eitaa logo
موعود(عج)12
1.7هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
11هزار ویدیو
18 فایل
﷽ 🔶احادیث.روایات مهدوی 🔶بشارت نزدیکی ظهور 🔶سخن بزرگان در مورد منجی(عج) 🔶️اخبار سیاسی روز 🔶️اخبار جبهه مقاومت 🔶️اخبار سرزمین‌های اشغالی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 👈کپی با ذکر صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از موعود(عج)
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸 🌸🍀 نام بعضي از ياران آقا امام زمان ـ عج ـ كه در روايات آمده را بيان نماييد و چگونه مي‌توانيم از ياران آن امام مهربان باشيم؟ در رواياتي كه از پيشوايان ـ عليهم السلام ـ رسيده است، نام برخي از ياوران امام زمان ـ عليه السلام ـ ذكر شده است كه برخي از آنها بدين قرارند: 1. حضرت عيسي ـ عليه السلام ـ : پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرموده اند: «هنگام ظهور امام مهدي ـ عليه السلام ـ» عيسي بن مريم از آسمان فرود مي آيد و فرزندم مهدي را همراهي خواهد كرد. 2. تعدادي از پيروان حضرت موسي ـ عليه السلام ـ ، اصحاب كهف، يوشع بن نون، جانشين حضرت موسي ـ عليه السلام ـ ، سلمان، ابودجانه انصاري، مقداد، مالك اشتر. امام صادق ـ عليه السلام ـ در اين باره فرموده اند: از پشت كوفه 27 مرد بيرون آمده و به حضرت مهدي ـ عليه السلام ـ مي پيوندند. 15 نفر از قوم حضرت موسي... هفت نفر از اصحاب كهف، يوشع بن نون، وصي حضرت موسي ـ عليه السلام ـ ، سلمان، ابودجانه انصاري ، مقداد و مالك اشتر. اينها ياوران امام مهدي ـ عليه السلام ـ و اداره كنندگان بخش هاي مختلف دنيا هستند. و اما پرسيده ايد چگونه مي توانيم در زمرة ياوران آن حضرت قرار بگيريم؟ براي پاسخ به اين سؤال بايد ابتدا صفات ياوران امام مهدي ـ عليه السلام ـ را بشناسيم و سپس در راه به دست آوردن آنها تلاش كنيم. در اين صورت خواهيم توانست در زمرة اصحاب و ياوران آن امام مهربان قرار بگيريم.   🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃 @Mawud12
هدایت شده از موعود(عج)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴📣استاد رائفی پور... 🌐⚫️ 🔵برای ؛هر چقدر می توانید،امام حسین(ع) و امام زمان(عج)را به دنیا معرفی کنید.. 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃 @Mawud12
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀 🍀🌸 🌸🍀 صفات ياوران امام مهدي ـ عليه السلام ـ : در روايات پيشوايان معصوم ـ عليهم السلام ـ ويژگي هاي زيبايي براي ياوران امام مهدي ـ عليه السلام ـ ذكر شده است، كه ما به بعضي از آنها اشاره مي كنيم:   بينش عميق نسبت به خداوند متعال امام علي(ع) مي فرمايند: مرداني كه خدا را آنچنان كه شايسته است شناخته اند و آنان، ياران امام مهدي(عج) ـدر آخرالزمان اند.   2. ايمان و عبادت امام علي (ع) دربارة ياران امام مهدي(عج) مي فرمايند: (آنان) مردان شب زنده داري هستند كه زمزمة نمازشان مانند نغمة زنبوران كند و به گوش مي رسد. شب ها را با زنده داري سپري مي كنند و بر فراز اسب ها خدا را تسبيح مي گويند.   3. عشق به امام زمان(عج) امام صادق (ع) ـفرموده اند: (ياوران امام مهدي ـ عج) به عنوان تبرك به زين اسب امام مي كشند و در ميان رزم گرد او مي چرخند و با جان خود از او محافظت مي كنند.   4. اطاعت از امام مهدي(عج) امام صادق (ع)مي فرمايد: اطاعت ياران امام مهدي ـ عج ـ از آن حضرت از فرمانبرداري كنيز در برابر مولايش بيشتر است.   5. شهادت طلبي امام صادق(ع) مي فرمايد: (ياران امام مهدي .عج) آرزو مي كنند در راه خدا به شهادت برسند.   6. شجاعت امام علي (ع)ـ فرموده اند: (ياران مهدي.عج) همه شيراني هستند كه از بيشه ها خارج شده اند و اگر اراده كنند كوه ها را از جا بر مي كنند.   7. همدلي و اتحاد از امام علي(ع)چنين نقل شده كه: آنان يك دل متحدند.   