eitaa logo
مطلع عشق
277 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
میگوید ششصد سال کرد ✅ میگوید نهصد و پنجاه سال پیامبری کرد ✅ پس چرا (عج) عجیب باشد؟! عمر کوتاه ما های قرون جدید عجیب است.. @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#خاطرات_زندگی_شهید_مهدی_خراسانے شهید مدافع حـــــرم راوے: همسرشهید #قسمت :9⃣ 💞حالم خوش نبود، رفتی
‍ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ شهید مدافع حـــــرم راوے: همسرشهید :0⃣1⃣ 💞از وقتی که فهمید باردارم مراقبتاش ازم چند برابر شده بود...بیشتر کارای خونه رو انجام میداد حتی پخت و پز و رفت و روب...هر چقد میگفتم :"نکن بابا ،آخه مردی گفتن…زنی گفتن...تو خسته از سرکار میای کارای خونه رو انجام نده دیگه..."مگه تو کتش میرفت...میگفت :من وظیفمه کمکت کنم...مولاعلی(ع) تو خونه عدس پاک میکرد و کمک به همسرو یه افتخار میدونست..ولی تو میدون جنگ شمشیر دستش بود مرد یعنی این...من الگوی زندگیم ایشونه..." 💞تا جایی که میتونست بعد ساعت کاری فی الفور میومد خونه و تموم اوقات فراغتش با من سپری میشد...جنسیت بچه که مشخص شد، گفت : "خدا کمکون کنه پسری تربیت کنیم که آقا امام زمان(عج) ازش راضی باشه... حالا که جنسیت بچه مشخص شده… بگو چه اسمی رو دوست داری...؟"گفتم:"هر چی تو بگی...گفت: "نه دیگه...زحمت ۹ ماه حمل و سختیاشو تو میکشی...اون وقت من اسمشو انتخاب کنم...؟" هر کی در مورد اسم بچه میپرسید... میگفت :"هر چی خانومم بگه…خلاصه اونقده اصرار کرد... 💞تا اینکه گفتم:"من از اسم امیر همیشه خوشم میومد..."با ذوق و شعف خاصی گفت:"واقعا که خوش سلیقه ای…منم این اسمو خیلی دوست دارم...ایشالا بشه سرباز آقا..."تو هر کاری ازم مشورت میگرفت تو تصمیم گیریاش سهیمم میکرد...همیشه میگفت:"زندگی مشترک…باس با کمک و همفکری هر دو نفر ساخته بشه...اینجوری لذت بخش تره... ادامه دارد...✒️ ❣ @Mattla_eshgh
شهید مدافع حـــــرم راوے: همسرشهید :1⃣1⃣ 💞قرار بود بره مأموریت اونم یه هفته... کلی عذر خواهی کرد که "یهو پیش اومده و باید یه مدت تنهات بذارم..." دلش خیلی شورمو میزد من از تنهایی خیلی میترسیدم و اونم اینو میدونست... اون شب هر کاری میکردم خوابم نمیبرد که دیدم با چهره ای خندون وارد شد... 💞انگااار که دنیا رو بهم داده باشن ، گفت: "هر چی فکر کردم دیدم نمیتونم تنهات بذارم…خانومی من از تنهایی میترسه...منم که حسااااااااس...وسایلتو جمع کن میفرستمت شهرستان...اینجوری خیالم راحت تره، مأموریتم که تموم شد میام دنبالت دوتایی برمیگردیم...گفتم چشم و به خاطر اینکه اینقده به فکرمه ازش تشکر کردم...آخرین ماه های بارداری همزمان شده بود با زمستون...همه سعیشو میکرد که سرما نخورم و مریض نشم...گاهی از این همه مهربونیش.دلم آشوب میشد... 💞فکر یه لحظه دوری و نداشتنش دیوونم میکرد؛ اسفند اون سال خودش یه تنه خونه تکونی کرد...حتی اجازه کوچکترین کارو هم بهم نداد...طوری برنامه ریزی کرده بود، که واسه گردش و بیرون رفتن حتی با زمان کوتاه هم وقت باشه...میگفت :"زمستونه...یه وقت احساس غربت و دل گرفتگی نکنیاااا...دلت شور کار خونه رو نزنه، من خودم دربست نوکر خانومم هستم...همشو ردیف می کنم برات...اونقد شوخی میکرد که دلم از هر چه ناراحتی خالی میشد... ادامه دارد... ❣ @Mattla_eshgh
شهید مدافع حـــــرم راوے: همسرشهید :2⃣1⃣ 💞شب تحویل سال سفره هفت سینو با کمک و سلیقه هم چیدیم...از عصر اون روز درد خفیفی رو احساس میکردم...مثه همیشه حواسش به حال و هوام بود...گفت :"خانومی خوبی...؟میخوای بریم دکتر...؟دستامو تو دستش گرفت و شروع کرد آروم آروم نوازش کردن...آیت الکرسی میخوند و با لبخند زیباش تحمل اون لحظاتو برام شیرین و ممکن میکرد...دردم شدیدتر شد و رفتیم بیمارستان ، باید بستری میشدم... 💞تنها ناراحتیم این بود که باید دور از آقا مهدی چند ساعت با درد دست و پنجه نرم میکردم... ... به قدری ارتباط معنوی و قلبیمون زیاد بود که تموم اون لحظات حضورشو کنارم حس میکردم...دمدمای صبح بود که امیر پا به دنیای زیبا و عاشقونه من و باباش گذاشت...یکی از بهترین لحظات زندگیمونو کنار هم روز عید سال نو جشن گرفتیم... اون روز اشکای شوقمون بعد از در آغوش کشیدن بچه مون خاطره ای شد بیاد موندنی... 💞دستای کوچولوشو گرفت و با لبخند نگاشون میکرد و میبوسید...دستامو تو دستاش گرفت و نوازش کرد و گفت..."بخاطر زحمتی که واسه حمل امیر کشیدی ، واسه اذیتهایی که شدی حلالم کن...خداروشکر که هر دوتون سالمین خیلی ازت ممنونم عزیزم...لحظه به لحظه با ابراز محبتش به من و امیر خوشحالی وصف ناشدنیشو نشون میداد...نماز شکرشو که خوند با همون ذوقی که داشت با خونواده ها تماس گرفت و... خبر تولد و سلامتی من و امیر رو بهشون داد... ادامه دارد...✒️ ❣ @Mattla_eshgh
سلااام
بیدارین دیگه🙂 افرین☺️ امشب یه شب تاریخیه 😮 میخوام یه اعتراف بگیرم ازتون 😝
حاضرین ؟ جواب بدینااااا منتظرم
مٰاذا لَو هُناكَ شَخصَاً يَختارُكَ، يَعرِفُ عُيوبِك و يَختارُكْ، شَخصَاً يَختارُك كُلَ يَوم ، كَأنّما خَلَت اَلأرضُ اِلّى مِنكْ... و چه ميشود اگر كسى باشد كه با دانستن تمام عيبهايت بازهم تو را انتخاب كند ... كسى هر روز تو را بخواهد جورى كه گويى زمين از غير تو خاليست...
کیا اینجوری میخوان؟👆
ایدی من👇👇 @ad_helma2015
باشعر موافقین🙄 یه شعر بیارم ، بخونیم ، مستفیض بشیم😀
شعري از زنده ياد فريدون مشيري در رثاي احمد شاملو راست مي گفتند هميشه زودتر از آن که بينديشي اتفاق مي افتد من به همه چيز اين دنيا دير رسيدم زماني که از دست مي رفت و پاهاي خسته ام توان دويدن نداشت چشم مي گشودم همه رفته بودند مثل " بامدادي " که گذشت و دير فهميدم که ديگر شب است " بامداد " رفت رفت تا تنهايي ماه را حس کني شکيبايي درخت را و استواري کوه را من به همه چيز اين دنيا دير رسيدم به حس لهجه " بامداد " و شور شکفتن عشق در واژه واژه کلامش که چه زيبا مي گفت " من درد مشترکم " مرا فرياد کن فريدون مشيري