📕 محافظ_عاشق_من 🥀
✍ به قلم : #ف_میم
🍃 قسمت نهم
با شور و شوق برای بابا همه چیز رو تعریف کردم که در آخر گفت : یادت نره واسه منم بیاری بخونم
هیربد که با دکمه سر آستینش درگیر بود از پله ها پایین آمد و گفت : همچین تحفه ایم نیست وقتی پارت ، پارت می نوشت واسه من میخوند اصلا خوشم نیومد
ــ کی گفت تو نظر بدی ؟
ــ خواستم پدرمو آگاه کنم
ــ تو ؟! آقای جذاب ۲۷ سالت شد ، چرا نمیری زن بگیری از دستت راحت شیم ، ترشیدی که !
ــ میخوام در کنار پدر و مادرم زندگی کنم تو چیکاره ای ؟!
هرچند معلوم بود شوخی میکند اما بابا مثل همیشه برای اینکه شخصیتم را حفظ کند گفت :
ــ با خواهر بزرگترت درست حرف بزن
ــ چشم ، بانو برایتان مقدور است این دکمه را برایم ببندید ؟
ــ کجا به سلامتی ؟
ــ متاسفم نمیشه برای یک خانوم توضیح داد
ــ هیربد ؟!!
ــ هان ؟ چته ؟ مغزت توانایی تحلیلش نداره از دنیا ساقط میشی بابا یقه منو میگیره
ــ خیلی لوسی
ــ لطف داری ، من رفتم .
بابا ؟ مامان ؟ آبجی بزرگه، هَو اِ گود تایم.
بابا : نه این آدم نمیشه ثریا
بدون شرکت در بحث میان بابا و مامان به اتاقم رفتم ، وقتی وارد اتاقم میشدی اولین چیزی که به چشم میخورد عکس دست جمعی کوه نوردی بود ، با یادآوری اتفاقات آن روز لبخندی روی لبم شکل گرفت . بدون تعویض لباس هایم دمر روی تخت افتادم ، همین که خواستم خواندن را شروع کنم تلفن همراهم به صدا درآمد .
با دیدن تماس گیرنده فاتحه ای نثار روح پر فتوحم کردم و روی اسپیکر گذاشتم که صدایش در اتاقم پیچید :
ــ الو هانی ؟ بی معرفت چرا به من خبر ندادی ؟ تو باز رفتی سراغ فاطی یادت رفت اول هر کاری باید به من شرح حال بدی ؟!
ــ اول سلام دوما اینقدر تند نرو تو کی باشی که من همه چی برات توضیح بدم ؟!
ــ دلم نخواست سلام کنم ، من همه کارتم
ــ پپسی میخوری یا ...
با جیغ جيغ های گوش خراشش حرفم را قطع کرد ، بی توجه به حرص خوردنش گفتم :
ــ ســــُلی عمه کجاست ؟
ــ درست حرف بزن ، تو خیر سرت تحصیل کرده ای ! چرا قداست اسم بچم و میاری پایین ؟!
ــ خب حالا ، بانو سلاله کجا تشریف دارن ؟
ــ ناهار خورد خوابید فداش بشم .
ــ باشه موافقم ، سریع تر اقدام کن
ــ کوفت
ــ تو از کجا فهمیدی ؟ آهان دوباره این شوَر کَنه ات سر صبحی اومده بود اینجا که واسه جناب عالی آمار بگیره !!
ــ راجب شوهر من درست صحبت کن ، ضمنا صبح نه ظهر ، نمیدونستی بدون ، بعدشم خواسته به مامانش سر بزنه تو رو سننه ؟!
ــ بسه ثمین ، ولم کن با همین شوهرت ، زنش دادیم بره نبینیمش بدتر شد .
ــ اگه گذاشتم دیگه بیاد ...
ــ خوب کاری میکنی آفرین
ــ ول کن ، فاطمه چطور بود ؟ ناراحت نبود ؟
ــ نه حداقل اینجوری نشون نمی داد
ــ اون مثل ما نیست که خیلی خانومه
ــ آره ...