8. بردباري و تواضع و باز آن امام همام فرموده اند: آنها به خاطر ياري شان به خداوند منت نمي گذارند و از جان گذشتگي خود را بزرگ نمي شمارند. در پايان تذكر اين نكته خالي از لطف نيست كه ياوران امام مهدي(عج) سه دسته اند: دستة اول 313 ياور مخصوص آن حضرت هستند كه مشاوران و وزراي آن امام عزيزند. دستة دوم سپاه ده هزار نفري آن امام مهربان هستند كه آغاز قيام آن حضرت از مكه، پس از اجتماع آنان در مكه مي باشد. دستة سوم خيل عظيم مؤمنان است كه در ميانة راه به حضرت مي پيوندند و در ركاب او با دشمنان خدا مي جنگند. از ميان سه دستة ياد شده جايگاه و منزلت گروه اول از بقيه بالاتر و دستة دوم در رتبة بعد و دستة سوم در رتبة آخر قرار دارند. بنابراين ما هم اگر حدّ بالاي ويژگي هاي ياد شده را داشته باشيم مي توانيم جزء 313 ياور مخصوص آن امام عزيز باشيم، و الا در رتبه هاي بعد قرار خواهيم گرفت. حاصل سخن اينكه آنچه باعث پيوستن به ياران حضرت مي شود داشتن اين كمالات انساني است و ما هر چه در آراستن خود به اين كمالات تلاش بيشتري بكنيم نزد آن حضرت از جايگاه بالاتري برخوردار خواهيم بود. براي مطالعه بيشتر رجوع كنيد به: امام مهدي از ولادت تا ظهور، آيت الله سيد محمد كاظم قزويني. پيامبر اكرم(ص) : اي سلمان تو با مهدي (عج)خواهي بود و هر كس مانند تو باشد و همچون تو به او معرفت داشته باشد. (يوم الخلاص، ص 222) 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃 @Mawud12
عبادت سوز مرد عابد روزى حضرت عیسى (ع) از صحرایى می گذشت. در راه به عبادتگاهى رسید كه عابدى در آنجا زندگى می كرد. حضرت با او مشغول سخن گفتن شد. در این هنگام جوانى كه به كارهاى زشت و ناروا مشهور بود از آنجا گذشت. وقتى چشمش به حضرت عیسى (ع) و مرد عابد افتاد، پایش سست شد و از رفتن باز ماند و همانجا ایستاد و گفت: خدایا من از كردار زشت خویش شرمندهام. اكنون اگر پیامبرت مرا ببیند و سرزنش كند، چه كنم؟ خدایا! عذرم را بپذیر و آبرویم را مبر. مرد عابد تا آن جوان را دید سر به آسمان بلند كرد و گفت: خدایا! مرا در قیامت با این جوان گناهكار محشور مكن. در این هنگام خداى برترین به پیامبرش وحى فرمود كه به این عابد بگو: ما دعایت را مستجاب كردیم و تو را با این جوان محشور نمیكنیم، چرا كه او به دلیل توبه و پشیمانى، اهل بهشت است و تو به دلیل غرور و خودبینى، اهل دوزخ.
هدایت شده از موعود(عج)
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃 @Mawud12
✳️برخی از برکات ظهور حضرت حجت(عج) ✳️ ابو ربیع شامی گوید: از امام_صادق (ع) شنیدم که می فرمود: ✳️به راستی هنگامى كه قائم (عج)ما قيام کند، خداوند_عزّوجلّ برای شیعیان ما در قدرت گوش ها و دیده گان شان می افزاید تا آنجا که بین آنها و قائم(عج) هیچ پیک و قاصدی نباشد و قائم(عج) با آنها سخن می گوید و آنها می شنوند و او را می بینند در حالی که حضرت در جایِ خودش است. 📕منابع الكافي (ط - الإسلامية)، ج 8 ص 240 الخرائج و الجرائح، ج2 ص 840
✅واکنش کتایون ریاحی به مریم رجوی: خائن حنایت دیگر رنگ ندارد. 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃 @Mawud12
✳️علی علیه السلام تیر خداست. ✅پیامبر خدا صلی الله علیه و آله مردم طائف را تهدید کرد که در صورتی که اسلام نیاورند، علی علیه السلام را به سوی آنها خواهد فرستاد. اهل طائف تسلیم شدند و اسلام آوردند. آن‌گاه پیامبر در جمع یارانش فـرمود: هیچ گروهی با من مخالفت نکردند مگر آنکه آنها را با تیر خداوند هدف گرفتم. اصحاب پرسیدند: ای رسول خدا، تیر خداوند چیست؟ پیامبر فرمود: علی بن ابی طالب است. من او را به هیچ مأموریت جنگی روانه نکردم جز آنکه جبرئیل در سمت راست او و میکائیل در طرف چپ او و فرشته ای پیش روی او و ابری بالای سرش بود و خداوند به دوستم، پیروزی عنایت می کرد. منابع: بحارالانوار، ج 40، ص 31، حدیث 62 -------- امالی شیخ طوسی. 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃 @Mawud12
هدایت شده از موعود(عج)
هدیه خصوصی مسعود رجوی به صدام بعد از سرنگونی صدام حسین مشخص شد که پشت پرده چه خبر است، از گرفتن پولهای کلان تا اطاق عملیاتی مشترک با ارتش عراق بر علیه ارتش ایران. @Mawud12
و مسعود رجوی 👈هدیه خصوصی مسعود رجوی به صدام بعد از سرنگونی صدام حسین مشخص شد که پشت پرده چه خبر است، از گرفتن پولهای کلان تا اطاق عملیاتی مشترک با ارتش عراق بر علیه ارتش ایران. 👈به گزارش سرویس سیاسی جام نیـوز، وب سایت "انجمن نجات" متعلق به اعضای جدا شده از گروهک تروریستی منافقین در یادداشتی به قلم یکی از جدا شدگان از ارتباطات گسترده و نزدیک مسعود رجوی با صدام خبرداد. در بخش هایی از این یادداشت آمده است:   👈«وقتی در نشست های عمومی در قرارگاه اشرف یا قرارگاه باقرزاده پای صحبت های مسعود رجوی می نشستیم در حالی که کلت کمری آنها و محافظان شان همه متعلق به ارتش صدام حسین بود در همه نشست ها بلا استثنا مسعود رجوی بارها تکرار می کرد که ما با صاحبخانه ( یعنی صدام حسین و دولتش ) استقلال ایدئولوژیک و سیاسی و تشکیلاتی داریم و در همان حال می گفت که دولت عراق متحد استراتژیک مجاهدین است. 