اصلا چرا همه چیو به ازدواج ربط میدین ؟
هدف اصلی زندگی ازدواج نیست که(البته ازدواج خیلی عالیه وخیلی خوبه👌)
خودم وهمه ی مجردین عزیز رو توصیه میکنم به ازدواج 😉
ولی حالا به هردلیلی ازدواج نکردی، شرایطش جور نبود ونشد
دعا کن از خدا بخواه ولی زندگیتو هم بکن
نشستی غصه میخوری که چی بشه؟
میدونی مشکل از کجاعه؟مشکل اینه هدف نداری یا به هدفت پایبند نیستی ،همینجوری زبونی یه هدفی تعریف کردی واس خودت
این شعار نیست واقعیته 👇
انی خلقت الانس والجن الا لیعبدون "من انس و جن را خلق نکردم مگر برای اینکه مرا بندگی کنن"
قراره عبد باشی ،عبد یعنی بنده ، یعنی هرچی خدا میگه ، گوش بده
کمالِ من وتوی انسان در گرو عبد بودنه
نصیحت نمیکنمااا
وقتی میبینم جوونای به این خوبی ، همش در حال غصه خوردنن
هربار میخوای صحبت کنی باهاشون ،از ده جمله حرفشون ، ۷جملش اینه دلم گرفته ، خسته شدم ناراحتم
خب ناراحت میشم
توروخدا نکنین باخودتون اینجوری ، وسوسه ی شیطونه
داره با انداختن ناامیدی و غم وغصه
شمارو از اصل باز میداره
میخواد مهمترین چیز رو ازتون بگیره👈👈زمان (عمرتون)
عمر بره بر نمیگرده هاااا✅
نزار روزی و لحظه ای برسه که حسرت بخوری
اسم دیگه ی قیامت میدونی ،یوم الحسرت ،هست؟
تک تک لحظه هاتو استفاده کن
چ جوری؟
میگم برات
بخاطر خدا زندگی کن ،نفس میکشی بخاطر خدا باشه ، کار میکنی بخاطر خدا باشه ، به کسی کمک میکنی بخاطر خدا باشه
هرکاری هرکاری میکنی بخاطر خدا باشه
ببخش دیگران رو بخاطر خدا ، علم بیاموز بخاطر خدا ، بچه تربیت کن بخاطر خدا
همه چی همه چی بخاطر خدا
بعد یه مدت میبینی ،عوض شدی ، نورانی شدی ،احساس سبکی داری
مهمتراینکه ، اخرت حسرت نمیخوری ، چون از همه ی لحظه ها استفاده کردی
#هرنیتی_غیرخداداشته_باشی_ضرر_کردی
من نمیگم ،بزرگان وعالمان دینی میگن این حرفو 👆
چن تا کار میگم ، ایشالا انجامش بدین ، خیلی خوبه
از بزرگان وعالمان دین شنیدم ، از یه استادی که هم علم داره و هم عمل
🔸همیشه سعی کن باوضو باشی (اگه نمیتونی ، لااقل شبها باوضو بخواب ، صبح که از خواب پا میش ،وضو بگیر )
🔸قران بخون ، حتی یه صفحه
(درمورد قران خیلی حرف نگفته دارم ،ایشالا یه روز بگم )
🔸نمازهاتو اول وقت بخون
🔸هروقت برای استحمام رفتی ، چن تا غسل رو باهم انجام بده
مثلا غسل توبه ، غسل شهادت و ....
ولی خب ،واجبات همیشه اصل بوده وهست و ترک گناهان
عبادات نور هست ، وقتی نور بیاد ،راه زندگیت روشن میشه
اینحاعه که میتونی درست رو از نادرست تشخیص بدی
قران نوره ، قران بخون👌
قران موجود زندست ، خاصیت موجود زنده چیه؟👇
تاثیر گذاری
مطمعن باش در روحت اثر میذاره ، هرچی بیشتر بخونی اثرش بیشتره
واای حواسم به ساعت نبود
ساعت ۱شد😢
ببخشید ،بی خوابتون کردم
دعا میکنم وجودتون نورانی تر بشه ،و قلبتون به معنای واقعی کلمه آرامش داشته باشه
دوستون دارم ❤️
شبتون بخیر🌸🌸🌸🌸🌸
مطلع عشق
#روابط_همسران #استاد_شجاعي ❣خانم وآقای خونه؛ یکی از چیزایی که باعث ميشه، از تفریحات ساده لذت نب
ریپلای پستهای روز یکشنبه(خانواده وازدواج)👆👆👆
شروع پستهای روز دوشنبه(حجاب وعفاف )👇👇👇
✍رحمان
قشنگ ترین اسمی ست که روی خودت گذاشته ای
تادلم همیشه به مهربانی ات،قرص باشد.