آهی کشید و گفت :
ــ البته من میدونم بخاطر مشکات اینقدر به فاطمه سر میزنی
ــ همش هم بخاطر مشکات نیست ، فاطمه کتاب خونده نشده ایه برام !
ــ خیلی صبوره ...
ــ آره ، واقعا .
ــ خب مزاحمت نمیشم بیشتر از این فعلا ، به مامان بابا هم سلام برسون .
ــ تو همیشه مزاحمی ، برو ، باشه سلامت باشی .
ــ تو درست بشو نیستی ...
ــ نکه تو هستی .
ــ اَه ولم کن هزارتا کار دارم ، خدافظ
ــ بسلامت .
ثمین کمک بزرگی به نوشته ام کرد ، هر جا مهدا سعی در سانسور داشت را توضیح داد بدون هیچ کم و کاستی .
این شجاعتش خیلی تحسین برانگیز بود .
ادامه دارد ...
📕 محافظ_عاشق_من 🥀
✍ به قلم : #ف_میم
🍃 قسمت دهم
با اصرار مامان ناهار را در سکوت و ذهنی مشغول خوردم و مجددا به اتاقم برگشتم .
کتابم را باز کردم ، کتابی که یک سال برای نوشتن و هشت سال برای فهمیدنش تلاش کرده بودم !!
دلم میگیرد وقتی میبینم من هم میتوانستم مثل مهدا زندگی را بفهمم ، اوج گرفتن وجودم را تجربه کنم و بی نهایت عشق را بچشم اما سرگرم روزمرگی شدم و اوقات خودم را باطل و پوچ گذراندم و چقدر از خدای مهدا سپاس گزارم که از ورطه ی هلاکت نجاتم داد و نگذاشت بیش از این با اختیاری که به من عطا کرده بود و من با جهل به بدترین نحو تعبیرش کرده بودم دنیا و آخرتم را بسوزانم ....
مهدا معتقد است خدا برای آدمی تقدیری از جنس خودش قرار داده و با عقل به او یادآور شده هر کدام چه عاقبتی دارد و حتی قضای او بر اختیار انسان است و اوست که با اختیار خود حالات ممکن را انتخاب میکند و نیت قلبی آدم ها گاهی عامل بزرگی بر حادث شدن اتفاقات زندگی ست .
خیلی غم انگیز است روز های بر باد رفته ات را مرور کنی . اما اولین درس این است ؛ که اگر دیروز به حساب خود می نشستی امروز در عذاب گذشته ی بی تغییر نمی ماندی .
پنج سال از زندگیم را باختم چون عشق را نفهمیده بودم ؛ باختم ، چون در توهم عشقی که هیچگاه درکش نکرده بودم می سوختم ، در جهلی که هر روز بیش از پیش انکارش میکردم انکاری که تاوانش جدایی بود ، جدایی از کسی که تنها آشنای دلم بود ، اولین خطای من این بود که هیچ قانونی برای دلم نداشتم هیچگاه فکر نکردم این قلب جایگاه اصلی چه کسی است ، قانون دلم غرور بود ...
کاش توانسته بودم خودم را نجات بدهم کاش توانسته بودم *کارن* را نجات بدهم تا پس از پنج سال شیفتگی کارمان به فراموشی هم نکشد ....
یعنی او هنوز به من فکر میکند ؟ یا زمان کار خودش را کرده ؟
یعنی همچنان مرا مقصر می داند ؟ یا به اشتباه خودش پی برده است ؟
یعنی فهمیده با خودخواهیش هردویمان را تباه کرد ؟
.
.
.
افسوس از قانون قلبی که عقل از آن بی خبر است ... افسوس از دلی که هنوز دلتنگ میشود ... افسوس از دلی که با سخاوت می بخشد ، اما کسی این بخشش را نمی خواهد ....
آهی میکشم و ترجیح میدهم بیش از این به دیوار خشتی قلبم تکیه ندهم و مطالعه را شروع کنم ، کتاب را بر دانای کل نوشتم تا نقش خودم برای خواننده ملموس باشد ...
ادامه دارد ...
داستان هرشب بجز جمعه ها در کانال👇
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق درایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
مطلع عشق در تلگرام 👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEPMpR-8n7jQKaBvdA
مطلع عشق
#فایل_صوتي_امام_زمان ۱۱ 🎧آنچه خواهید شنید ؛👇 ✍ دعای فرج می خوانیم.... و خوانده ايم.....
پستهای روز شنبه (امام زمان (عج) و ظهور)👆
روز یکشنبه( #خانواده_و_ازدواج )👇
#باهم_بسازیم ۱۰
تفاوت های زن و مرد ۲
🍃 مغز مردها برای انجام چند کار به طور همزمان ساخته نشده،
پس نمی توانند هم حرف بزنند هم احساس کنند!
اما زنان بطور همزمان چند فعالیت را باهم انجام میدهند.
🍃مردها نسبت به مسائل پیرامون خود، کلی نگر هستند
در حالیکه زنان جزئی نگر هستند.
👈 در برابر خانم خانه تان، به جزییات ظاهری اش توجه کنید؛ هرچند کوچک 😉
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#انچه_مجردان_باید_بدانند #قسمت_اول 🔰یکی از مهمترین #علل شکست در ازدواج توقع و تصورات غلط از آن اس
#انچه_مجردان_باید_بدانند
🔰یکی از مهمترین علل شکست در ازدواج توقع و تصورات غلط از آن است خوشبختی به خودی خود رخ نمیدهد بلکه ساخته می شود
#زوجهای خوشبخت و موفق نیز گاهی جر و بحث و کشمکش دارند و اگر این چنین نباشد بایستی در #صحت و سلامت آن شک کرد . مزیت زوج های موفق در این است که آنها می دانند چگونه بدرستی با #اختلافات و مشکلات مواجه شوند و به تفاهم برسند و به تفاوتها احترام می گذارند و با دید برنده و بازنده به مسائل نگاه نمی کنند.
ازدواج همچون#درختی است که در صورت عدم آبیاری و #مراقبت، دیر یا زود پژمرده خواهد شد.
رابطه زناشویی یک رابطه ۵۰/۵۰نیست، ۱۰۰/۱۰۰است. یک ازدواج زمانی می تواند #موفق باشد که در رابطه، هر یک از طرفین تمام خوب خود باشند و# اشتباه و کوتاهی دیگری را مجوزی برای قصور و خطای خود ندانند.
#ادامه_دارد
❣ @Mattla_eshgh
هدایت شده از سنگرشهدا
از داغ امام عسکری دلها شکسته
در ماتم بابای خود مهدی نشسته
گرد مصیبت چهره ی عالَم گرفته
زهرا ز داغ لالهاش ماتم گرفته
▪️شهادت اباالمهدی«عج»؛ حضرت امام حسن عسکری«ع» تسلیت باد.▪️
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🏴
مطلع عشق
🌷📝 موضوع : بیماری های غلبه خلط دم و درمان آن ها #جلسه_چهل_و_نهم 🌷🍃🌹🍂🌻 🔮 افزایش خلط دم در بدن :
#جلسه_چهل_و_نهم_۳
🌷🍁🌹🍀🌻
5⃣ استعداد انسداد عروقی و سکته های قلبی (سکته گرم) بالا است.
6⃣ خلط دم اگر زیاد شود، تبلور می کند و مجراها را مسدود می کند.
اگر در سرتاسر بدن منتشر شود و لزج شود، فشار خون گرم پدید می آورد.
💟 افراد صفراوی، استعداد سکته ندارند.