👈البته ما می دیدیم از آموزش نظامی تا تسلیحات و همه چیز مربوط به ارتش عراق است و حتی همگی می دانند در دانشکده آموزش نظامی اشرف افسران عراقی مستقر بودند و در همه زمینه ها این ارتش عراق و سازمان امنیت و اطلاعات صدام حسین بود که اوضاع مجاهدین را در دست داشت و بعد از سرنگونی صدام حسین هم مشخص شد که پشت پرده چه خبر است از گرفتن پولهای کلان تا اطاق عملیاتی مشترک با ارتش عراق بر علیه ارتش ایران در زمان جنگ و …  @Mawud12 👈در فاصله بین سالهای ۷۳ تا ۷۵ که من در عراق بودم و من را به تبعیدگاه رمادیه فرستاده بودند تا نابودم کنند فکر کنم سال ۷۴ ( ۱۹۹۵ ) بود که تلویزیون عراق اعلام کرد که مسعود رجوی رئیس مجاهدین خلق برای روز تولد سیدالرئیس صدام حسین یک فرش ایرانی هدیه فرستاده است! دستان پینه بسته زنان ایرانی که فرزندان شان را در جبهه جنگ از دست دادند آنوقت مسعود رجوی و مریم قجر عضدانلو فرش نفیس ایرانی برای روز تولد صدام حسین فرستادند و این توهینی بود به شرافت انسانی و زنان و مردان زحمتکش فرش باف ایرانی که به هنرشان هم توهین شد. 👈در پی این خبر دستگاه دیپلماسی مجاهدین در عراق بهم ریخت و سرور و نادر رفیع نژاد و فرهاد الفت و چندین نفر دیگر که مشاوران ارشد مسعود رجوی بودند به صحنه آمدند و از طریق هادی نصیری معروف به جلاد رمادیه سعی کردند اوضاع را عوض کنند نه بخاطر ما ، بلکه روزی این خبر به بیرون درز نکند. حال این پولها از کجا آمده است که مریم قجر عضدانلو جنگ طلبان را در پاریس جمع می کند و به متحدان استراتژیک مجاهدین به مناسبات مختلف همین هدایا را رد و بدل می کند؟ ⬅️لطفا این پست را نشر بدید تا مردم عزیز ایران بدانند چه کسانی دلسوز برای مملکت و مردم هستند. 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃 @Mawud12
و صدام ✳️سال پیش، ملت عراق که از ستم‌های بی‌شمار صدام به تنگ آمده بودند، همزمان با نیمه شعبان، قیام عمومی را از شهر مقدس کربلا به رهبری مراجع شیعه آغاز کردند که به انتفاضه شعبانیه معروف شد و چهارده استان عراق را در بر گرفت. اما صدام با حمایت جدی غرب در یک جنایت و کشتار بی سابقه، در فاصله‌ای کمتر از دو هفته، صدها هزار عراقی را به شهادت رسانده و جمع کثیری را نیز بازداشت کرد. این قیام در پایان جنگ خلیج فارس و قطع نامه 670 شورای امنیت که کلیه تحرکات هوایی ارتش عراق حتی بالگردها را ممنوع کرد به وقوع پیوست و در نتیجه آن، کنترل بخش اعظم کشور به دست نیروهای مردمی افتاد و از هجده استان عراق، چهارده استان سقوط کرد و در این میان تنها استانهای مرکزی شامل استانهای غربی و صلاح الدین و بغداد در دست رژیم بعث باقی‌ماند. این قیام با اتحاد شیعیان و اهل تسنن فراگیر شد اما به دلیل آزاد شدن مناطق یاد شده که اغلب ساکنین آن شیعه بودند، این انتفاضه بیشتر رنگ شیعه‌ به خود گرفت و در مدت بسیار کوتاهی، اکثریت شهرهای مهم عراق از جمله بصره، نجف، کربلا ،عماره، کوت، ناصریه و دیوانیه در جنوب و شهرهای مهم و استراتژیک شمال عراق به دست نیروهای مردمی افتاد. در این مدت که حدود یک ماه بیشتر طول نکشید، مردم با تشکیل کمیته‌های مردمی زیر نظر کمیته‌ای نه نفره که از سوی مرجعیت حوزه علمیه نجف اشرف آن هنگام مرحوم آیت‌الله العظمی خوئی تشکیل شده بود، اداره می‌شدند. این کمیته که از برجستگان مردمی و اجتماعی و گاه علمی حوزه انتخاب شده بودند، هر یک در سویی در امر کارگشایی امور روزمره مردم این شهرها نظارت داشته و سعی داشتند که خونی به ناحق ریخته نشده و ظلمی بر انسانی روا نشود. یکی از اهرم‌های اصلی صدام برای سرکوب این قیام، نیروهای منافقین در عراق بود و صدام و رژیم بعث برای مقابله با این انتفاضه علاوه بر قتل عام مردم توسط ارتش عراق از گروهک تروریستی منافقین نیز بهره‌بردند و منافقین در انتفاضه شعبانیه به کشتار وسیعی از مردم عراق دست زده و 25 هزار نفر را به شهادت رساندند. @Mawud12 رجوی دست در دست صدام دیکتاتور عراق در جریان این درگیری‌ها هزاران نفر کشته و نزدیک به دو میلیون نفر از مردم عراق آواره شدند. منافقین با کمک نیروهای نظامی در کشتار مردم عراق شرکت کردند و برگی دیگر بر جنایات خود افزودند. در جریان این قیام مردم در کربلا برای مقابله با رژیم بعث و نیز پناه گرفتن