هدایت شده از استاد محمد شجاعی
حرف های من و خدا_11.mp3
10.46M
#حرفهای_من_و_خدا
#سحر یازدهم
باران می گیــرد....
بارانِ نامِ تو
بارانِ نگاهِ تـــو
بارانِ آغوشِ تــو....و مـــــن تازه می شوم!
@ostad_shojae
مطلع عشق
#حرفهای_من_و_خدا #سحر دهم یک کلام، دلبر جان...! با من از رمضان، تا آخرِ تمام ثانیه هایم عبور کن
پستهای پنجشنبه(حجاب وعفاف)👆
روز شنبه (امام زمان (عج) و ظهور👇
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
حرف های من و خدا_12.mp3
11.19M
#حرفهای_من_و_خدا
#سحر دوازدهم
از کجا بگویم؛
که تاریخِ زمین، با همین انتظارِ عروسکیِ ما، بسرعت رو به زوال است...
مگر آنکه دستهای تــــو احیایش کند!
@ostad_shojae
🔴⚠️
#نیروهای_اطلاعاتی را پاسخگو کنید.
❗️واردات غذای سگ و گربه به کشور ۵ برابر شد!
❓در شرایطی که تحریم های سنگین اخیر و هدفگذاری آمریکا برای کاهش درآمد های ارزی ایران است ( وقتی مواردی مثل دارو و حتی غذای مردم دچار کمبود است) هزینه کردن این ارزها برای غذای سگ و گربه منطقی است؟؟؟
⚠️آیا این پروژه در راستای #عصبانی_کردن مردم نیست؟ اقلام خوراکی و دارویی مردم گران و نایاب شده و با ارز کشور #غذای_سگ وارد میکنید؟
💢دولت که پاسخ نمیدهد نیروهای اطلاعاتی پاسخگو باشند ...
↙️ منبع:
https://www.google.com/amp/s/www.mashreghnews.ir/amp/959563/
🔸🔹🔸🔹
☑️ کانال پویش سواد رسانه ای
➡️ @ResanehEDU
✅ #شاهنامه میگوید #رستم ششصد سال #عمر کرد
✅ #قرآن میگوید #نوح نهصد و پنجاه سال پیامبری کرد
✅ پس چرا #عمر_طولانی #حضرت_مهدی (عج) عجیب باشد؟! عمر کوتاه ما #انسان های قرون جدید عجیب است..
#سلامتی #سبک_غذایی #فردوسی #انتظار #ظهور #دوران_ظهور #شیعه #مسلمان #اهلسنت #حضرت_حجت #امام_زمان #غذا #هونزا #طول_عمر
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#خاطرات_زندگی_شهید_مهدی_خراسانے شهید مدافع حـــــرم راوے: همسرشهید #قسمت :9⃣ 💞حالم خوش نبود، رفتی
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
#خاطرات_زندگی_شهید_مهدی_خراسانے
شهید مدافع حـــــرم
راوے: همسرشهید
#قسمت :0⃣1⃣
💞از وقتی که فهمید باردارم مراقبتاش ازم چند برابر شده بود...بیشتر کارای خونه رو انجام میداد حتی پخت و پز و رفت و روب...هر چقد میگفتم :"نکن بابا ،آخه مردی گفتن…زنی گفتن...تو خسته از سرکار میای کارای خونه رو انجام نده دیگه..."مگه تو کتش میرفت...میگفت :من وظیفمه کمکت کنم...مولاعلی(ع) تو خونه عدس پاک میکرد و کمک به همسرو یه افتخار میدونست..ولی تو میدون جنگ شمشیر دستش بود مرد یعنی این...من الگوی زندگیم ایشونه..."
💞تا جایی که میتونست بعد ساعت کاری فی الفور میومد خونه و تموم اوقات فراغتش با من سپری میشد...جنسیت بچه که مشخص شد، گفت : "خدا کمکون کنه پسری تربیت کنیم که آقا امام زمان(عج) ازش راضی باشه...
حالا که جنسیت بچه مشخص شده…
بگو چه اسمی رو دوست داری...؟"گفتم:"هر چی تو بگی...گفت: "نه دیگه...زحمت ۹ ماه حمل و سختیاشو تو میکشی...اون وقت من اسمشو انتخاب کنم...؟"
هر کی در مورد اسم بچه میپرسید...
میگفت :"هر چی خانومم بگه…خلاصه اونقده اصرار کرد...
💞تا اینکه گفتم:"من از اسم امیر همیشه خوشم میومد..."با ذوق و شعف خاصی گفت:"واقعا که خوش سلیقه ای…منم این اسمو خیلی دوست دارم...ایشالا بشه سرباز آقا..."تو هر کاری ازم مشورت میگرفت تو تصمیم گیریاش سهیمم میکرد...همیشه میگفت:"زندگی مشترک…باس با کمک و همفکری هر دو نفر ساخته بشه...اینجوری لذت بخش تره...