✳️ فشارخون معمولا به دو نوع سرد و گرم تقسیم می شود:
❄️👈 علامت فشار خون از نوع سرد آن است که غلبه بلغم وجود دارد و در این افراد فشارهای عصبی افزایش می یابد
که درمان این فشار خون بطور کلی ترک سردیجات و مصرف غذاها و گیاهان گرم است
⬅️ در نتیجه نمک برایشان خوب است. ✅🌹
🔥👈 نشانه های فشار خون از نوع گرم آن است که
پوست گلگون شده و نبض خیلی سریع و پر می زند و رگ های بدن برجسته می شود.
درمان این نوع فشار خون کم خوردن گرمیجات و خوردن شربت های گس مزه و ترش
و یا شربتی مرکب از سرکه طبیعی با عسل (سرکه انگین) یا سرکه با شیره انگور (سرکه شیره)
و انجام چند مرحله حجامت به فاصله یک ماه
و خوردن روزی یک قاشق مرباخوری سیاهدانه با آب گریپ فروت
و همچنین خوردن سرکه طبیعی بعد از غذاها و به طور کلی شربت آبلیمو درمان آن است.
در نتیجه نمک زیاد برایشان مضر است. ✅🌷
#طب_اسلامی
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
⚠️نسل کشی در ایران‼️
اگه تو یمن و میانمار دشمن نسلکشی میکنه، تو ایران کاری کردن که مادر بچهی خودش رو به قتل میرسونه!
اونقدر کار ضدفرهنگی کردن که الآن سالی ۳۵۰ هزار!! سقط جنین داریم
و فقط ۹ هزارتاش با مجوز قانونیه!
مقایسه کنید با ۱۷ هزار کشتهی تصادفات جادهای که تکاندهنده است.
از غصه مردن رواست.
#جنایت_سقط_جنین
❣ @Mattla_eshgh
#احکام_سقط_جنین
س: پزشکان متخصص میتوانند از طریق استفاده از روشها و دستگاههای جدید، نواقص جنین در دوران بارداری را تشخیص دهند و با توجه به مشکلاتی که افراد ناقص الخلقه بعد از تولد در دوران زندگی با آن مواجه میشوند، آیا سقط جنینی که پزشک متخصص و مورد اطمینان آن را ناقص الخلقه تشخیص داده، جایز است؟
ج: سقط جنين در هر سنّی به مجرد ناقص الخلقه بودن آن و يا مشکلاتی که در زندگی با آن مواجه میشود، جايز نمیشود.
📚اجوبه الاستفتائات حضرت آیت الله خامنه ای، سوال ۱۲۶۳
#معلولیت
#جنایت_سقط_جنین
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق درایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
مطلع عشق در تلگرام 👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEPMpR-8n7jQKaBvdA
مطلع عشق
📕 محافظ_عاشق_من 🥀 ✍ به قلم : #ف_میم 🍃 قسمت دهم با اصرار مامان ناهار را در سکوت و ذهنی مشغول خ
📕 #محافظ_عاشق_من🥀
✍️ به قلم : #ف_میم
🍃 #قسمت یازدهم
< دانای کل >
گاه در مواجه ی زندگی هر آنچه پیش میروید با مشکلات بزرگتری رو به رو میشوید ، باید بدانید که لایق سختی ها هستید ، سختی هایی که انسان را به اوج می رساند و رمز پیروزی ، خطر عشق را به جان خریدن ؛ بزرگترین و سخت ترین کار دنیاست ...
برای آخرین بار مقابل آینه قدی چادرش را مرتب کرد . دوست داشت اولین روز کاریش مرتب و شیک بنظر برسد از آنجا که نمی توانست از خانه لباس پرافتخارش را بپوشد و مادرش را علیه خودش بشوراند لباس را به خشک شویی داده بود تا بعد از ترک خانه تحویل بگیرد و در پاساژ نزدیک محل کارش لباسش را تعویض کند .
بعد از آموزش های سخت و طاقت فرسا ، قرار بود اولین تجربه ی یک پاسدار امنیتی را داشته باشد ؛ مخالفت های پی در پی مادرش باعث شده بود مجبور شود حقیقت را پنهان کند و به او بگوید برای بهداری پادگان استخدام شده و هیچ کاری با موقعیت های خطرناک سپاه ندارد .
مادرش اوایل خیلی مشکوک شده بود و مدام میگفت چرا باید دانشجو داروسازی را استخدام کنند ؟!
و او هیچ از آموزش های دانشگاه افسری خبر نداشت ، آموزش هایی که هنوز تمام نشده بود اما بخاطر نمره های بالایی که مهدا در تمام زمینه ها داشت ؛ ضمن آموزش ، وارد عرصه کار شده بود و چقدر سخت این دو سال را پشت سر گذاشته بود ، دانشجوی داروسازی بودن و تحصیل در مقاطع نظامی .... البته آموزش هایش هم راستا با رشته اش بود اما چیزی که او را به کار فرا خوانده بود رشته ی تحصیلیش نبود ....
با صدای مادرش منتظر به او چشم دوخت :
ــ مهدا ؟ مامان ؟ ساعت کاریت تموم شد زنگ بزن ، میخوای اگه بابات تا اون موقع رسید بهش بگم بیاد دنبالت ؟
ــ چشم مامان جان ، نه ماشین شما رو میبرم با اجازه ؛ بابا هم طفلک خسته است
ــ آره والا ، من نمیدونم چرا بعد از دو سال هنوز تمام کار های انتقالیش درست نشده !
مراقب خودت باش ، از آزمایشگاه و بهیاری هم بیرون نیا ، حرف سیاسی و ... هم نزن که فکر کنن جز به هدف کار داخل بهداری اومدی
همین طور با خودش زمزمه کرد گفت : من نمی دونم چرا نذاشتنت داخل بیمارستان ..... سپاه ، آخه چرا بهیاری تیپ ؟!
برای بار چندم از خودش ناراحت شد که به مادرش دروغ گفته و اولین مکالمه شان را به یاد آورد که آخرین باری بود که از خواسته ی اصلیش حرف زده بود درست چهار سال قبل ...
انیس خانم : جوونی نمیفهمی چی میگی ...
مهدا : یعنی میخواید بگید جوگیر شدم ؟ آره مامان ؟ منو این جوری دیدی ؟
ــ من کی گفتم جوگیر شدی ، گفتم بخاطر هیجانی این سن هست اینو میگی من سال هاست با بچه های همسن و سال تو سر و کله میزنم تا چهار ، پنج سال دیگه هزار بار تصمیمت عوض میشه
بحث آنقدر طولانی شد که انیس خانم با تمام شناختی که از ابعاد شخصیتی فرزندش داشت نتوانست او را قانع کند و متوجه شد که از جوگیری و از شر و شور جوانی این نظریه را نداده و کاملا به تصمیمش فکر کرده و مصمم است .
همیشه از مطالعات سیاسی و تحقیقاتیش میترسید وقتی در تمام بحث های عقیدتی شرکت میکرد و اطرافیانش را شگفت زده میکرد او فقط نگرانیش تشدید میشد از اینکه چطور می تواند این بچه را از خطر دور کند .
در آخر مجبور شد از قوه ی زنانه اش بهره بگیرد و گفت :
ــ کم بخاطر ماموریت های بابات خون بجگر شدم تو هم میخوای سکتم بدی ، تو که میدونی با تمام دنیا برام فرق داری ، چرا عذابم میدی ؟ میتونی با تلاش رشته ای که میخوای قبول بشی و این جوری خدمت کنی در آرامش . مگه همه باید اطلاعاتی و پاسدار بشن که به مردم خدمت کنن هان؟ بعدم تو دختری محاله همچین اجازه ای بدم اگه مرصاد می خواست شاید موافقت میکردم ولی ...