وارد حرم حسینی شدند که نیروهای نظامی بعثی آنها را در حرم مطهر به گلوله بستند و بارها با سلاح های سبک و سنگین حرم امام حسین(ع) را هدف قرار دادند. آثار این جنایات هنوز بر دیوارهای داخلی حرم اباعبدالله(ع) به عنوان سندی ماندگار از قیام مردم عراق و شیعیان در برابر حکومت جور و ستم، باقی مانده است. همچنین اعضای منافقین در زمان صدام جنایات فجیعی در استان بصره انجام دادند. حال پس از گذشت بیش از 20 سال از سرکوب انتفاضه شعبانیه توسط رژیم بعث و جنایات منافقین، فرزندان و بازماندگان این انتفاضه اسلامی، کار را برای این گروهک جنایتکار به پایان رساندند و با حمله غافلگیر کننده به اردوگاه اشرف دهها نفر از کادرهای اصلی و مؤثر منافقین که نقش بسزایی در ترورها و قتل عام مردم مسلمان را به درک واصل کردند. 👈لطفا نشر بدید. 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃 @Mawud12
‌ ‌🍃🌺 صدای پچ پچ های خفیف و پرتعدادی به گوشم میرسید. _الهی بمیرم براش..خدا میدونه چی کشیده _من از همون اولش حس خوبی به اون دختر نداشتم.حالا خداروشکر بخیر گذشت. . _خدا از سرتقصیرات اون دختر نگذره..ببین چطور با این دختر بازی کرد.. چشمهام رو به آرومی باز کردم.دور و برم چقدر شلوغ بود. خواب بودم یا بیدار؟! اولین صورتی که مقابلم دیدم فاطمه بود.قبلا هم، این صحنه رو دیده بودم.با چشمهای اشک آلود و نگران نگاهم میکرد. صورتم رو بوسید و آهسته اشک ریخت.. _تو آخر منو میکشی رقیه ساداات..الهی بمیرم برات که اینقدر مظلومی. .اینقدر اذیت شدی.. اشک خودمم در اومد. نمیدونم خودش از من جدا شد یا مادرشوهرم او رو از من جدا کرد. او برعکس فاطمه لبخند زیبایی به لب داشت.پیشونیمو بوسید و پرسید:حالت چطوره دخترم؟ من فقط آهسته اشک میریختم. هنوز در شوک بودم. راضیه ومرضیه به نوبت جلو اومدند و بوسم کردند. راضیه خانوم کنار گوشم زمزمه کرد:دیگه تموم شد عزیزم..از حالا به بعد خودمون مراقبت هستیم..نمیزاریم کسی بهت چپ نگاه کنه.. نکنه واقعا خواب بودم؟! اونها واقعا نگران حال و روزم بودند.؟ شماتتم نکردند؟ شک نکردند.؟ حاج آقا مهدوی..حاج آقا مهدوی چرا اینجا نبود؟ نکنه او قید منو زده بود؟ نکنه دیگه منو به اولادی قبول نداشت؟! خدایا شکرت! او همینجاست! پشت در نیمه باز اتاق! منو دید که نگاهش کردم. لبخندی به لبش نشست و با یک یا الله وارد شد. تسبیح به دست و نگاه به زیر بالای سرم ایستاد. با اشک وشرم نگاهش کردم. در نگاهش چیزهایی بود که من معنیش رو نمیفهمیدم. ناگهان خم شد و پیشونیم رو بوسید و دستم رو فشرد. _خداروشکر بابا که سالمی..خدا روشکر..ما رو صدبار کشتی و زنده کردی. دستش رو محکم فشردم و زیر گوشش گفتم:حاج آقا من واقعا دنبال بردن آبروتون نبودم. . چندبار آروم پشت دستم زد:میدونم بابا میدونم. شما افتخار مایی! خدا رحمت کنه پدرو مادرت رو! آه چقدر دلم آروم گرفت!! حاج کمیل گوشه ای از اتاق ایستاده بود و تسبیح به دست با اندوه نگاهم میکرد و لبخند غمناکی برلب داشت. اتاق که خلوت از جمعیت شد نزدیکم اومد! عاشق این حیاش بودم! شاید با دیدن نجابت او هیچ کسی فکرش را هم نمیکردکه او چقدر در مهرورزی استاده! دستم رو گرفت و نگاهم کرد. آه چه لذتی داره بعد فرار از دنیایی کثیف و وحشتناک که بنده های بد خدا برات ترتیب دادن تو آغوش خدا آروم بگیری ودستت تو دستت بنده ی خوبش باشه! دلم میخواست فکر کنم همه ی اتفاقها یک کابوس بوده و من فقط در یک تب هیستریک این صحنه های وحشتناک و نفس گیر رو تجربه کرده بودم ولی حقیقت این بود که اون اتفاقها افتاده بود. حاج کمیل غنچه‌ ی لبخندش شکفت. من هم با او شکفتم! انگشتهای مهربان و نرمش رو روی دستم رقصوند! چه عادت قشنگی داشت! این رقص انگشتها رو دوست داشتم! _سلام علیکم عزیز دلم؟؟حالتون چطوره؟ گلوم خشگ بود. گفتم:سلام! شما که باشی کنارم دیگه حال و روز معنا نداره حاج کمیل. دستم رو روی لبهاش گذاشت و بوسید. چشمهاش برکه ی اشک شد. _خیلی میخوامت سادات خانوم. . نفس عمیقی کشیدم! اگه اتفاقی برام میفتاد و نقشه ی نسیم عملی میشد باز هم حاج کمیل میگفت منو میخواد؟!!! اگر آبروم به تاراج میرفت حاج کمیل بوسه به دستم میزد و عاشقونه بهم میخندید؟! فکر این چیزها آزارم میداد! دیگه بسه آزار..من از دست آقام خوشه ی انگور گرفتم. آقام گفت منو بخشیده.پس دیگه نباید به این اتفاقها فکر کنم. هرچند که سوالات بیشماری ذهنم رو درگیرخودش کرده بود و باید به جواب میرسیدم. گفتم:باورم نمیشه از اون مهلکه جون سالم به در برده باشم.