ادامه دارد...✒️
❣ @Mattla_eshgh
#خاطرات_زندگی_شهید_مهدی_خراسانے
شهید مدافع حـــــرم
راوے: همسرشهید
#قسمت :1⃣1⃣
💞قرار بود بره مأموریت اونم یه هفته...
کلی عذر خواهی کرد که "یهو پیش اومده و باید یه مدت تنهات بذارم..."
دلش خیلی شورمو میزد من از تنهایی خیلی میترسیدم و اونم اینو میدونست...
اون شب هر کاری میکردم خوابم نمیبرد که دیدم با چهره ای خندون وارد شد...
💞انگااار که دنیا رو بهم داده باشن ، گفت: "هر چی فکر کردم دیدم نمیتونم تنهات بذارم…خانومی من از تنهایی میترسه...منم که حسااااااااس...وسایلتو جمع کن میفرستمت شهرستان...اینجوری خیالم راحت تره، مأموریتم که تموم شد میام دنبالت دوتایی برمیگردیم...گفتم چشم و به خاطر اینکه اینقده به فکرمه ازش تشکر کردم...آخرین ماه های بارداری همزمان شده بود با زمستون...همه سعیشو میکرد که سرما نخورم و مریض نشم...گاهی از این همه مهربونیش.دلم آشوب میشد...
💞فکر یه لحظه دوری و نداشتنش دیوونم میکرد؛ اسفند اون سال خودش یه تنه خونه تکونی کرد...حتی اجازه کوچکترین کارو هم بهم نداد...طوری برنامه ریزی کرده بود، که واسه گردش و بیرون رفتن حتی با زمان کوتاه هم وقت باشه...میگفت :"زمستونه...یه وقت احساس غربت و دل گرفتگی نکنیاااا...دلت شور کار خونه رو نزنه، من خودم دربست نوکر خانومم هستم...همشو ردیف می کنم برات...اونقد شوخی میکرد که دلم از هر چه ناراحتی خالی میشد...
ادامه دارد...
❣ @Mattla_eshgh
#خاطرات_زندگی_شهید_مهدی_خراسانے
شهید مدافع حـــــرم
راوے: همسرشهید
#قسمت :2⃣1⃣
💞شب تحویل سال سفره هفت سینو با کمک و سلیقه هم چیدیم...از عصر اون روز درد خفیفی رو احساس میکردم...مثه همیشه حواسش به حال و هوام بود...گفت :"خانومی خوبی...؟میخوای بریم دکتر...؟دستامو تو دستش گرفت و شروع کرد آروم آروم نوازش کردن...آیت الکرسی میخوند و با لبخند زیباش تحمل اون لحظاتو برام شیرین و ممکن میکرد...دردم شدیدتر شد و رفتیم بیمارستان ، باید بستری میشدم...
💞تنها ناراحتیم این بود که باید دور از آقا مهدی چند ساعت با درد دست و پنجه نرم میکردم...
#نیسـتی_هر_لحــظه_پیشـم_هـمنفــس_امـا_بدان…
#هر_نفـس_که_میکشم_عطر_تو_راحس_میکنم...
به قدری ارتباط معنوی و قلبیمون زیاد بود که تموم اون لحظات حضورشو کنارم حس میکردم...دمدمای صبح بود که امیر پا به دنیای زیبا و عاشقونه من و باباش گذاشت...یکی از بهترین لحظات زندگیمونو کنار هم روز عید سال نو جشن گرفتیم...
اون روز اشکای شوقمون بعد از در آغوش کشیدن بچه مون خاطره ای شد بیاد موندنی...
💞دستای کوچولوشو گرفت و با لبخند نگاشون میکرد و میبوسید...دستامو تو دستاش گرفت و نوازش کرد و گفت..."بخاطر زحمتی که واسه حمل امیر کشیدی ، واسه اذیتهایی که شدی حلالم کن...خداروشکر که هر دوتون سالمین خیلی ازت ممنونم عزیزم...لحظه به لحظه با ابراز محبتش به من و امیر خوشحالی وصف ناشدنیشو نشون میداد...نماز شکرشو که خوند با همون ذوقی که داشت با خونواده ها تماس گرفت و...
خبر تولد و سلامتی من و امیر رو بهشون داد...
ادامه دارد...✒️
❣ @Mattla_eshgh
مٰاذا لَو هُناكَ شَخصَاً يَختارُكَ،
يَعرِفُ عُيوبِك و يَختارُكْ،
شَخصَاً يَختارُك كُلَ يَوم ،
كَأنّما خَلَت اَلأرضُ اِلّى مِنكْ...
و چه ميشود اگر كسى باشد كه با دانستن تمام عيبهايت بازهم تو را انتخاب كند ...
كسى هر روز تو را بخواهد جورى كه گويى زمين از غير تو خاليست...