eitaa logo
مطلع عشق
277 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
براى رسيدن به موفقيت باید از پله ها استفاده کنی هیچ آسانسوری وجود ندارد. @Mattla_eshgh
مطلع عشق
خانواده موفق✅🚥 #قسمت بیست و نهم:روابط اجباری عامل تکامل ما 🔰🔵🔰 استاد پناهیان: خدا انسان ها رو "در
خانواده موفق💗💓 سی ام: قشنگ حرف بزن! 🔰🔵🔰 استاد پناهیان: غربی ها روابط اجباری رو حذف کردن ، ما فرقمون با غربیه چیه ❗️ ما بد اخلاقیامونو میریزیم تو روابط اجباری... خب ما نزدیکه دیگه غربی بشیم!! ⛔️😒 روابط اجباری رو عشق است☺️ 👈اینجا باید درست بشه الکی برا مردم لبخند نزن 😠😐 میدونید خدا از کیا بدش میاد❓ 👈از کسانی که غریبه ها رو بیشتر از خودی ها تحویل بگیرن از اینا بدش میاد⛔️ 🔆📛👆 خدا میگه «روابط اجباری رو من برات درست کردم» ❤️اجباری ترین رابطه، رابطه ی پدر و فرزندیه مادر و فرزندیه واااای اگر فرزندی, این رابطه اجباری رو مخدوش کنه ❌ اولین چیزی که ازش کم میشه 👈عمرشه توبه هم بکنه عمرش کم شده !❌ 😳 "جوان مرگ" میشه، بعدش میره بهشت ! این نرخ شاه عباسیشه آاه خدا توبه کرده خو😒 خب باشه ...توبه کرده میره بهشت 👈ولی عمرش !!!! 🌴روایت داره میفرمایند : کسی که "خوب و زیبا" به خانواده خودش نیکویی کنه عمرش رو طولانی خواهند کرد... 😊✨👆 طرف خوبی میکنه اما با حرفای زشت خرابش میکنه! بیا دیگه ...بریزم تو شکمتون بخورید😤 بیا همش ،همه ی دویدن های من برا شماست بزنم تو اون سرت 🏃😡😤😠👆 ببین ❗️❗️ تو که داری خوبی میکنی👈 "خوشکل نیکو کاری کن" ✅مثلا غذا آوردی خونه خانم ها که بنده خدا ها همیشه میپزن. خب حالا مثلا این بار تو غذا آوردی خونه نگاش کن بگو....😌 👈به خدا از در آمد من هر کی غذا بخوره به اندازه ای غذا خوردن تو من کیف نمیکنم!👏👏🌺👏😍 آقا ....این دل خانومت غش میکنه ... 💖👆❤️ خو زبون بچرخون .....😏 غریبه بود حالا چهارتا زبون چرخونده بودی!!' 😒 🔶🔺✅🔺💖🔺 روزهای فرد در 👇 http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
Omid.mp3
2.65M
19 ✅ انسان مومن هیچ وقت امیدش رو از دست نمیده. باید خجالت های نابجا رو کنار گذاشت... 🌺 حاج آقا حسینی 📲 @IslamLifeStyles
مطلع عشق
#خاطرات طلبه ی شهید سید علی حسینی قسمت 6 ♦️ داماد طلبه با شنیدن این جمله چشماش پرید ... می دونست
7 ☘ احمقی به نام هانیه ☘ پدرم که از داماد طلبه اش متنفر بود ... بر خلاف داماد قبلی، یه مراسم عقدکنان فوق ساده برگزار کرد ... با 10 نفر از بزرگ های فامیل دو طرف، رفتیم محضر ... بعد هم که یه عصرانه مختصر ... منحصر به چای و شیرینی ... هر چند مورد استقبال علی قرار گرفت ... اما آرزوی هر دختری یه جشن آبرومند بود و من بدجور دلخور ... هم هرگز به ازدواج فکر نمی کردم، هم چنین مراسمی ... هر کسی خبر ازدواج ما رو می شنید شوکه می شد ... همه بهم می گفتن ... هانیه تو یه احمقی ... خواهرت که زن یه افسر متجدد شاهنشاهی شد به این روز افتاد ... تو که زن یه طلبه بی پول شدی دیگه می خوای چه کار کنی؟... هم بدبخت میشی هم بی پول ... به روزگار بدتری از خواهرت مبتلا میشی ... دیگه رنگ نور خورشید رو هم نمی بینی ... گاهی اوقات که به حرف هاشون فکر می کردم ته دلم می لرزید ... گاهی هم پشیمون می شدم ... اما بعدش به خودم می گفتم دیگه دیر شده ... من جایی برای برگشت نداشتم... از طرفی هم اون روزها طلاق به شدت کم بود ... رسم بود با لباس سفید می رفتی و با کفن برمی گشتی ... حنی اگر در فلاکت مطلق زندگی می کردی ... باید