آموختم؛
برای بزرگ شدن
کافی ست،مهربانی را بیاموزم
تاهمه بادل قرص به دیوارم تکیه کنند؛
درست مثل تـ💞ـو!
@Mattla_eshgh
✅قرآن کریم پیش از دعوت به عفت جنسی، به عفت چشم دعوت میکند و می فرماید:
✨«به مردان با ایمان بگو عفت چشم و عفت جنسی را رعایت كنند...( نور(24) ، آیه 30)
✨و به زنان با ایمان بگو عفت چشم و عفت جنسی را رعایت كنند». (همان، آیه 32)
✅هیچ مرد مسلمانی نیست که نگاهش به نامحرمی بیفتد و چشم خود را پایین اندازد مگر این که خداوند متعال به او توفیق عبادت دهد که شیرینی آن را در دل خودش بیابد
👈از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) چنین حکایت شده است: «نگاه (به نامحرم) تیر زهرآگینی از تیرهای شیطان است».( علامه مجلسی، بحارالانوار، ج 104، ص38)
⚠️شیطان با نگاه آلوده، جوانان را به دام عشق ناپاک و انحرافات جنسی میکشاند. حضرت علیفرماید: «چه بسا عشقی كه با یك نگاه بذرافشانی میشود».( محمد تمیمی ، غررالحكم و دررالكلم، دانشگاه تهران، حدیث 5314)
❌❌چشم چرانی، از محرومیت های جنسی، محیط نامساعد، ضعف اراده و... به وجود میآید و عصب «لی بیدو» که در اعصاب چشم متمرکز است. به اعصاب جنسی متصل است و شخص، از چشم چرانی لذت میبرد و با تکرار این عمل، تبدیل به یک عادت میشود.
⭕️چشم چرانی متاسفانه یکی از بیماری ها و عادت های ناپسندی است که برخی از افراد جامعه به دلایل مختلف بدان دچار می شوند. به منظور مبارزه با این عادت ناپسند, اولا لازم است نسبت به مفهوم, آثار و عواقب و زمینه های بروز آن آگاهی بدست آورد و سپس از راهکارهای عملی برای کنترل آن سود جست.
🚩🚩🚩🚩
🌹🆔 @Mattla_eshgh
آموزش #خیانت
🍃هیچوقت مستقیم به تو نمیگوید به همسرت خیانت کن
بلکه ...
🌸 @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#عبور_از_لذتهای_پست 11 💢 یا مثلاً غیبت میکنه ،وقتی بهش تذکر میدی،میگه: اون آدمی که پشت سرش حرف زدم
#عبور_از_لذتهای_پست 12
💎 " راهِ صد ساله! "
چرا رزمندگان و مجاهدانِ راه خدا به جایی میرسن
که راه صد ساله رو یه شبه طی میکنن؟؟
🌷 چون یک بار برای همیشه "رنجِ جان دادن" رو برای خودشون حل میکنن دیگه....
✔️ به محض اینکه انسان رنجِ جان دادن رو برای خودش حل کنه
فوق العاده ""نورانی"" میشه....✨✨
💖✅👆
⚜ کسی که قبول کرده جانِ خودش رو برای خداوند متعال بده
قطعاً از همه چیزِ خودش گذشته🕊
❣و به هیچ چیز جز خداوند عالم فکر نمیکنه😍
ببین! بالاخره که انسان یه روزی باید از دنیا بره
و این جان رو باید داد ؛⌛️
♻️ بهتر نیست که جانمون رو برای مولای خودمون بدیم؟😌
کسی که با قیمتِ بسیار بالایی از ما میخره....
