eitaa logo
مطلع عشق
279 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
حرف های من و خدا_11.mp3
10.46M
یازدهم باران می گیــرد.... بارانِ نامِ تو بارانِ نگاهِ تـــو بارانِ آغوشِ تــو....و مـــــن تازه می شوم! @ostad_shojae
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
حرف های من و خدا_12.mp3
11.19M
#حرفهای_من_و_خدا #سحر دوازدهم از کجا بگویم؛ که تاریخِ زمین، با همین انتظارِ عروسکیِ ما، بسرعت رو به زوال است... مگر آنکه دستهای تــــو احیایش کند! @ostad_shojae
🔴⚠️ را پاسخگو کنید. ❗️واردات غذای سگ و گربه به کشور ۵ برابر شد! ❓در شرایطی که تحریم‌ های سنگین اخیر و هدف‌گذاری آمریکا برای کاهش درآمد های ارزی ایران است ( وقتی مواردی مثل دارو و حتی غذای مردم دچار کمبود است) هزینه کردن این ارزها برای غذای سگ و گربه منطقی است؟؟؟ ⚠️آیا این پروژه در راستای مردم نیست؟ اقلام خوراکی و دارویی مردم گران و نایاب شده و با ارز کشور وارد می‌کنید؟ 💢دولت که پاسخ نمیدهد نیروهای اطلاعاتی پاسخگو باشند ... ↙️ منبع: https://www.google.com/amp/s/www.mashreghnews.ir/amp/959563/ 🔸🔹🔸🔹 ☑️ کانال پویش سواد رسانه ای ➡️ @ResanehEDU
میگوید ششصد سال کرد ✅ میگوید نهصد و پنجاه سال پیامبری کرد ✅ پس چرا (عج) عجیب باشد؟! عمر کوتاه ما های قرون جدید عجیب است.. @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#خاطرات_زندگی_شهید_مهدی_خراسانے شهید مدافع حـــــرم راوے: همسرشهید #قسمت :9⃣ 💞حالم خوش نبود، رفتی
‍ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ شهید مدافع حـــــرم راوے: همسرشهید :0⃣1⃣ 💞از وقتی که فهمید باردارم مراقبتاش ازم چند برابر شده بود...بیشتر کارای خونه رو انجام میداد حتی پخت و پز و رفت و روب...هر چقد میگفتم :"نکن بابا ،آخه مردی گفتن…زنی گفتن...تو خسته از سرکار میای کارای خونه رو انجام نده دیگه..."مگه تو کتش میرفت...میگفت :من وظیفمه کمکت کنم...مولاعلی(ع) تو خونه عدس پاک میکرد و کمک به همسرو یه افتخار میدونست..ولی تو میدون جنگ شمشیر دستش بود مرد یعنی این...من الگوی زندگیم ایشونه..." 💞تا جایی که میتونست بعد ساعت کاری فی الفور میومد خونه و تموم اوقات فراغتش با من سپری میشد...جنسیت بچه که مشخص شد، گفت : "خدا کمکون کنه پسری تربیت کنیم که آقا امام زمان(عج) ازش راضی باشه... حالا که جنسیت بچه مشخص شده… بگو چه اسمی رو دوست داری...؟"گفتم:"هر چی تو بگی...گفت: "نه دیگه...زحمت ۹ ماه حمل و سختیاشو تو میکشی...اون وقت من اسمشو انتخاب کنم...؟" هر کی در مورد اسم بچه میپرسید... میگفت :"هر چی خانومم بگه…خلاصه اونقده اصرار کرد... 💞تا اینکه گفتم:"من از اسم امیر همیشه خوشم میومد..."با ذوق و شعف خاصی گفت:"واقعا که خوش سلیقه ای…منم این اسمو خیلی دوست دارم...ایشالا بشه سرباز آقا..."تو هر کاری ازم مشورت میگرفت تو تصمیم گیریاش سهیمم میکرد...همیشه میگفت:"زندگی مشترک…باس با کمک و همفکری هر دو نفر ساخته بشه...اینجوری لذت بخش تره... ادامه دارد...✒️ ❣ @Mattla_eshgh