همون جا می مردی ... واقعا همین طور بود ... اون روز می خواستیم برای خرید عروسی و جهیزیه بریم بیرون ... مادرم با ترس و لرز زنگ زد به پدرم تا برای بیرون رفتن اجازه بگیره ... اونم با عصبانیت داد زده بود ... از شوهرش بپرس ... و قطع کرده بود ... به هزار سعی و مکافات و نصف روز تلاش ... بالاخره تونست علی رو پیدا کنه ... صداش بدجور می لرزید ... با نگرانی تمام گفت: سلام علی آقا ... می خواستیم برای خرید جهیزیه بریم بیرون ... ادامه دارد.... http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
خاطرات طلبه ی شهید سید علی حسینی ♦️قسمت 8 ☘خرید عروسی☘ با نگرانی تمام گفت: سلام علی آقا ... می خواستیم برای خرید جهیزیه بریم بیرون ... امکان داره تشریف بیارید؟ ... شرمنده مادرجان، کاش زودتر اطلاع می دادید ... من الان بدجور درگیرم و نمی تونم بیام ... هر چند، ماشاء ا لله خود هانیه خانم خوش سلیقه است ... فکر می کنم موارد اصلی رو با نظر خودش بخرید بالاخره خونه حیطه ایشونه ... اگر کمک هم خواستید بگید ... هر کاری که مردونه بود، به روی چشم ... فقط لطفا طلبگی باشه ... اشرافیش نکنید ... مادرم با چشم های گرد و متعجب بهم نگاه می کرد ... اشاره کردم چی میگه ؟ ... از شوک که در اومد، جلوی دهنی گوشی رو گرفت و گفت ... میگه با سلیقه خودت بخر، هر چی می خوای ... دوباره خودش رو کنترل کرد ... این بار با شجاعت بیشتری گفت ... علی آقا، پس اگر اجازه بدید من و هانیه با هم میریم... البته زنگ زدم به چند تا آقا که همراه مون بیان ولی هیچ کدوم وقت نداشتن ... تا عروسی هم وقت کمه و ... بعد کلی تشکر،گوشی رو قطع کرد ... هنگ کرده بود ... چند بار تکانش دادم ... مامان چی شد؟ ... چی گفت؟ ... بالاخره به خودش اومد ... گفت خودتون برید ... دو تا خانم عاقل و بزرگ که لازم نیست برای هر چیز ساده ای اجازه بگیرن ... و ... برای اولین بار واقعا ازش خوشم اومد ... تمام خریدها رو خودمون تنها رفتیم ... فقط خربدهای بزرگ همراه مون بود ... برعکس پدرم، نظر می داد و نظرش رو تحمیل نمی کرد ... حتی اگر از چیزی خوشش نمی اومد اصرار نمی کرد و می گفت ... شما باید راحت باشی ... باورم نمی شد یه روز یه نفر به راحتی من فکر کنه ... یه مراسم ساده ... یه جهیزیه ساده ... یه شام ساده ... حدود 60 نفر مهمون ... پدرم بعد از خونده شدن خطبه عقد و دادن امضاش رفت ... برای عروسی نموند ... ولی من برای اولین بار خوشحال بودم... علی جوان آرام، شوخ طبع و مهربانی بود ... ادامه دارد.. http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
✴️ارتباط با خانواد همسر در دعواها پای خانواده همسرتان را به میان نکشید! مادرت تو را بد بار آورده! به پدرت رفته ای این جملات،چونان چکشی اعتماد به نفس او را می شکند! @Mattla_eshgh
🔴واژه ای به نام 💥خیانت💥 اگه یه زن، یه ذره بلد باشه زن بودن خودشو، مرد هیچ وقت خیانت نمیکنه.... (مردهایی که مشکل اخلاقی دارن بحثشون فرق داره) مثلا خیلی از خانم ها اصلا اطلاعاتی از مباحث زناشویی ندارن،یا بلد نیستند با مرد چ جوری رفتار کنن 😕 منظورم اینکه روحیه مرد هارو نمیشناسند... مثلا مرد از آرایش کردن خوشش میاد،💅💄 ولی میاد خونه میبینه خانمش خیلی شلخته هست، 💆خب این مرد در روز هزار بار چهره خانم های بزک کرده رو چشمش افتاده، خب وقتی میاد خونه مقایسه میکنه با خانمش زده میشه 😞... یا مثلا بلد نیست عشوه گری کنه.... ✅مردا هم مثل خانم ها نیاز به دیده شدن دارن، دوس دارن خانمشون ازشون تشکر کنه به خاطر زحماتی که میکشه ولی دریغ از یک تشکر خشک و خالی 🙂... یا مثلا تو خونه ب جایی اینکه با اقاشون صحبت کنند، دم به ساعت میشنن پای سریال ماهواره و تلویزیون یا با گوشی ور میرن..... 