💗🔶💕
🔵 گاهی بشین و با هوای نفس خودت صحبت کن و بهش حالی کن که :
🔸 تو یه روزی میمیری و همه چیز تموم میشه
🚷 دست بردار از خواسته های احمقانه خودت
🔹بذار من زندگیم رو با بندگیم همراه کنم
☘ من میخوام مشغول بندگی مولای خوبم باشم....💖
🌹🆔 @Mattla_eshgh
هدایت شده از روشنگری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 واکنش بازیگر مشهور زن در مقابل پیشنهاد بی شرمانه !👆
✖️ ایشون یکی از باحیا ترین بازیگر های زن هستن 👏
#سوگل_طهماسبی
🆘 @Roshangari_ir
مطلع عشق
#او_را .... 129 دیدی گفتم نرو؟مرجان دیدی چیکار کردی!؟ کنارش زانو زدم و دستش رو گرفتم. مرجان تموم
#او_را... 130
تصمیم سختی بود اما قلب و عقلم میگفتن به همه سختی هاش میارزه!
هنوزم با تمام وجود احساس میکردم نیاز دارم که سجاد باشه.
دلم براش لک زده بود...😔
و این آزارم میداد!
روسری هایی که تازه خریده بودم رو آوردم و یکیشون که زمینه ی مشکی و خال های ریز سفید داشت،برداشتم.
کلی جلوی آینه با خودم درگیر بودم تا تونستم مثل زهرا ببندمش.
چادرم رو سر کردم و از اتاق خارج شدم.
بابا و مامان مشغول خوردن صبحانه بودن.
سعی کردم به طرفشون نگاه نکنم.
وسایل شخصیم رو از ماشین برداشتم و بردم تو اتاق و برگشتم پایین.
بابا با اخم به خوردنش ادامه میداد و مامان با نگرانی نگاهم میکرد.
استرس عجیبی گرفته بودم.
زیر لب خدا رو صدا زدم و جلو رفتم.
سلام دادم و سوییچ رو گذاشتم رو میز.
خواستم برم که با صدای بابا میخکوب شدم!
-کارت های بانکی!؟؟
آروم پلک زدم و برگشتم طرفشون.
کارت ها رو از کیفم درآوردم و گذاشتم کنار سوییچ.
-از این به بعد فقط میتونی تو اون اتاق بخوابی.
همین!
و سعی کن جوری بری و بیای که چشمم بهت نیفته.
چشمی گفتم و به چهره ی نگران مامان لبخند اطمینان بخشی زدم و از خونه بیرون رفتم!
دیگه هیچی نداشتم.
قلبم تو سینم وول وول میخورد اما سعی میکردم به نگرانیهاش محل نذارم.
زیرلب با خدا صحبت میکردم تا کمی آروم بشم.
کیفم رو گشتم و با دیدن دو تا تراول پنجاهی،خوشحال شدم.
برای بار اول سوار تاکسی شدم و به دانشگاه رفتم!
وسط یکی از کلاس ها گوشیم زنگ خورد.
زهرا بود!
قطع کردم و بعد از کلاس خودم باهاش تماس گرفتم.
-خوبی ترنم؟چه خبر؟
-خوبم ولی فکرکنم باید دنبال کار باشم زهرا!
با صدهزار تومن چندروز بیشتر دووم نمیارم!
تقریبا جیغ زد
-واقعا؟؟یعنی بهشون گفتی....
-آره واقعا!بابای من پولداره ولی خدا از اون پولدار تره!
خخخخخ... 😊
زهرا هم با من خندید.
-نمیدونم قراره چی بشه زهرا!
واقعا دیگه جز خدا کسی رو ندارم.
هیچ کسو....
و یاد سجاد افتادم!❤️
قرار شد زهرا دو ساعت دیگه جلوی دانشگاه بیاد دنبالم!
با صدای اذان،رفتم سمت نمازخونه.
این بار همه چی برعکس شده بود.
"محدثه افشاری"
🌹🆔 @Mattla_eshgh
#او_را... 131
زهرا با ماشین اومده بود دنبال من!
-خوشحالم برات ترنم.
برای اینکه پا پس نکشیدی!
-راست میگفتی زهرا...
بعد از توبه،تازه امتحانهای خدا شروع میشه!
تازه سخت میشه،ولی همین که میدونی خدا رو داری و اون مواظبته،قوت قلبه!
میدونی؟
هیچکس نتونست به مرجان کمک کنه!وقتی آدما اینقدر ناتوانن،چرا باید خودم رو معطل خواسته هاشون کنم.
سرش رو آروم تکون داد.
نمیدونستم کجا میره!
تو سکوت به خیابون ها نگاه میکردم.
دلم آروم نبود.
نمیدونستم چمه!
-ترنم؟؟
با صدای زهرا به خودم اومدم!
-چیزی شده؟چرا اینقدر ساکتی؟؟
-نه. نمیدونم !زهرا؟
-جان دلم؟
-بنظرت عشق،لذت سطحیه؟؟
-تا عشق به چی باشه!!
-چه عشقی سطحی نیست؟
-خب عشق به خدا و هرعشقی که در راستای اون باشه.
چیشده؟؟خبریه؟؟عشق عشق میکنی!
-زهرا؟اگر عشق،بخاطر خدا نباشه،باید ازش گذشت؟؟
-خب تو که بهتر میدونی،هرچی که بخاطر خدا نباشه،آخر و عاقبتش جالب نیست!
-پس باید گذشت!
-ترنم؟؟
مشکوک میزنیا!نمیگی چیشده!؟
بغضم رو قورت دادم و به سجاد فکر کردم...😔❤️
-دیگه خبری نیست....
حالا دیگه میخوام بگذرم!
من از همه چی بخاطر خدا گذشتم،بجز یهچیز...
میخوام حالا از "اونم" بگذرم!
چشمم تارمیدید!
پلک زدم و اولین قطره ی اشکم مهمون روسری جدیدم شد...
ادامه دادم،
-یه جمله ای چندوقت پیش دیدم،بنظرم خیلی قشنگ بود.
نوشته بود "همیشه گذشتن،مقدمه ی رسیدن است...!"
-چه جمله ی قشنگی! کجا دیدیش؟
پوزخند زدم.
-آخرین شب،زیر برف پاک کن ماشینم!
و دومین قطره ی اشکم هم ،به قطره ی اول،ملحق شد!
-آخرین شب؟؟
-مهم نیست. میخوام برسم زهرا!میخوام بگذرم که برسم!
میخوام مال خدا بشم...
میخوام لمسش کنم با تمام وجود!
باید تو حال من باشی تا بفهمی حال تشنه ای رو که تازه به آب رسیده!
😭
من میخوام این جام رو سر بکشم.من میخوام مست خودش بشم!
هرچند این مورد آخر خیلی برام سخته!
-یادته گفتم هروقت کارت گیر کرد،دست به دامن شهدا شو!؟
یکدفعه مثل فنر از جا پریدم!
"شهدا...شهید..."
-زهرا میشه بری بهشت زهرا؟؟
-چرا اونجا؟؟
-مگه نگفتی دست به دامن شهدا بشم؟برو اونجا!
-خب میرم معراج!
-نه،خواهش میکنم.برو بهشت زهرا...!
زهرا نگاهی به من انداخت و راه رو عوض کرد.
باید دست به دامن باباش میشدم!
یاد روزی افتادم که اونجا نشسته بود و گریه میکرد...
اگر میتونست گره پسرش رو باز کنه،پس میتونست گره دل من به پسرش رو هم باز کنه!
قطعه و ردیفش رو هنوز یادم بود!
از زهرا خواستم تو ماشین بشینه.
نیاز به خلوت داشتم.
از دور که چشمم به پرچم سبز "یا اباالفضل العباس(ع)" افتاد،چشمم شروع به باریدن کرد...😭
از همونجا شروع به حرف زدن کردم!
"دفعه ی پیش که اومدم اینجا،دیدم چجوری پسرت رو آروم کردی!
اومدم منم آروم کنی!
میگن شهدا زنده ان!
میگن شما حاجت میدین...
دلم گیر کرده به پسرت،نمیذاره پرواز کنم!نمیذاره رها شم...😭
چندماهه که نیست اما فکر و ذکرم شده سجاد!
یا بهم برسونش یا راحتم کن..."
رسیدم بالای سر مزارش!
خودم رو روی سنگش انداختم و گریه کردم...
"برام پدری کن...
دلم داره تیکه تیکه میشه!چرا یهو گذاشت و رفت؟چرا از من گذشت؟"
😔
یکم که حالم بهتر شد، بلند شدم و اشکام رو پاک کردم.تازه نگاهم افتاد به نوشته های روی سنگ...
دلم هری ریخت!
سر تا پای سنگ جدید رو نگاه کردم!
"همیشه گذشتن،مقدمه ی رسیدن است...
مقدمه ی او را یافتن،
او را چشیدن،
#او_را...."
مزار شهیدان
صادق صبوری
و
سجاد صبوری!!
🔶🔷🔶🔸🔹
#پایان
"محدثه افشاری"
🌹🆔 @Mattla_eshgh