ــ مامان جان ، بابا که خیلی وقته نمی تونه با وضع زانو هاش ماموریت بره ، بعد هم مگه مادرای شهدا بچه هاشونو دوست نداشتن مگه براشون آرزو نداشتن ؟! تازه من میگم شهید حالا من چی ؟ چکاری تونستم بکنم ؟! این بی تفاوتی عذابم میده نمیتونم در برابر اینهمه توطئه ی فکری سکوت کنم ، من وقتی آرامش دارم که وجدانم راحت باشه از استعدادم درست استفاده کرده باشم و به انسانیت نزدیک بشم ، همون چیزی که خدا منو بخاطرش خلق کرده ...
ــ خدا ؟ خدا گفته اول رضایت پدر و مادر منم راضی نیستم وسلام .
با یادآوری گذشته آهی کشید و از اینکه نتوانسته مادرش را قانع کند و به پنهان کاری متوسل شده حسابی از خودش کفری شد .
ادامه دارد ...
🍃🥀🍃🥀
🥀🍃🥀
🍃🥀
🥀
⚜️هوالعشق ⚜️
📕 محافظ_عاشق_من
✍️ به قلم : #ف_میم
🍃 قسمت دوازدهم
در زدن های پی در پی فقط میتوانست نشان دهد مرصاد دوباره سر شوخی را باز کرده تا خواهرش را با انرژی راهی کند .
مهدا : بیا تو مرصاد ... و باز صدای در ... مرصاد بیا اینقدر در نزن ... و باز ... مرصاد بیام دم در زنده موندنتو تضمین نمیکنم .
مرصاد سرش را داخل آورد و گفت :
جرئت داری یه بار دیگه بگو تا بهت بگم کی زنده نمیمونه !
تنها کسی که میدانست مهدا برای چه کاری به تیپ ... میرود مرصاد بود ، برادر پرنشاطی که مورد اعتماد ترین فرد زندگیش بود و دو سال از او کوچکتر .
مهدا با صدایی لرزان که آشفتگیش را فریاد میزد گفت :
ــ مرصاااد
مرصاد که فهمید الان زمان شوخی های بی باکانه اش نیست با لحنی که مهربانی برادرانه اش آشکار بود گفت :
ــ جانم ، نگران چی هستی ؟ الان باید خوشحال باشی تلاشت نتیجه داده
ــ من خیلی عذاب وجدان دارم دروغ بزرگی گفتم ، اصلا دلم نمیخواد با دروغ و پنهان کاری و از همه مهمتر نا رضایتی مامان بابا کار کنم ... من به دعای خیرشون به عنوان انگیزه نیاز دارم ...
ــ قربونت برم ، روزی که فرم تو دستت بود همه اینا رو میدونستی غیر اینه ؟
ــ به نظرت با خیال یه کار درست اما با روش اشتباه انجام یه همچین کاری درسته ؟
ــ ببین من نمیتونم بگم پنهان کاریت درسته یا نه ؟! ولی میتونم بگم تو تقریبا تمام تلاشت رو کردی با فیلم ، کتاب ، حرف ، منطق ، عقل ، احساسات و همه چی ! و میتونم بگم منطق عواطف مامان یکم خودخواهانه بود و فقط یه راه برات گذاشت ؛ اینکه این راه درسته یا نه ، رو نمیدونم اما کاری که براش زحمت کشیدی ارزشش و مسئولیت خیلی سنگینی برات داره !