😐 خب وقتی مرد میبینه کسی تو خونه اصلا براش و برای علاقه هاش ارزش قائل نیست میره سمت کسی که دلبری کنه ازش... 😏🚶🚶 ⚡️همه این ها دلیل نمیشه مرد خیانت کنه ولی خانم ها باید مراقب باشند و جلوی عوامل خطارو بگیرند ... ✅یک خانم خوب باید دلبری بلد باشه..... 👌 😇 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺 http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
هدایت شده از علیرضا پناهیان
10.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 قدرت عجیب زن! 🔻این حرفا رو به جوون‌ها یاد بدید، بعد بفرستیدشون خونه بخت! @Panahian_ir
مطلع عشق
خاطرات طلبه ی شهید سید علی حسینی ♦️قسمت 8 ☘خرید عروسی☘ با نگرانی تمام گفت: سلام علی آقا ... می
9 🔰غذای مشترک 🍃اولین روز زندگی مشترک، بلند شدم غذا درست کنم ... من همیشه از ازدواج کردن می ترسیدم و فراری بودم ... برای همین هر وقت اسم آموزش آشپزی وسط میومد از زیرش در می رفتم ... بالاخره یکی از معیارهای سنج دخترها در اون زمان، یاد داشتن آشپزی و هنر بود ... هر چند، روزهای آخر، چند نوع غذا از مادرم یاد گرفته بودم ... از هر انگشتم، انگیزه و اعتماد به نفس می ریخت ... 🍃غذا تفریبا آماده شده بود که علی از مسجد برگشت ... بوی غذا کل خونه رو برداشته بود ... از در که اومد تو، یه نفس عمیق کشید ... - به به، دستت درد نکنه ... عجب بویی راه انداختی ... با شنیدن این جمله، ژست هنرمندانه ای به خودم گرفتم ... انگار فتح الفتوح کرده بودم ... رفتم سر خورشت ... درش رو برداشتم ... آبش خوب جوشیده بود و جا افتاده بود ... قاشق رو کردم توش بچشم که ... نفسم بند اومد ... نه به اون ژست گرفتن هام ... نه به این مزه ... اولش نمکش اندازه بود اما حالا که جوشیده بود و جا افتاده بود ... گریه ام گرفت ... خاک بر سرت هانیه ... مامان صد دفعه گفت بیا غذا پختن یاد بگیر ... و بعد ترس شدیدی به دلم افتاد ... خدایا! حالا جواب علی رو چی بدم؟ ... پدرم هر دفعه طعم غذا حتی یه کم ایراد داشت ... - کمک می خوای هانیه خانم؟ ... با شنیدن صداش رشته افکارم پاره شد و بدجور ترسیدم ... قاشق توی یه دست ... در قابلمه توی دست دیگه ... همون طور غرق فکر و خیال خشکم زده بود ... با بغض گفتم ... نه علی آقا ... برو بشین الان سفره رو می اندازم ... یه کم چپ چپ و با تعجب بهم نگاه کرد ... منم با چشم های لرزان منتظر بودم از آشپزخونه بره بیرون ... - کاری داری علی جان؟ ... چیزی می خوای برات بیارم؟ ... با خودم گفتم نرم و مهربون برخورد کن ... شاید بهت سخت کمتر سخت گرفت ... - حالت خوبه؟ ... - آره، چطور مگه؟ ... - شبیه آدمی هستی که می خواد گریه ک نه ... به زحمت خودم رو کنترل می کردم و با همون اعتماد به نفس فوق معرکه گفتم ... نه اصلا ... من و گریه؟ ... 🍃تازه متوجه حالت من شد ... هنوز فاشق و در قابلمه توی دستم بود ... اومد سمت گاز و یه نگاه به خورشت کرد ... چیزی شده؟ ... به زحمت بغضم رو قورت دادم ... قاشق رو از دستم گرفت ... خورشت رو که چشید، رنگ صورتم پرید ... با خودم گفتم: مردی هانیه ... کارت تمومه ... ادامه دارد ... http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc