eitaa logo
مطلع عشق
279 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
🗓 سال عجیبی بود امسال؛ عیدهاش هم رنگ دلتنگی داشت. ❤️ اما دلمون خوش است که امام رضا فرمود: «بر شما باد به صبر و بردباری، چرا که گشایش بعد از ناامیدی فرا می‌رسد.» 🌸 یا علی بن موسی الرضا، امسال ولادت شما هم کمی متفاوت است؛ جای همه آنهایی که هر سال این ایام در جوار شما بودند و امسال به دوری و صبوری محکوم اند، خالی است. آقایی که رضای خدا در رضایت شماست، می‌شود از ما راضی شوی؟ از مایی که از همه حتی خودمان هم ناامید شده ایم. 🔆 می‌شود عیدی امسال ما را فرج و گشایش بعد از صبر و دیدن روی ماه پسرت مهدی قرار دهی؟ ‌❣ @Mattla_eshgh http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
تیتر شیطنت آمیز! بی بی سی: شورای عالی امنیت ملی ایران میگوید علت حادثه نطنز را مشخص کرده است نکته: تیتر در راستای القای این نکته به مخاطب است که علت اعلام‌شده برای حادثه نطنز واقعیت نبوده و آنچیزی است که توسط شورای عالی امنیت ملی مشخص و اعلام رسانه‌ای شده است. تضادآفرینی و تردیدآفرینی از ویژگی های جنگ نرم است. ‌❣ @Mattla_eshgh
⁉️ که گاهی میشه با رفتار خوب، یه لبخند و حتی یه «یا مهدی» گفتنِ بموقع هم، مُبلّغ مهدویت بود؟! ‌❣ @Mattla_eshgh
💠 آیه یأس خواندن مثل زهر مار است! 🔰 آیت الله حائری شیرازی (ره) 🔸 در جلسه‌ای یکی از آدم‌های بسیار مخلص، وقتی می‌خواست مشکلات را بگوید، نود و نه درصد سخنانش سخن از نارسایی ها، کمبودها و کم کاری‌ها بود. 🔹گفتم: آقا! این را که گذاشته‌اند، امام شماست؛ لااقل، همان رفتاری که با امام جماعتتان می‌کنید، با او هم بکنید! 🔸 یک نفر وقتی به عنوان امام جماعت به نماز می‌ایستد، با او چه رفتاری می‌کنید؟ زودتر از او به رکوع نمی‌روید. وقتی هم به رکوع رفت، معطل نمی‌شوید و خودتان را به او می‌رسانید. زودتر هم سر از رکوع بر نمی دارید. ⭕️ این رهبر یعنی امام؛ یعنی حداقل امام جماعت. رفتار و گفتارش را جلویت بگذار و نگاه کن. 🔹 نود و نه درصد آن، «می‌توانید» است، «می‌شود» است، «شدنی» است، «قوت قلب» است، «روحیه دادن» است، «جرأت دادن» و «جسارت دادن» است. 🔸 گاهی هم یک اشاره می‌کند و اخطاری می دهد. ❗️آن وقت شما عکس این را انجام می‌دهید! 🔸 گفتم: در مؤسسه رازی برای اینکه بتوانند پادزهر درست کنند و سرم‌سازی کنند، مارها را تربیت می‌کنند و زهرشان را می‌گیرند. 🔹 ماری را جلوی من آوردند و زهرش را به من نشان دادند. شاید کمتر از یک گرم بود. 🔸 گفتند: این زهر برای کشتن هشتاد نفر کافی است!! ⭕️ آیۀ یأس خواندن، مثل زهر مار است. یک قطره‌اش برای اینکه چهل نفر را از بین ببرد کافی است. ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
چیک چیک...عشق قسمت ۶۹ هر جوری حساب میکردم دلم براش خیلی تنگ شده بود و منتظر بودم تا برگرده مثل قب
