مطلع عشق
#خانواده_ی_شاد ۷ ✴️زیر چتر گفتگو گفت وگوی درست و هرروزه باهمسر یه نیازِه،تا عشق اولیه تون،سرد نشه.
پستهای روز یکشنبه(خانواده وازدواج)👆
روز دوشنبه(حجاب وعفاف)👇
به قسمت پشتیبانی اسنپتون برید گزینه در ماشین چیزی جا گذاشتم رو بزنید داخل کادر پایینش بنویسید
تحریم اسنپ
اسنپمان را حذف میکنم . هروقت خود را ملزم به دفاع از حریم حجاب و قانون و ارزشهای دینی دانست و به حرمت شکنی مسافر هتاک پاسخ داد و از راننده سعید عابد عذرخواهی دفاع و تقدیر کرد دوباره نصب میکنیم.
سپس ارسال کنید تا بدست پشتیبانیها برسد
و بعد اسنپتان را حذف کنید
هرچه سریعتر
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
به قسمت پشتیبانی اسنپتون برید گزینه در ماشین چیزی جا گذاشتم رو بزنید داخل کادر پایینش بنویسید تحریم
▪️ظاهراً خانمی سوار بر خودروی #اسنپ شده و توی راه حجاب از سر برداشته، راننده هم تذکر داده که حجابت رو داخل ماشین رعایت کن، دختر خانم هم قبول نمیکنه و راننده هم دخترخانم رو پیاده میکنه!
دخترخانم هم عکس این آقای راننده رو منتشر میکنه و از اسنپ میخواد که با ایشون برخورد کنه. و اسنپ هم از دختر خانم عذرخواهی میکنه. بله درست شنیدید! اسنپ از یک خانم که حجاب از سر برداشته بابت تذکر راننده ش عذرخواهی کرده!
آقای اسنپ!
پول قدر شرف ارزش نداره برادر!
اگه از آقای#سعید_عابد که یه تذکر کاملا قانونی، شرعی، عرفی و اخلاقی داده حمایت نکنی من تو رو #تحریم میکنم! مهم نیست که گردش مالی من چقدره، مهم اینه که نمیتونم بیتفاوت بنشینم تا یه مرد مسلمون بخاطر یه نهی از منکر عرفی و شرعی توبیخ بشه!
این دیگه نوبره، توی پایتخت مملکت شیعه یه مرد رو بخاطر تذکر برای حفظ حجاب توبیخ کنم و از خانم بی حجاب عذرخواهی کنن!
هیچوقت درباره بدحجابی نظر تندی نداشته و ندارم. ولی کار این خانم مصداق عینی #وقاحت هست! و حاشا که در برابر وقاحت ساکت و #بی_تفاوت باشیم...
📝 علی مرادخانی
❣ @Mattla_eshgh
📸دختر 9 ساله ای که معلم اخلاق شد
🔸ملیکای 9 ساله که در بیمارستان بستری است در برگه جلوی در ورودی نوشته است: آقایان محترم لطفا قبل از ورود یا الله بگویید چون باید روسری سر کنم. من امانت دار حجاب حضرت فاطمه زهرا(س) هستم.
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
👆 بعضیا بعد این پیام گفتن آقایون مگه سست عنصرن که نمیتونن جلو خودشونو بگیرن، هی تحریک میشن نمیشه که
🔴حجاب آقایون
وقتی صحبت از حجاب میشه همیشه از حجاب و پوشش خانوما صحبت میشه. آقایون چیکار باید بکنن؟ آقایون #حجاب ندارن؟
آقایونم حجاب دارن، آقایونم باید پوشش مناسب داشته باشن، آقایونم باید حجابی داشته باشن که در شأن یهانسان باشه و جلب توجه نکنه. پوشش نامناسب آقایون دوتا تاثیر میتونه روی خانوما و حتی آقایون بذاره.
اول اینکه حالشونو بهم بزنه
دوم اینکه باعث تحریکشون بشه. بله خانوما هم با ظاهر آقایون ممکنه #تحریک بشن البته نه به شدت آقایون. درادامه بیشتر توضیح میدم
حالا پوششی که باعث بههم زدن حال دیگران میشه چیه؟ مثلا این شلوارای #فاق_کوتاه که وقتی طرف میشینه تا اعماق تهش معلوم میشه، تیشرتهای کوتاه هم که میپوشن، اصلا یه لباس نیمتنه میشه. آقای محترم شلوارتو بکش بالا، با اون همه مو حال ما آقایونم بههم زدی. حداقل خم نشو. بعضی شلوارا هم جوریه که انگار طرف کارخرابی کرده توش، از بالا آویزونه، از پایین پاچه کشی. اسمش شلوارای اِسلَش #فاق_گشاد، خواستید بخرید بلد باشید اسمشو😆
نوع دیگر لباسا که آقایون باید بهش توجه کنن، لباسای تنگه. لباسهایی که اندامشون و برآمدگیهای بدنشون نمایان میشه. بعضی از پسرام که تازگیا #ساپورت میپوشن. یعنی پاهاشون شبیه دوتا بادمجونیه که از زانو با کدو پیوند زده شده. یا ساپورت میپوشه با #تیشرت قرمز، شبیه انبردست میشه.