نمیدونید این چندساعت برمن چی گذشت.. سرش رو به نشانه همدردی تکون داد:میفهمم میفهمم! گفتم:نمیدونید چه معجزاتی به چشم دیدم!! دوباره با همان حالت جواب داد:یقین دارم..یقین دارم اشکم از چشمم جاری شد. _بچم حالش خوبه؟ گفت:بله..به لطف خدا. نفس راحتی کشیدم و صورت زیبا و روحانی الهام رو در خواب مجسم کردم که نوزادم در آغوشش غنوده بود. گفتم:خیلی حرفها دارم براتون حاجی..خیلی اتفاقها افتاد.. او سرش رو با ناراحتی شرمندگی پایین انداخت. گفت:قصور از من بود! کاش به شما زودتر گفته بودم در اطرافمون چه خبره.خیلی کلنجار رفتم دراین مدت بهتون بگم چه اتفاقی داره می افته ولی وقتی رفتارتون رو اونشب بعد صحبتهای حاج آقا دیدم صلاح ندونستم خبردارتون کنم قصه از چه قراره.از طرفی هنوز مطمئن نبودم این بازیها زیر سر کیه! گفتم خودم میرم تحقیق میکنم، پیگیری میکنم تا شاید چیزی دستگیرم شه اما.. آه بلندی کشید و گفت:به هرحال دیگه همه چیز تموم شد.دیگه کسی برای آزار دادن و آسیب زدن شما وجود نداره. ادامه دارد.. ‌
‌ ‌🍃🌺 حاج کمیل آه بلندی کشید و گفت:به هرحال دیگه همه چیز تموم شد.دیگه کسی برای آزار دادن و آسیب زدن به شما وجود نداره. با تعجب پرسیدم: یعنی اون دوتا رو پلیس گرفت؟ او آهسته پشت دستم رو زد: بله!! ما و پلیس پشت در بودیم وقتی اونها بیرون اومدند. آه کشیدم. _چه فایده وقتی متهم اصلی فرار کرد. حاج کمیل پرسید:کی رو میگید؟ نسیم.؟؟؟ سرم رو به حالت تایید تکون دادم. او با لبخندی رضایت بخش گفت:نگران نباشید اونم دستگیر شده! خودم رو از روی بالش با هیجان بالا کشیدم. بازوی چپم درد گرفت. از ناله ی من حاج کمیل ایستاد و کمکم کرد بنشینم. پرسیدم:نسیم چطوری دستگیر شد؟! او صندلیش رو جلوتر آورد و نزدیک صورتم نشست! گفت:مفصله! التماس کردم:نه خواهش میکنم برام تعریف کنید.من احتیاج دارم به دونستنش!! اونم کل ماجرا..نسیم میگفت براتون نامه میفرستاده در این مدت! حقیقت داره؟ او سرش رو با تاسف تکون داد:بله حقیقت داره _پس چرا به من نگفتید؟؟! وااای باورم نمیشه!! این دختر با آتش کینه وحسدش منو نابود کرد. او کمی مکث کرد و گفت: در حقیقت خودشو نابود کرد.میدونید یاد یک حدیث از حضرت علی افتادم.که فرمود: آفرين بر حسادت ! چه عدالت پيشه ست ! پيش ازهمه صاحب خودش را مى كشه. این خانوم به خیالش شما رو نابود کرد ولی در حقیقت خودش زودتر هلاک شد. مکثی کردم. _حاج آقا چجوری منو پیدا کردید؟ او آهی کشید و روی صندلی نشست. _والله من سرکلاس بودم که شما پیام دادید.براتونم نوشتم آدرس رو ارسال کنید ولی شما ننوشتید.هرچه هم بعد از کلاس تماس گرفتم شما تلفنت خاموش بود.خیلی دلم شور افتاد.ساعت حدودا یک ونیم بود حاج آقا تماس گرفتن پرسیدند از شما خبر دارم یا خیر.پرسیدم چطور؟ ایشون گفتند یکی دوباره براشون نامه انداخته تو حیاط خونه که رقیه سادات امروزبا.. شرمش میشد متن نامه رو کامل توضیح بده. بدون اینکه محتوای نامه رو کلا شرح بده ادامه داد:خلاصه اینکه یک آدرس زیرش نوشته بود که اگه باور نمیکنید برید خودتون ببینید. من به حاجی گفتم شما جات امنه مشکلی نداری.ولی راستش یک دفعه اتفاقات رو کنار هم چیدم دلم گواهی خوبی نداد.حاج آقا هم دلش شور میزد.خیلی نگران حال شما شدیم.از اون ور فکر میکردیم شاید این آدرس یک طعمه باشه و اهداف شوم تری برای من وحاجی پشتش باشه. از طرف دیگه هم میدیدیم از شما خبری نیست.تا دو صبر کردم خبری نشد. از بیم آبرو هم نمیشد بی گدار به آب زد و پلیس رو خبردار کرد.من و حاج آقا مثل اسپند رو آتیش بودیم سادات خانوم. با بغض گفتم:میترسیدید که من واقعا شما رو فریب داده باشم؟ حاج کمیل بهم اطمینان داد:معلومه که نه!! این چه حرفیه سادات خانوم؟ ما هردومون مطمئن بودیم یکی برای شما تله پهن کرده!و یقین داشتیم یه سر داستان همین خانومه.اگر میگم بیم آبرو بخاطر اینه که مردم دنبال حرفند.من یکیش به چشمهام اعتماد دارم یکی به شما. آدرس وشماره تلفن آقا کامران رو از قبل داشتم.رفتم سراغش و با چیزهایی که او تعریف کرد دیگه شکم به یقین تبدیل شد.آدرس هم بهش نشون دادم گفت بله آدرس خونه ی اوناست. دیگه ما زنگ زدیم پلیس و به تاخت خودمونو رسوندیم به آدرس. تو کوچه ی همین خانوم بودیم که برام از یه شماره ی ناشناس پیام اومد که عجله کنید.اگه دیر برسید جون عسل در خطر میفته.بعدش هم چشمم افتاد به یک خونه که یک زن و یک مرد رو ویلچر ازش بیرون اومدن.