شهید مدافع حـــــرم راوے: همسرشهید :1⃣1⃣ 💞قرار بود بره مأموریت اونم یه هفته... کلی عذر خواهی کرد که "یهو پیش اومده و باید یه مدت تنهات بذارم..." دلش خیلی شورمو میزد من از تنهایی خیلی میترسیدم و اونم اینو میدونست... اون شب هر کاری میکردم خوابم نمیبرد که دیدم با چهره ای خندون وارد شد... 💞انگااار که دنیا رو بهم داده باشن ، گفت: "هر چی فکر کردم دیدم نمیتونم تنهات بذارم…خانومی من از تنهایی میترسه...منم که حسااااااااس...وسایلتو جمع کن میفرستمت شهرستان...اینجوری خیالم راحت تره، مأموریتم که تموم شد میام دنبالت دوتایی برمیگردیم...گفتم چشم و به خاطر اینکه اینقده به فکرمه ازش تشکر کردم...آخرین ماه های بارداری همزمان شده بود با زمستون...همه سعیشو میکرد که سرما نخورم و مریض نشم...گاهی از این همه مهربونیش.دلم آشوب میشد... 💞فکر یه لحظه دوری و نداشتنش دیوونم میکرد؛ اسفند اون سال خودش یه تنه خونه تکونی کرد...حتی اجازه کوچکترین کارو هم بهم نداد...طوری برنامه ریزی کرده بود، که واسه گردش و بیرون رفتن حتی با زمان کوتاه هم وقت باشه...میگفت :"زمستونه...یه وقت احساس غربت و دل گرفتگی نکنیاااا...دلت شور کار خونه رو نزنه، من خودم دربست نوکر خانومم هستم...همشو ردیف می کنم برات...اونقد شوخی میکرد که دلم از هر چه ناراحتی خالی میشد... ادامه دارد... ❣ @Mattla_eshgh
شهید مدافع حـــــرم راوے: همسرشهید :2⃣1⃣ 💞شب تحویل سال سفره هفت سینو با کمک و سلیقه هم چیدیم...از عصر اون روز درد خفیفی رو احساس میکردم...مثه همیشه حواسش به حال و هوام بود...گفت :"خانومی خوبی...؟میخوای بریم دکتر...؟دستامو تو دستش گرفت و شروع کرد آروم آروم نوازش کردن...آیت الکرسی میخوند و با لبخند زیباش تحمل اون لحظاتو برام شیرین و ممکن میکرد...دردم شدیدتر شد و رفتیم بیمارستان ، باید بستری میشدم... 💞تنها ناراحتیم این بود که باید دور از آقا مهدی چند ساعت با درد دست و پنجه نرم میکردم... ... به قدری ارتباط معنوی و قلبیمون زیاد بود که تموم اون لحظات حضورشو کنارم حس میکردم...دمدمای صبح بود که امیر پا به دنیای زیبا و عاشقونه من و باباش گذاشت...یکی از بهترین لحظات زندگیمونو کنار هم روز عید سال نو جشن گرفتیم... اون روز اشکای شوقمون بعد از در آغوش کشیدن بچه مون خاطره ای شد بیاد موندنی... 💞دستای کوچولوشو گرفت و با لبخند نگاشون میکرد و میبوسید...دستامو تو دستاش گرفت و نوازش کرد و گفت..."بخاطر زحمتی که واسه حمل امیر کشیدی ، واسه اذیتهایی که شدی حلالم کن...خداروشکر که هر دوتون سالمین خیلی ازت ممنونم عزیزم...لحظه به لحظه با ابراز محبتش به من و امیر خوشحالی وصف ناشدنیشو نشون میداد...نماز شکرشو که خوند با همون ذوقی که داشت با خونواده ها تماس گرفت و... خبر تولد و سلامتی من و امیر رو بهشون داد... ادامه دارد...✒️ ❣ @Mattla_eshgh
سلااام
بیدارین دیگه🙂 افرین☺️ امشب یه شب تاریخیه 😮 میخوام یه اعتراف بگیرم ازتون 😝
حاضرین ؟ جواب بدینااااا منتظرم
مٰاذا لَو هُناكَ شَخصَاً يَختارُكَ، يَعرِفُ عُيوبِك و يَختارُكْ، شَخصَاً يَختارُك كُلَ يَوم ، كَأنّما خَلَت اَلأرضُ اِلّى مِنكْ... و چه ميشود اگر كسى باشد كه با دانستن تمام عيبهايت بازهم تو را انتخاب كند ... كسى هر روز تو را بخواهد جورى كه گويى زمين از غير تو خاليست...