اوقات هم بیرون از مدرسه ... آخر پارک ... که یه ساختمون قدیمیه... خیلی ساله دست نخورده و کسی اونجا رفت و آمد نداره ...
پارکینگ و انباری مدرسه؟ ... قطعا واسطه ها و خرده مواد فروش های مدرسه بودن ... پس چرا توی جستجوی مدرسه هیچ خبری ازشون نبود ... نه از گنگ ... نه از لالا ... نه اثری از خراب کاری هاشون ... نه حتی ته مونده یه نخ سیگار ... کجا رفته بودن؟ ... گنگ خود مدرسه و اون گنگ ...
آقای تادئو داشت دوباره با دروغ چیزی رو مخفی می کرد؟ ... یا دبیرستان مرکز یه صحنه سازی بزرگ بود؟ ...
* گنگ های دبیرستانی، گنگ هایی هستند که فقط شامل دانش آموزان همان مدرسه می شوند و به راحتی عضو دیگری نمی پذیرند. این گنگ ها می توانند با سایر باندها و گنگ ها در ارتباط باشند اما عموما به صورت مستقل عمل می کنند و عضو یا زیرمجموعه باندهای قاچاق یا گروه های سازمان یافته محسوب نمی شوند، اگر چه عموما با خود سلاح سرد دارند و حمل سلاح گرم و سبک نیز بین آنها دیده می شود. بازه سنی اعضا عموما بین 14 تا زیر 18 سال است.
❣ @Mattla_eshgh
☘مردی در آینه
#قسمت هفدهم
💢جادوگر
🍃خانم تادئو مشغول چهره نگاری صورت لالا بود ... که اوبران از پشت شیشه بهم اشاره کرد ... با فاصله از اتاق ایستادیم ...
- آقای تادئو درست می گفت ... اثری از گنگ توی مدرسه نبود اما توی اون ساختمون چرا ...
همه جا رو به دقت تمییز کرده بودن ... اما نه اونقدر تمییز که مشخص نشه قبلا پاتوق شون بوده ... و یه چیز جالب دیگه ... نه تنها از این گنگ، اون اطراف خبری نیست ... بلکه توی کل منطقه هیچ اثری از گنگ ها یا مواد فروش های رهگذر نیست ...
با شنیدن این جمله ناخودآگاه چشمم برق زد ...
- مگه میشه اطراف یه دبیرستان نشه هیچ اثری از مواد فروش ها و گنگ ها پیدا کرد؟ ... پس دانش آموزها مواد و کارت شناسایی جعلی شون رو از کجا میارن؟ ...
نگاه و چهره اوبران هم به اندازه من متعجب بود ... دبیرستانی که بچه هاش به هیچ کار پر خطری دست نمی زنن؟ ...
چطور همه جا اینقدر تمییزه؟ ... از مدرسه و خیابون های اطرافش گرفته ... تا اتاق و خونه کریس تادئو ... حتی توی لپ تابش هم اثری از هیچ چیز نبود ... نه تصویر و فیلم خاصی ... نه هیچ رد و نشان دیگه ای ... جز پروژه های دبیرستانی و یه سری کتاب های الکترونیکی ...
اونقدر همه چیز عجیب بود که انگار با پرونده موجودات فضایی سر و کار داشتیم ...
- به نظرت از کجا باید شروع کنیم؟ ...
صدای اوبران رشته افکارم رو پاره کرد ...
- فعلا سابقه مدیر دبیرستان رو چک کن ... مطمئنم اگه همه چیز به اون ختم نشه ... بازم جواب خیلی از سوال هامون پیش اونه ... می خوام همه چیز رو در موردش بدونم ... حتی بی اهمیت ترین نکته ها رو ...
بگو سابقه گروه های اون منطقه و دبیرستان رو هم چک کنن ... منم دنبال محل گنگ ها می گردم ... محاله هیچ ارتباطی بین دانش آموزها و مواد فروش ها نباشه ...
اگر واحد موادمخدر هیچ خبری ازشون نداره ... شک نکن خودشون پخش کننده مواد اون منطقه ان ...
جمله ام تموم نشده ... کوین از دایره مواد پشت سرم بود ...