من از طرف آقایون از خانوما معذرت خواهی میکنم بهخاطر این پوششها. شما لباسای اقوام مختلف #لر، #ترک و #بلوچ و #کرد و #عرب رو ببینید، همگی لباسای گشاد هستن که هیچکدوم از اندام و برآمدگیها رو نشون نمیده. در طراحی این لباسها علاوه بر آب و هوا، حیا رم در نظر میگرفتن ولی الان معیار چیه؟
بعضی لباسای تنگ هم هست که اندام ورزشکاری من جمله #سیکس_پک و بازوهای درشت و #خالکوبی شدهشون رو میندازه بیرون، که برای #بعضی خانوما جذابه. اگه هدفت از بدنسازی و ورزش نشون دادنش به دیگرانه اشتباه داری میزنی داداش. توهم داری بدن خودتو عرضه میکنی به دیگران چه فرقی داره؟ شاید یه خانمی همسرش بدنش غیرورزشکاری باشه، شیکمش گنده باشه، #لاغری باشه که #چاق نشه، شاید حسرت بدن تورو بخوره.
داستان #علی_گندابی رو تقرییا هممون شنیدیم. #لات خوشتیپ و #خوش_هیکل و خوشگلی بود، یه کلاهم میگذاشت سرش، یه روز دید یه #زن تازه شوهرکرده داره بهش نگاه میکنه، از اون نگاها. بلند شد موهاشو ژولیده کرد، کلاهشو پرت کرد اونور، گفت #علی حق نداری با تیپت دل زن مردمو ببری.
این یعنی حجاب مردان
#حسین_دارابی
#کنترل_نگاه و #تقوای_چشم وذهن، علت #خودنمایی(درایران) و... در مطالب بعد
@hosein_darabi
❣ @Mattla_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ جایگاه زنان آمریکایی در توفان هیوستون در تگزاس آمریکا
جلوه هایی همیشگی از #آمریکا که عده ای دوست ندارند رسانه ای شود.
#فقر #زندگی_راحت_برای_زنان
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ #داستان_مذهبی ❣ #رمان_از_سوریه_تا_منا 💠 #قسمت_۴۷ از صبح درگیر قربانی کردن گوسفندی بودیم
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
#داستان_مذهبی
❣ #رمان_از_سوریه_تا_منا
💠 #قسمت_۴۸
تا صبح فردای آن روز پلک روی هم نگذاشتم. هیچ شماره ای پاسخگویمان نبود و مسئول کاروان هم موبایلش خاموش بود. کنار تلفن نشسته بودم و مدام تماس می گرفتم و ناامیدتر می شدم. آنقدر گریه کرده بودم که چشمانم باز نمی شد و می سوخت. پلکم ورم کرده بود و روی گونه ام سوزش بدی داشت. شوری اشک گونه ام را سوزانده بود و سرخ شده بود. وقت اذان صبح بود. نای بلند شدن نداشتم. بغض داشتم و پاهایم سست بودند. لعنت بر شیطانی گفتم و بلند شدم. سجاده ام را کنار تلفن پهن کردم. موبایلم هم کنار سجاده بود. عجب نمازی...😔 قامت که بستم شانه هایم لرزید. با اشک و زجه نمازم را خواندم. سرم را روی مهر گذاشتم و سجده کردم. آنقدر خدا را التماس کردم که از خدا خجالت می کشیدم و نمی توانسنم سرم را از سجده بردارم. "خدایا... یا ارحم الراحمین. تو رو به عظمت کبریاییت قسم. تو رو به ذات اقدست قسم ای خدااااا صالحم رو بهم برگردون. من خیلی نادون بودم ای خدا. من یه انسانم و در برابر حکمت و درایت تو خیلی ناچیزم... دعای احمقانه ی منو به پای همین نادونی بذار... من فقط برای ماموریت سوریه اش دعا می کردم. ای خدا من صالحم رو از خودت می خوام...😭"
سر سجاده خوابم برده بود...
به ساعت که نگاه کردم 8صبح را نشان می داد. پتوی نازکی رویم انداخته بودند و هنوز سجاده پهن بود. می دانستم کار سلماست. خانه ساکت بود. " یعنی کجا رفتن؟" بلند شدم و همانطور دوباره کنار تلفن نشستم و شماره را گرفتم. هتل که جوابگو نبود. چندین بار هم شماره مسئول کاروان را گرفتم. دو بوق ممتد می خورد و قطع می کرد. تا اینکه صدای مردی توی گوشی پیچید. تمام تنم یخ زد و زبانم قفل شد. طولی نکشید که دوباره قطع شد😔
با سلما تماس گرفتم.