...عشق ۷۰ _جدی میگی؟کی رسیدی ؟ یعنی فردا میای شرکت ؟ _جدی میگم . صبح رسیدم تا الان خواب بودم . معلوم نیست کی بیام شرکت _آهان . خسته نباشی _الهام ؟ _بله _دلم برات خیلی تنگ شده قشنگم . میای ببینمت ؟ داشتم فکر میکردم چرا نمیگه دلم تنگ شده که خودش گفت !شانس آورد یعنی _من بیام ؟ _آره گلم _کجا !؟ _بیرون ... میخوای بیام دنبالت ؟ _ نه نه ... فقط منظورت اینه که الان بیام ؟ _آره تا فردا نمیتونم صبر کنم بیا کافی شاپی که آدرسشو برات میفرستم اوکی؟ _باشه سعی میکنم بیام . حالا آدرس بفرست _سعی نکن .. زود بیا الی منتظرم ... فعلا _خداحافظ ساعت 5 بود . خدا رو شکر دیرتر زنگ نزد وگرنه مامان گیر میداد برای بیرون رفتن . سریع رفتم از توی کمد مانتوی مشکیم رو با شلوار جین آبی روشنم و شال همون رنگیم آوردم بیرون پارسا آدرس رو فرستاد . خیلی دور نبود طرفای آرژانتین بود . رفتم تو سالن پیش مامان نشستم و گفتم : -مامان ؟ _جانم ؟ -مهتاب بود سلام رسوند _سلام میرسوندی _رسوندم . گفت بریم بیرون خیلی وقته همدیگه رو ندیدیم بهش گفتم اگه مامی جونم کاری نداشته باشه میام . برم ؟ _حالا پاشو اون کنترل رو بده تا فکرامو کنم ببینم اجازه بدم یا نه _زرشک ! تازه میخوای اجازه بدی؟ _صد بار گفتم از این کلمه ها استفاده نکن یعنی چی زرشک و هویج و این چیزا ؟ _خوب ببخشید حالا آب زرشک ! برم ؟ _برو ولی دیر نیا مواظبم باش _چشـــــــم . ‌❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق قسمت ۷۱ لپش رو بوس کردم و پریدم تو اتاق که حاضر بشم . به سرعت باد آماده شدم و با مامان خداحافظی کردم . کفشهای اسپرتم رو پوشیدم و رفتم بیرون. سر کوچه یه دربست گرفتم و جلوی در کافی شاپ پیاده شدم . تازه وقتی رسیدم فکر کردم خاک تو سرم نکنن که انقدر هولم! انگار رو هوا خودمو رسوندم اینجا ... معلوم نیست خود پارسا اومده یا نه ! فوقش منتظر میمونم دیگه . رفتم تو .... اصولا زیاد کافی شاپ نمیرفتم چون از محیط های باز مثل پارک برای قرار گذاشتن با دوستام بیشتر خوشم میومد . این کافی شاپم که اصلا دوست داشتنی نبود از نظرم ... زیادی گرفته و تاریک بود مخصوصا با این آهنگ غمناکی که گذاشته بودن حس بدبختی بهم دست داد . یه نگاه به میزهای تقریبا خالی کردم ولی پارسا رو ندیدم ... رفتم روی همون میز اولی نزدیک در نشستم که حداقل چشمم به بیرون بیفته حس خفگی نکنم . کیفم رو گذاشتم روی میز که یکی صندلی رو به روم رو کشید بیرون و نشست . غافلگیر شدم پارسا بود ولی انقدر قیافش تغییر کرده بود که نشناختمش ! _چرا نزدیک در نشستی؟! _سلام _علیک .منو نشناختی به این گنده ای ؟ _نه والا ! با اینهمه ریش و این مدل موی جدید تو این تاریکی معلومه نشناختمت خندید و با نگاهی به در و دیوار گفت : _ تاریکه ولی خوب و دنجه کافی شاپه دوستم بهروزه . دستی به ریشش کشید و گفت : _بهم میاد ؟ یکم نگاش کردم . قیافش مردونه تر و جذاب تر شده بود ولی خستگی هم از چشماش میبارید ! _آره خیلی بهت میاد _ولی حالم از ریش بهم میخوره تو دلم گفتم مرض ! تو که بدت میاد چرا منو ضایع میکنی آخه ! _وقت نکردم تو این یه هفته یکم به خودم برسم . تو چطوری ؟خوبی ؟خوش گذشت من نبودم ؟ _دستامو گذاشتم روی میز و گفتم : _خوبم ولی خوش نگذشت چون همش نگران مادرت بودم که خدایی نکرده اتفاق بدی براشون نیفته . _عزیزم . معذرت میخوام که تو رو هم ناراحت کردم . حالش بهتره غصه نخور ... چه خوب شد که اومدی الی طاقت دوری بیشتر از این رو نداشتم . میخواستم جوابشو بدم که با حرکتی که یهو انجام داد انگار بهم برق 2فاز وصل کردن خشکم زد ! تا حال دست هیچ نا محرمی بهم نخورده بود نمیدونم چجوری تو یه لحظه پارسا دستام رو گرفت توی دستش . همه توانم رو جمع کردم و دستم رو کشیدم و بردم زیر میز . اصلا حس خوبی نداشتم ! ‌❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق قسمت ۷۲ -چی شد عزیزم؟ با صدایی که مثل دستای یخ کردم داشت میلرزید گفتم : _دیگه ... این کار رو نکن پارسا _ چه کاری !؟ با تعجب نگاهش کردم . یاد اون روز افتادم که ستاره به اشکان دست داد . برای پارسا بایدم عادی باشه! این من بودم که حس میکردم دارم خفه میشم ... خوشبختانه بلند شد و گفت : _ای بابا یادمون رفت یه چیزی سفارش بدیم . الان میام به دستام نگاه کردم . چقدر راحت به خودش اجازه داد بهم بی احترامی کنه !میدونستم الان تو این دوره زمونه این چیزا دیگه عادیه و هر دختر پسری به راحتی بهم دست میدن و هزار چیز دیگه . ولی تربیت خانوادگی من همچین اجازه ای نمیداد ! فکر کردم پارسا تقصیریم نداره . شاید دختری مثل دخترای خانواده ما کم پیدا میشه ! داشت با یه سینی توی دستش میومد سر میز . نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم افکار مزاحم تو ذهنم رو فعلا پس بزنم . _بفرمایید . به سلیقه خودم برات کیک و نسکافه آوردم . اگه دوست نداری بگم قهوه بیاره _نه ممنون . نسکافه دوست دارم _خوبه . پس بخور خودش شروع کرد به خوردن . ولی من راه گلوم انگار بسته شده بود . کاش به جای اینجا تو شرکت خودمون بودیم . فضای اونجا رو بیشتر دوست داشتم _الی ؟ سرم رو آوردم بالا و نگاهش کردم . چند لحظه ای بهم خیره شد و آروم پرسید : -خوبی؟ با یه لبخند تصنعی جواب دادم _خوبم _وقتی میخندی خیلی خوشگلتر میشی مخصوصا با شالی که امروز سرت کردی از نگاه خیره اش معذب شدم . دستم رو دور فنجون حلقه کردم و یه مرسی آروم گفتم _دستتو بیار با تعجب پرسیدم : -دستمو !؟ نیشخندی زد و گفت : _نترس نمیذارم دستم بهت بخوره ! دستتو بیار کار دارم پس فهمیده بود حال بدم رو ولی خودشو به اون راه زده بود . هنوز منتظر داشت نگاهم میکرد . دستم رو با تردید بردم طرفش یه جعبه کوچیک گذاشت کف دستم . البته متوجه شدم که از قصد با فاصله انداختش که مثال دستش بهم نخوره ! ولی چیزی نگفتم ‌❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق قسمت ۷۳ _این چیه ؟ _بازش کن ببین . _مناسبتش چیه ؟ _ تو فکر کن سوغاتیه _ولی من که تو این شرایط ازت توقع سوغاتی نداشتم پارسا ! _بازش کن ببین اصلا خوشت میاد یا نه چون ارزش زیادی نداره _ارزشش به اینه که یادم بودی خنده روی لبش جمع شد و سرش رو انداخت پایین . من که چیزی نگفتم ناراحت بشه ! _خوبی ؟ حرف بدی زدم ؟ _نه عزیزم . بازش کن پاپییون روی جعبه رو باز کردم و درش رو برداشتم . یه انگشتر نقره بود که خیلی خوشگل و بانمک بود مدلش. از انگشترهای درشت همیشه خوشم میومد _وای این چقدر خوشگله _جدی خوشت اومد ؟ -آره خیلی قشنگه مرسی _قابل تو رو نداره . اگه وقتشو داشتم برات یه چیز بهتر میخریدم _همین خیلیم خوبه واقعا ممنون حس کردم دوباره رنگ نگاهش عوض شد و یه غمی توی چهرش نشست ولی سریع خودش رو جمع و جور کرد و شروع کرد به حرف زدن . نزدیک 3 ساعت پیش هم بودیم و پارسا خودش تا نزدیکای خونه رسوندم و رفت . بهروز رو ندیدم دلم میخواست بدونم این دوستشم مثل اشکان و ایمانه یا نه ! ولی یه پسره دیگه پشت صندوق بود که پارسا مهران صداش زد . اگر اون روز پارسا دستمو نگرفته بود میتونستم بگم خیلی روز خوبی بود و بهم خوش گذشته بود ولی خوب فاکتور گرفتن اون حس بد خیلیم برام راحت نبود و در واقع سخت بود ! جوری که اون شب سر نمازم ناخودآگاه گریه ام گرفت و کلی از خدا عذرخواهی کردم . اما بازم سبک نشدم ! حتی حس میکردم یه جورایی به مامان علاوه بر دروغ گفتن خیانت هم کردم . خیانت به اعتمادی که همیشه بهم داشت ! کاش میتونستم همه حرفای دلم رو به ساناز بزنم ولی حیف که اون از منم بی جنبه تر بود ! از دوستیه نا محسوس من و پارسا تقریبا دو ماه میگذشت . دو ماهی که هر روزش پر بود از قهر و آشتی و گاهی بی تفاوتی و بی خبری ! ساناز قولی رو که داده بود به کلی فراموش کرده بود و همچنان نیومده بود که پارسا رو ببینه ! منم چون مطمئن بودم با دیدن تیپ ظاهری پارسا با سانی دعوام میشه دوباره دیگه حرفی به میون نیاورده بودم . قدم خیر همچنان در پی دلبری از پارسا بود و من رو گاهی واقعا به سطوح میاورد ! ولی خوب انقدر جایگاه خودم رو تو قلب پارسا محکم میدیدم که شاید به نظرم حرکات بابایی یه جورایی بچه گانه و بی اهمیت میومد ! ‌❣ @Mattla_eshgh
۵۷ 👛 برای خرید همسرتون، حتما نظر بدین! ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
: 💞💞💍💍💞💞 #انچه_مجردان_باید_بدانند #موضوعاتی که قبل از ازدواج باید درمورد آن صحبت کنید #قسمت_دوم
🌺ازدواج با مهرطلب مجاز است❓ 🔹مهرطلب ها به تایید دائمی دیگران دارند و اگر کار یا رفتارشان توسط دیگران تایید نشود، رضایت و آرامش نمی کنند. آنها عقاید مشخصی در مورد موضوعات ندارند و بیشتر ترجیح می دهند با گویی دیگران را تایید کنند. افراد مهرطلب از طلب کردن خودشان پرهیز می کنند چون از اینکه بخواهند حقشان را بگیرند می کشند و شرم می کنند. 🔹مهرطلب ها از آشکار و مستقیم در برابر دیگران به طور جدی اجتناب می کنند. از عقیده و نظر خود پرهیز می کنند. ‌❣ @Mattla_eshgh http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
🔰نایل فرگوسن، استراتژیست ارشد آمریکایی: ✅ قدرت انقلاب ایران از حجم بالای زاد و ولد در سال‌های اولیه است! ⚠️همین مسئله باعث شد تا غرب به سرعت وارد عمل شود تا این رشد جمعیت که باعث قدرت روزافزون ایران شده بود را کنترل کند. ‌❣ @Mattla_eshgh