دقت کردم دیدم بله خودشونند.خدا خیلی لطف کرد بهمون که قبل از اینکه فرار کنند گرفتیمشون.همه چی خدایی بود.. او به فکر رفت و دیگه ادامه نداد. مهم هم نبود چون حدس باقی ماجرا کار سختی نبود. پرسیدم:آخه نسیم شماره ی شما رو از کجا داشت؟ از طرفی او تمام مدت با من بود چطوری به دست پدرتون نامه رسونده!؟ او شانه هاش رو بالا انداخت و گفت:کسی که اینقدر حساب شده عمل کرده قطعا کسانی هم اجیر کرده تا این کارها رو انجام بدن براش.از طرفی شماره ی ما روحانیون خیلی راحت به دست اینا میرسه.شاید تو مسجد از کسی گرفته.شایدم یواشکی از گوشی خودتون برداشته.کسی که آدرس خونه ی پدرم و بلد باشه قطعا شماره منم از یک جایی گیر آورده! حالا اینها به زودی مشخص میشه.مهم اینه که این دختر چقدر نفس پلیدی داشته!و برای ضربه زدن به آبروی شما تا کجا پیش رفته! دوباره آه کشید:وقتی داشتند میبردنش گریه میکرد میگفت من نمیخواستم بلایی سرش بیاد.بخاطر همین هم بهت اسمس دادم .. سری با تاسف تکون داد:هییی! ! شاید واقعا پشیمون شده بود از کارش ولی خیلی بد کرد خیلی! ادامه دارد... ‌
‌ ‌🍃🌺 با حسرت گفتم:حاج کمیل من فکر میکردم میتونم نسیم رو کمک کنم فکر میکردم شاید او هم مثل من شانسی برای هدایت داشته باشه. حاج کمیل سری با تاسف تکون داد:واقعیت اینکه که همه در دنیا هدایت نمیشن.بعضی مورد لطف پروردگار قرار میگیرند و بعضی نه!البته این به این معنی نیست که خداوند نمیخواد اون یک عده رو هدایت کنه بلکه اونها خودشون در درونشون یک چیزی رو کم دارند.و اون هم انسانیته! پرسیدم:حاج کمیل پس شما چطور به من اعتماد کردید؟ خندید وگفت:دختر خوب بالاخره مشخصه کی اهل حرف راسته کی نیست.کی دوست داره آدم باشه کی نه!نباید هرکسی رو به سرعت باور کرد.کسی با پیشینه ی نسیم که لاقیدی و بی اخلاقی رو سرمنشأ زندگیش کرده بعیده دنبال هدایت باشه.شما نباید بهش اعتماد میکردید. من چندبار به طور غیر مستقیم بهتون گفتم ولی متاسفانه . . حرفش رو قطع کردم:کاش بهم مستقیم میگفتید. او آهی کشید:نمیشد.بعضی چیزها رو باید خود فرد درک کنه اگه من بهتون میگفتم همیشه با اون عذاب وجدان و حسرت که مبادا نسیم هدایت میشد ومن کمکش نکردم رو به رو میشدید.از طرفی من زیاد این دختر رو نمیشناختم.فکر میکردم حتما در ایشون چیزی دیدید که من بی اطلاعم.البته گمونم من هم کوتاهی کردم.باید به نصیحت پدرم گوش میکردم. لبخند تلخی زد:در حیرتم از این دنیا که هرچه جلوتر میری میبینی کم تر میدونی و بیشتر اشتباه میکنی! حاج کمیل پرسید:ببینم راسته که شما خودت بازوت رو به این روز انداختی نگاهی به بازوم انداختم و لبخند رضایت آمیزی به لب آوردم! تو دلم گفتم:این همون بازویی بود که دست نامحرم بهش خورد.شاید فقط خون پاکش میکرد! گفتم:اگه این تنها راه بود برای جلوگیری از دست درازی اون نامرد حاضر بودم خودمو شرحه شرحه کنم. خندید! از همون خنده ها که دیوانه م میکنه ریز و محجوب! من هم از خنده اش خنده م گرفت! میون خنده گفتم: حاج کمیل من معنی معجزه رو فهمیدم! معجزه یعنی یقین قلبی به اینکه خدا قادر مطلقه و میتونه همه کاری برات انجام بده.من امروز با همین یقین نجات پیدا کردم.دعا کنید این یقین ذره ای ازش کم نشه! او پیشونیم رو بوسید . _الهی امین! زیر لب خدا روشکر کردم ونفس راحتی کشیدم. یاد این آیه افتادم( و یدالله فوق ایدیهم..) حاج کمیل بلند شد و برام آبمیوه ریخت و با عشق بهم خورانید! چند وقتی بود که آرامش نداشتم.حالا چقدر آروم بودم.انگار یک بار سنگین از رو دوشم برداشته شده بود. . دوباره اون صدای خوش یمن و زیبا در درونم بهم نوید داد:دیگه در آرامش هستی! خدا تو رو از ایستگاههای تاریک و خطرناک پروازت داده و از حالا میفتی تو مسیر جاده های سبز و روشن! چشمهام رو بستم و در زیر نوازشهای حاج کمیل با خدا حرف زدم و شکرش گفتم. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 تا اذان مغرب یک ساعتی زمان باقی بود.پیاده روی و دنبال آقا مهدی دویدن حسابی خسته ام کرده بود.این ماههای آخر بارداری واقعا سنگین شده بودم.وارد میدان قدیمی شدم و چشمم افتاد به اون نیمکت همیشگی! رو کردم به آقا مهدی و گفتم:مامان بریم اونجا بشینیم که هم من یک خستگی در کنم هم شما آقا مهدی با زبان کودکانه گفت:نه مامانی من میخوام با فواره ها بازی کنم و دستم ورها کرد وبه سمت حوض میدون دوید. دختری هفده هجده ساله روی نیمکت نشسته بود و با صورتی پکر و بغص آلود سرش گرم گوشیش بود.تا منو دید خودش رو کنار کشید و با احترام گفت: بفرمایید بنشینید. لبخندی دوستانه به صورتش زدم و کنارش نشستم.چقدر چهره ی معصوم و دوست داشتنی ای داشت. دوست داشتم باهاش هم کلام شم. گفتم:عجب هوا گرم شده.! او به سمتم چرخید و به زور لبخند غمگینی به لب آورد و گفت:بله. گفتم:اوووف! البته من چون باردارم هستم دیگه گرما خیلی اذیتم میکنه.. او انگار حوصله ی حرف زدن نداشت.دستش رو زیر چونه ش گذاشت و با چهره ای غمگین به گلدسته های مسجد نگاه کرد. یاد خودم افتادم که شش سال پیش با حالی خراب روی این نیمکت مینشستم و به گذشته ام فکر میکردم. هر از گاهی چشمم به آقا مهدی میفتاد که با دوپای کودکانه ش در کنار حوض می دوید و میخندید! دوباره صورت دختر جوان رو نگاه کردم که با نوک انگشش اشک گوشه ی چشمش رو پاک کرد. نمیدونستم مشکلش چی بود؟ نمیدونستم دلش از کجا پر بود ولی واقعا دلم براش سوخت. از ته دلم براش طلب خیر و آرامش کردم. او خبر نداشت که من در سکوت، دارم براش آهسته دعا میکنم. کسی چه میدونه؟ شاید شش سال پیش هم یک رهگذر با دیدن اشک من روی این نیمکت برام دعای خیر کرد و الان از تاریکی گذر کردم. آقا مهدی به طرفم دوید. _مامانی من تشنه مه.از همین آب حوض بخورم؟ گفتم:نه نه مامان. .اینکارو نکنی ها.اون آب کثیفه. ادامه دارد... ‌
‌ ‌🍃🌺 گفتم :صبر کن یک کم نفس تازه کنم با هم میریم از مغازه آب میخریم. آقامهدی دست از بهانه گیری برنمیداشت. دختر جوان دستش رو سمت کیفش برد.حدس زدم بخاطر سروصدای ما قصد داره نیمکت رو ترک کنه.ما خلوت او را به هم زده بودیم. او از کیفش بطری آبی بیرون آورد و رو به آقا مهدی گفت:بیا عزیزم.اینم آب.مامامت گناه داره نمیتونه زیاد راه بره. آقا مهدی نگاهی به من انداخت! من از اون دختر خانوم تشکر کردم و لیوانی از کیفم در آوردم و به آقا مهدی دادم. دختر جوان با لبخند سخاوتمندانه ای برای او آب ریخت و سرش رو نوازش کرد. نتونستم خودم رو کنترل کنم دستش رو گرفتم. جا خورد! آب دهانم رو قورت دادم و با لبخندی دوستانه پرسیدم: اگه ما مزاحم خلوتت هستیم میریم یک جای دیگه. .انگار احتیاج داری تنها باشی.. او لبخند تلخی زد و به همراه لبخند، چشمهاش خیس شد. _نه مهم نیست. من به اندازه ی کافی تنها هستم! دلم میخواد از تنهایی فرار کنم. چقدر دلش پر بود.کلمات رو با اندوه و بغض ادا میکرد.. پرسیدم:چرا تنها عزیزم؟ حتما مادری پدری خواهرو برادری داری که باهاشون بگی بخندی. درد دل کنی.. او با پوزخند تلخی حرفم رو قطع کرد! _حتما نباید خونواده داشته باشی تا بی غصه باشی.من در کنار اونها تنهاوغصه دارم. دستهای سرد و لرزونش رو در دستم گرفتم و با مهربونی نگاهش کردم. گفتم:نمیدونم دلت چرا پره.حتما دلیل موجهی داری..ولی یادت باشه همه ی مشکلات یه روزی تموم میشه. پس زیاد خودتو درگیرشون نکن و فقط نگاه کن!! شش سال پیش یکی یه حرف قشنگ بهم زد زندگیم و متحول کرد.حالا همونو من بهت میگم!اگه تو بحر حرف بری حال تو هم خوب میشه. اون اشکش رو پاک کرد و منتظر شنیدن اون جمله بود. گفتم:ما تو آغوش خداییم.وقتی جای به این امنی داریم دیگه چرا ترس؟! چرا نا امیدی؟! چرا گلایه و تنهایی؟! ازمن میشنوی تو این آغوش مطمئن فقط اتفاقات وحوادث ناگوار رو تماشا کن و با اعتماد به اونی که بغلت کرده برو جلو! او نگاهش رو روی زمین انداخت و با بغض گفت:این حرفها خیلی قشنگه!خیلی ولی تو واقعیت اینطوری نیست. بعد سرش رو بالا آورد و پرسید:شما خودت چقدر این حرفتو قبول داری؟ من با اطمینان گفتم:من با این اعتقاد دارم زندگی میکنم!! با همین اعتقاد شاهد معجزات بودم. مشکل ما سر همین بی اعتقادیمونه.از یک طرف میگیم الله اکبر از طرف دیگه بهش اعتماد نمیکنیم.اگر اعتماد کنی هیچ وقت غم درخونت رو نمیزنه.هیچ وقت نا امید نمیشی.به جرات میگم حتی هیچ کدوم از دعاهات بی جواب نمیمونه. او مثل مسخ شده ها به لبهای من خیره بود. زیر لب نجوا کرد:شما..چقدر..ماهید! خندیدم. گفت:حرفهاتون دل آدم رو میلرزونه..مشخصه از ته دلتون میگید..خوش بحالتون.این ایمان و از کجا آوردید؟ کمی بهش نزدیک ترشدم وگفتم:منم اولها این ایمان رو نداشتم.خدا خودش از روی محبت و مهربانی ش این ایمان و به دلم انداخت.حالا هر امتحان و ابتلایی سر راهم قرار میگیره با علم به اینکه میدونم آخرش حتما برام خیره صبر میکنم. او دستم رو رها نمیکرد. با نگاهی مشتاق صورتم رو تماشا میکرد. _خوش به سعادتتون..