ــ نمیدونم گیج و آشفتم فکر میکردم روزی که قراره برم سرکاری که به درستیش ایمان دارم ، بهترین روز زندگیمه ولی به مبهم ترین تبدیل شد
ــ من نمیدونم چی بگم که برات قابل پذیرش باشه و بتونی با عقل و وجدانت کنار بیای ، نا سلامتی تو خودت منبع نصایح عارفانه ی منی˝ هر چه بگندد نمکش میزنند وای به روزی که بگندد نمک ˝
ــ البته من اون نمک ناخالص هستم که رطوبت رو دووم نمیاره
ــ خب حالا از آنتن شبکه قرآن بیا پایین ، بریم شبکه خبر باید به عرضت برسونم اگه نری احتمال هر لحظه پشیمانی مادر گرام از همین دارو فروختنت هم وجود داره پس بزن بریم که به نفعت نیست
مهدا به این تعبیر برادرش خندید و گفت : صدبار بهت گفتم به رشته من توهین نکن ، حالا تو کجا میخوای بیای ؟ به عنوان سرباز فراری ببرم معرفیت کنم ؟
ــ تو بذار یک ماه از دانشگاه قبول شدنم بگذره بعد سربازی هم میرم بیا بریم برسونمت بعدش با ماشین کار دارم خودم
ــ کجا بسلامتی ؟
ــ با بر و بچ میخوایم بریم نمایشگاه ، سجاد میخواد ماشین بخره
ــ مبارکشون باشه ، حالا چرا لشکرکشی کردین ؟! یه ماشینه دیگه
ــ خواهرم شما نمیدونی چه صفایی داره واسه ما ، اونم با پول خودشه و الان رو ابرا سیر میکنه ، حس میکنم عمدا گفته منم باهاش برم ، میخواد ...
ــ قضاوت ممنوع مرصادالدوله ، ان شاء الله با حقوق و چند تا وام یه ماشین واسه جفتمون ثبت نام میکنیم
ــ تو اسطوره ی خواهران عالمی ولی من دلم میخواد با درآمد خودم باشه
ــ منظور منم همین بود فیفتی فیفتی ، نکنه فکر کردی صندوق قرض الحسنه زدم اخوی ؟ هوا برت نداره ، جناب عالی هم باید هزینه کنی !
ــ من در حد باک بنزینو برف پاککن میتونم هزینه کنم کافیه ؟
ــ راجبش فکر میکنم
ادامه دارد ...
📕محافظ_عاشق_من
✍ به قلم : #ف_میم
🍃 قسمت سیزدهم
مائده در زد وارد اتاق شدوگفت :آبجی مامان میگه دیرت نشه
مرصاد :باشه اومدیم
ــ تو کجا؟
ــ دارم میرم مسافرکشی میای ؟
ــ نه قربونت انگ خودته ، اگه راس میگی اون جاهایی که میری منو ببر!
ــ خدا روزیت جای دیگه بده، بیا برو بس درس خوندی مغزت اتصال کوتاه داره ...خوندی اینا رو که ؟! کارکردش عین ماهی گلیه
ــ مرصاااااد !! مهدا ؟یه چیزی بهش بگو تا کچلش نکردم
مهدا که به کلکل خواهر و برادرش میخدید گفت : اگه مرصاد ۴ساله و مائده ۱ساله قول بدن یکم انسانوار رفتار کنن من قول یه آخر هفته توپ میدم !
مرصاد : خاله بستنی هم بهمون میدی ؟
مائده : نه دندونات خراب میشه کوچولو
ــ بدبخت حالا من چارتا دندون دارم باهاش تو رو گاز بگیرم توکه همونم نداری !
ــ خوبه به وحشی بودن خودت اعتراف کردی ، مهدا داری میای از پادگان آمپول کزاز هم بیار !
و باخنده ازخشم برادرش گریخت .
مهدا :مرصاد به جای کلکل کردن آماده شو دیرم شد ،همین روز اول به جای گل میکارنم تو باغچه فتوسنتزکنم
ــ گل ؟ در اون حدمفید نیستی!