ــ الو سلما... سلام
ــ سلام عزیزم خوبی؟
ــ کجایی تو دختر؟ پدرجون کجاست؟
ــ با علیرضا اومدیم سازمان حج و زیارت. اینجا خیلی شلوغه و وضعیت اسفناکیه😔 هنوز آمار دقیق و علت این اتفاق معلوم نیست. ان شاء الله بتونیم خبری بگیریم. پدرجون هم رفته امامزاده. گفت میرم دعا کنم... دلش خیلی گرفته بود. تو بهتره خونه بمونی. شاید کسی زنگ بزنه. جویای اخبار هم باش. الو... الو مهدیه؟!
آنقدر بغض داشتم که بدون حرفی تماس را قطع کردم😭
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆:
#طاهــره_ترابـی👉
#کپی_بدون_ذڪر_نام_نویسنده_اشڪال_شرعی_دارد.
💠 #رمان_مذهبی_عاشقانه
🌸 @Mattla_eshgh
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
#داستان_مذهبی
❣ #رمان_از_سوریه_تا_منا
💠 #قسمت_۴۹
ــ الو...😐
ــ اَ... اَلـ...
ــ ببخشید قطع و وصل میشه. همراه حاج آقا عظیمی؟😕
ــ بله... بفر... اَلـ...
ــ حاج آقا من همسر صالح صبوری هستم. الو... توروخدا یه خبری بهمون بدید... الو صدامو می شنوید؟😞
ــ بله... فرمودید از بستگان کی هستید؟
ــ همسر صالح صبوری. حاج آقا اونجا چه خبره؟😢
ــ والا خواهرم خودم هنوز تو شوکم. خدا برا باعث و بانیش نسازه. نمی خوام دلتون رو بلرزونم اما اینجا اتفاقی نیفتاده، فاجعه رخ داده😭 کار از اتفاق گذشته.
ــ از همسرم چه خبر؟ دیروز تاحالا هیچکی پاسخگو نیست. توروخدا بگید چی شده؟🙏🏻
ــ بخدا خودمم نمی دونم. کاروان ما یه ساعت قبل از اون اتفاق اونجا بودیم. خدا رو شکر کسی چیزیش نشده اما ایرانیای زیادی زیر دست و پا موندن. من زیاد نمی تونم حرف بزنم.😕
ــ فقط بگید صالح سالمه؟
ــ شرمندم😔 نمی دونم...😢
دلم فرو ریخت. "یعنی چی؟ اینا که میگن کاروانشون اونجا نبوده؟ پس صالح چی شده؟"
ــ حقیقتش خواهرم... چند تا از آقایونی که ناتوان بودند، اونروز از ما جاموندند و نیومدند منا. ما که برگشتیم گفتن باید مارو ببرید برای رمی جمرات😔 منم نمی تونسنم بقبه رو رها کنم. صالح با چند تا جوون دیگه اونا رو بردن سمت منا الان ازشون خبری نیست. در به در دارم دنبالشون می گردم. الهی که هیچکس نبینه اینجا چه خبره😭
دلم ضعف رفت و دستم را روی شاسی تلفن گذاشتم. خیره به گل قالی، تصاویر ارسالی از منا، که بیش از صد بار از تلویزیون دیده بودم، از ذهنم گذشت.💔😭 خدایا یعنی صالح من هم... بی حال و ناتوان گوشه ی دیوار تکیه دادم و زانوهایم را توی شکمم جمع کردم. "یعنی میشه صالحم برگرده؟ الان کجاست؟ زنده س؟ یا...😭"
بی قرار بلند شدم و چادرم را سرم انداختم و به سازمان حج و زیارت رفتم. کار دیگری از دستم بر نمی آمد😔
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆:
#طاهــره_ترابـی👉
#کپی_بدون_ذڪر_نام_نویسنده_اشڪال_شرعی_دارد.
💠 #رمان_مذهبی_عاشقانه
🌸 @Mattla_eshgh
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
#داستان_مذهبی
❣ #رمان_از_سوریه_تا_منا
💠 #قسمت_۵۰
💠 #قسمت_آخر
سه روز بود که از آن فاجعه ی هولناک می گذشت و ما کوچکترین خبری از صالح نداشتیم. پدر جون حالش بد بود و از فشار عصبی به حمله ی قلبی دچار شده بود و در بیمارستان بستری شد. علیرضا و سلما پابند بیمارستان شده بودند و من پابند زنگ خانه و تلفن. امیدم رفته رفته از دست می رفت.😢 خبرهای اینترنتی و اخبار شبکه های مختلف را دنبال می کردم و بیشتر بی قرار می شدم. خودم را آماده کرده بودم برای هر خبری به غیر از خبر مرگ صالح😭 تمام وجودم لبریز از استرس و پریشانی بود و دلم معلق شده بود توی محفظه ی خالی قفسه ی سینه ام. حال بدی داشتم و حسی بدتر از بلاتکلیفی و انتظار را تا آن زمان حس نکرده بودم. "خدایا... سرگردانم... کجا باید دنبال صالحم بگردم. دستم از همه جا کوتاهه... شوهرم تو کشور غریب معلوم نیست چه بلایی سرش اومده. خودت یه نظر بنداز به زندگیمون. تو رو به همون اماکن مقدس قسم...😭😔 بمیرم برا دلای منتظر شهدای گمنام😭" با سلما تماس گرفتم و جویای احوال پدر جون شدم. خدا را شکر خطر رفع شده بود اما هنوز به استراحت و بستری در بیمارستان احتیاج داشت. زهرا بانو و باباهم بلاتکلیف بودند. آنها هم نمی دانستند چه کاری از دستشان بر می آید. یک لحظه مرا تنها نمی گذاشتند و با سکوتشان تمام نگرانی دلشان را به رخ می کشیدند. یکی از حاجیان محله مان که قرار بود فردا بازگردد😔 شهید شده بود😭 بنر های خوش آمدگویی رادرآوردند و بنرهای مشکی تسلیت را جایگزین کردند. دلم ریش می شد از دیدن این ظلم و نامردی😭 با مسئول کاروان صالح مدام تماس می گرفتم. خجالت می کشیدم اما چاره چه بود؟ او هم از من خجالت زده بود و هر بار به زبانی و حالی خراب به من جواب می داد و می گفت که متاسفانه هیچ خبری از صالح ندارد😔
عصر بود که با حاج آقا عظیمی تماس گرفتم. فکر می کنم شماره را می شناخت بس که زنگ زده بودم😢 بلافاصله جواب داد و با صدایی متفاوت از تماس های قبلی گفت:
ــ سلام خواهرم. مژده بده😃
دلم ضعف رفت و دستم را به گوشه ی دیوار تکیه دادم.
ــ خبری از صالحم شده؟😍😭
ــ بله خواهرم. بدونید که خدا رو شکر زنده س...🙏🏻
صدای گریه ام توی گوشی پیچید و زهرا بانو و بابا را پای تلفن کشاند. همانجا نشستم و زار زدم و خدا را شکر گفتم.
ــ خواهرم خودتونو اذیت نکنید. نگران نباشید توی بیمارستان بستری شده. حالش الان خوبه. خدا بهش رحم کرده وگرنه دو نفر از همن جمع متاسفانه شهید شدن.😞
صدای گریه و بغضم با هم ترکیب شده بود.
ــ می تونم باهاش حرف بزنم؟ تو رو خدا حاج آقا... کنیزی تونو می کنم. حالش خوبه؟😭
ــ این حرفو نزنید خواهر... چشم... من برم بیمارستان تماس می گیرم. تا یه ساعت دیگه منتظر باشید. الحمدلله زنده س. کمی صورتش کبوده و دنده هاش شکسته... من زنگ می زنم. منتظرم باشید.
تماس که قطع شد همانجا سجده ی شکر به جا آوردم. یک ساعت انتظار کشنده به بدترین نحو ممکن تمام شد و صدای زنگ تلفن سکوت خانه را شکست. گوشی را با تردید برداشتم.
ــ اَ... الو...😥
صدای گرفته ی صالحم خون منجمد در رگهایم را آب کرد.😍😰
ــ الو... مهدیه ی من🤒🤕😷😍
"الهی... صد هزار مرتبه شکرت😭😭😭"
دلتون شاد و لبتون خندون... سپاس از همراهیتون.🙏
#پایان😕✋🏻
نویسنده این متن👆:
#طاهــره_ترابـی👉
#کپی_بدون_ذڪر_نام_نویسنده_اشڪال_شرعی_دارد.
💠 #رمان_مذهبی_عاشقانه
🌸 @Mattla_eshgh
مطلع عشق
به قسمت پشتیبانی اسنپتون برید گزینه در ماشین چیزی جا گذاشتم رو بزنید داخل کادر پایینش بنویسید تحریم
پستهای دوشنبه(حجاب وعفاف)👆
روز سه شنبه (امام زمان (عج) و ظهور👇
قسم بہ سوره ے فرقان، #ظهورمیخواهیم
بہ آیہ آیہ ے قرآن، #ظهورمیخواهیم
ڪنارٺ اے گل نرگس جهان ما زیباسٺ
بس اسٺ این غم و هجران، #ظهورمیخواهیم
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج 😔💔
❣ @Mattla_eshgh