- می دونی توماس ... گاهی از خودم می پرسم چرا توی پرونده های مشترک به این عوضی کمک می کنی؟ ... ولی بعدش که خوب فکر می کنم به این نتیجه میرسم که برعکس تو ... من یه پلیس خوبم ...
با حالت خاصی زل زدم بهش ... حالتی که مخصوص خودش بود ...
- باز اینجا یکی اسم جادوگر رو برد ... سر و کله ات پیدا شد...
(شبیه ضرب المثل فارسی ... "موی کسی را آتش زدن" یا "عجب نجیب زاده ای بود")
- حیف ... اگه واقعا جادو بلد بودم یه فکری برای این اخلاق گند تو می کردم ... خوب که نمیشی ... حداقل شاید درصد عوضی بودنت کمتر می شد ...
فایلی رو که دستش بود انداخت روی میز ... و رفت سمت تخته اطلاعات جنایی ... گوشه تخته یه علامت سوال کشید ... با یه مربع دورش ...
- اومدی واحد ما نقاشی تمرین کنی؟ ... به خودتون تخته و ماژیک ندادن؟ ...
❣ @Mattla_eshgh
☘مردی در آینه
#قسمت هجدهم
💢حلقه گمشده
🍃اوبران دیگه به زحمت می تونست جلوی خنده اش رو بگیره... این اوضاع هر بار من و کوین به هم می رسیدیم تکرار می شد ...
- از حدود دو سال و نیم پیش که مدیر جدید دبیرستان این منطقه ... با درخواست از پلیس ... و استفاده از رابط هاش توی رده های بالاتر ... درخواست شدید برای پاکسازی گروه های خلاف و موادفروش منطقه رو داشت ... یه تغییر عجیب شکل گرفت که با وجود تلاش زیاد نتونستیم منشأش رو پیدا کنیم ...
درگیری بین گنگ ها و حذف نیروهای همدیگه برای افزایش قدرت و گسترش منطقه هاشون ... همیشه یه چیز طبیعی بوده ... اما نکته قابل توجه اینجاست ...
ظرف یه مدت کوتاه ... الگوی رفتار گروه های مواد فروش اون منطقه عوض شد ...
خرده فروش ها رو شناسایی کردیم ... همه خطوط به یه نقطه ختم میشن ... و اون نقطه هیچ خبری ازش نیست ... این علامت سوال ... مال اون چهره ناشناخته است ...
واقعا جالب بود ... یعنی حل پرونده قتل کریس تادئو می تونست حلقه گمشده رو پیدا کنه؟ ...
- ممکنه همه اینها کار پرویاس، مدیر دبیرستان باشه؟ ...
- ما هم بهش مشکوک شده بودیم واسه همین بررسیش کردیم ... چیز خاصی نبود ... نتونستیم هیچ ارتباطی بین شون پیدا کنیم ... علی الخصوص که رابط های پر قدرتی داره ... بدون مدرک خیلی محکم نمیشه جرمی رو بهش چسبوند ...
همیشه از پرونده هایی که با دایره مواد یکی می شد بدم می اومد ... اگه پیچیده می شد ممکن بود پای خیلی چیزها و افراد وسط کشیده بشه ... و در نهایت با یه تظاهر به تسویه گروهی ... یکی رو به عنوان قاتل بندازن جلو تا از اعضای اصلی حمایت کنن ... در آخر، ممکنه اونی که به جرم قتل زندان میره ... اونی نباشه که ماشه رو کشیده یا دستور کشیدن ماشه رو صادر کرده ...
- پخش کننده دبیرستان کیه؟ ...
- نمی دونیم ... هر کی هست خیلی حرفه ای تمام خطوط پشت سرش رو پاک می کنه ... هنوز هیچ اثری از خودش نشون نداده ... چرا پرسیدی؟ ... به چیز مشکوک یا سر نخی برخوردی؟ ...
کم کم داشت ذهنم نسبت به شرایط شفاف تر می شد ... حس می کردم دارم به نقاط خلا نزدیک میشم ... نقاطی که نمی گذاشت سوالات ذهنم رو ساماندهی کنم ... تا تصویر ابتدایی از شرایط به دست بیارم ... اما هنوز خیلی چیزها واضح نبود ...
❣ @Mattla_eshgh