مهدا روی میزش به دنبال چیزی بود که بتواند از مرصاد پذیرایی کند که مرصاد با سرعت به اتاقش پناه برد
به هال رفت که دیدمادرش باشخص پشت خط درگیر است و او رابرای کاری مواخذه میکند تماس که پایان یافت گفت :
ــ چیه مامان ؟
ــ سرویس مائده بودمیگه نمی تونه بیاد، شورشو درآورده هر دفعه یه چیزی رو بهانه میکنه ، نصف ماه نمیاد ، پول کامل هم میگیره
ــ مامان وضعیتش واقعاخوب نیست تو این دو سال واقعا بهمون ثابت شده.شمارشو بده لطفا،ان شاء الله مشکلش حل میشه ، مائده هم ما میرسونیم
ــ تو هم همیشه بگو،حق با بقیه ست اِلاما، بااین خوش بینیت
ــ حرص نخورفدات شم ، شما حق داری ولی بایداونم درک کنیم
ــ خب حالا یه چیزی بخوردیرت نشه،عصرکلاس داری؟
ــ آره ،۴:۳۰ تا ۶
ــ چرا اینقدر به خودت سختی میدی ؟مگه درآمدما کمه که میخوای بری سرکار؟! دانشگاه دولتی هم خرج آنچنانی نداره که
ــ مامانی ؟از اون مربا خوشمزه ها نداریم دیگه ؟
ــ چرابحث عوض میکنی؟
ــ تا در آرامش بشینم و مامان همیشه دل نگرانمو تماشاکنم تا وقتی سرکار هستم کمتر دلتنگ بشم ، کمترذهنم مشغولش بشه وبا آسودگی خیال اون ، منم کارم رو درست انجام بدم
ــ بازمن کم آوردم ولی بذار مادر بشی اون وقت میفهمی منو
مرصادهمین طور که بسمت میز می آمد گفت : کی میاد اینو بگیره آخه؟!
ــ تو بیا بشین پای این تلفن ببین !خیلی خجالت میکشم وقتی مردم اصرار میکنن و هی میگم ،بخدانمی خواد ازدواج کنه
ــ حالاچارتا دونه بیشتر نیستن که ،یکیش سجادِ که همه میدونن از وقتی چشم به دنیا گشوده مهدا رو میخواد کلا بالاخونه رو داده اجاره !
وسرگرم لقمه ی بزرگی از خامه ومربا شد
مهدا ازغفلت مرصاد استفاده کرد و قاشق مربا راپشت گردنش کشیدکه فریادش بلند شد
ــ مهدامیکشمت ، فاتحه تک تک روسری وساق دست هاتوبخون
ــ حقته، بار آخرت باشه بامن مثل ترشیده ها رفتار میکنیا !من تازه بیست و یک سالمه
ــ ایشالایکی بگیرتت که اجازه نده بیای چهره مبارکتونبینیم
انیس خانم: زبونت گاز بگیر من یه روز نبینمش میمرم
ــ تحفه است مگه؟
مائده همان طورکه مقنعه رامرتب میکرد گفت : مهداکه کم خواستگارنداره کی به تودختر میده ؟ ما ازدستت نفس بکشیم
ــ یه کلمه هم ازمادر عروس
ــ من خواهرشوهرم
مهدا :وای خدا اینا اگه بهم بگیرن من اینجامی پوسمو نمیرسم ،روبه مائده ادامه داد : تو آماده ای ؟
ــ آره ، بریم.من لقمه می برم صبحانه نمی خورم
ــ باشه ، مرصاد ؟ما تو ماشین منتظریم زود بیا
ــ این کجامیاد؟!
ــ این به درخت مرصاد میگن ، سرویسم نمی تونه بیاد !
ــ این سرویس تو هم کم مونده ما به استخدامش در بیایم زنگ بزنیم بگیم کجا تشریف میبرین ؟! ما بیایم خدمت تون
مهدا :خدمتگزار ما نیست که ! ایشون درقبال کاری انجام میده حقشومیگیره مثل یه کارمند معمولی فقط کارشون فرق داره ...
ــ باشه بابا غلط کردم ،مامان ما رفتیم ، شماامروز مدرسه نداری ؟
ــ نه امروز کلاس ندارم ماشین پیشت باشه ،البته مهداومائده رو بایدبرگردونی ،چون نمیدونم باباتون کی میرسه
ــ راننده شخصی خانم ها
ــ خب ماشینو بده مهدا
ــ نه من راضیم
ــ پس حرف نباشه برودیرشون نشه
ــ چشم
قبل از خداحافظی انیس خانوم مهدا را زیر قرآن رد کرد و از خدا خواست جگر گوشه اش از خطرات در امان بماند .
ادامه دارد ...