چقدر ایمانتون قویه که وقتی دارید حرف میزنید احساس میکنم حالم رفته رفته بهتر میشه..لطفا بهم بگید چطور به این منطق رسیدید. من با تعجب خندیدم:وای نه خیلی مفصله.ولی مطمئن باش سختیهایی که من کشیدم یک صدمش هم در زندگی شما نیست! و اصلا به همین دلیله که الان به این اعتقاد رسیدم.هرچی بیشتر سختی بکشی آب دیده تر وناب تر میشی. من و او تا غروب روی نیمکت حرف زدیم و او با اعتمادی وصف ناپذیر از دغدغه ها ومشکلاتش گفت.از دعواهای مکرر پدرو مادرش..از بی معرفتی و بد رفتاریهای دوستانش و چیزی که آخرش گفت و دلم رو به درد آورد این بود که به تازگی فهمیده که مادرش بیماری صعب العلاجی داره و میترسه که او را از دست بده. او با بغض و اشک گفت:شما که اینقدر اعتقادتون قویه برامون دعا کنید. دیگه تحمل ندارم. دستش رو نوازش کردم. صدای اذان از مناره ها بلند بود.با چشمی اشکبار برای سلامتی مادرش و برطرف شدن مشکلاتش دعا کردم و او هم آهسته گفت:آمین! آقا مهدی دوید سمتم. _مامان مامان اذان میگن..بریم مسجد الان بابایی میاد.. من از روی نیمکت بلند شدم و با لبخندی دوستانه به دختر جوان گفتم:یادت نره بهت چی گفتم!!تو در آغوش خدایی!! به آغوشش اعتماد کن. او لبخندی زد:حتمااا...ممنونم چقدر حالم بهتره.. از او خداحافظی کردم.. هنوز چند قدمی دور نشده بودم که تصمیم گرفتم دوباره به عقب برگردم. او با تعجب نگاهم کرد. گفتم:مسجد نمیای بریم؟! امشب دعای کمیل داره. برق عجیب و امیدوارانه ای در چشمش نشست. از جا بلند شد و با دودلی گفت:خیلی دوست دارم ولی من چادری نیستم... دستش رو گرفتم و سمت خودم کشوندم. نگران نباش.من چادر همراهم هست. وتاریخ دوباره تکرار شد... ‌پایان
⛅️ رهبر انقلاب: ما نباید فکر کنیم که چون امام زمان خواهد آمد و دنیا را پُر از و داد خواهد کرد، امروز وظیفه‌ای نداریم؛
⛅️ رهبر انقلاب: ما نباید فکر کنیم که چون امام زمان خواهد آمد و دنیا را پُر از و داد خواهد کرد، امروز وظیفه‌ای نداریم؛ نه، بعکس، ما امروز وظیفه داریم در آن جهت حرکت کنیم تا برای ظهور آن بزرگوار آماده شویم. ۱۳۸۱/۷/۳۰ ‌‌‌‌‌‌‌‌
هدایت شده از موعود(عج)12
💠 راه خدا دوستى ✍ مسئله اصلى، چگونگىِ به دست آوردن محبّت خداست. ▫️ اصلى ترين سرچشمه محبّت خدا پس از فضل و رحمتش، معرفت (شناخت) است. ممكن نيست كسى حقيقتا او را بشناسد و او را دوست نداشته باشد. چرا كه او، جامعِ همه كمالات و زيبايى هاست. 🔅: مَن عَرَفَ اللّه أحَبَّه. 🔸هركه خدا را بشناسد، دوستش خواهد داشت. 📚 تنبيه الخواطر ج ۱ ص ۵۲
هدایت شده از موعود(عج)
◼️ تهدید ابلیس به وادار کردن انسان به تغییر در آفرینش الهی، که در "آیه ۱۱۹ سوره نساء" ، به آن اشاره شده است، سرانجام تحقق یافت◼️ 🔴 مهم ترین دستاورد بیوتکنولوژیکی قرن،ممکن است به فاجعه منتهی شود
دوم آیا امام زمان(عج) با شمشیر و اسب ظهور میکند؟ یکی از سوالات مطرح در خصوص مهدویت اینکه، در احادیث آمده است که سلاح حضرت مهدی در هنگام ظهور، شمشیر خواهد بود. با توجّه به این همه پیشرفتی که بشر در زمینة نظامی کرده است چگونه ایشان با شمشیر می خواهند بر این همه سلاح مجهّز و فوق مدرنِ دشمنانش، غلبه کنند؟ جواب: اين كه سلاح حضرت، هنگام ظهور چه خواهد بود، امري است كه حقيقت آن براي ما روشن نيست؛ لذا مشخص كردن دقیق نوع سلاح ايشان، امكان ندارد. به همین دلیل در بین علماي اسلامی در این زمینه نظرات مختلفی وجود دارد که همگی در حدّ احتمال است؛ مهمترین این نظریات عبارتند از: نظر اول: منظور از شمشیر، خود شمشیر نیست، بلکه حضرت از سلاح های روز استفاده می کنند. نظر برخی بر آن است که رواياتي كه در آنها به (شمشير) اشاره شده، لزوماً به معناي آن نيست كه سلاح حضرت، شمشير است؛ بلكه معناي درست آن، اينست كه قيام امام مهدي  مسلّحانه است. طبق اين نظر، سلاحي كه حضرت در قيام خود از آن استفاده مي‌كند، سلاح متعارف روز است آنها معتقدند «شمشير» كنايه از قدرت و نيروي نظامي می باشد، همانگونه كه «قلم» كنايه از علم و فرهنگ است. دلیل این گروه آنست که چون در زمان معصومین، سلاحي جز سلاح سرد (مانند شمشیر) نبود، معنا نداشت كه ائمه برای مردم آن زمان در مورد سلاح-های پیشرفتة امروزی (مانند موشک و ...) سخن بگويند. نظر دوم: سلاح حضرت، همان شمشیر است نه سلاح های مدرن امروزی دستة دیگر می گویند حضرت واقعاً از خود شمشیر استفاده می کند نه سلاح های روز. دلیل این افراد اینست که سلاح‌هاي جنگيِ فعلي ظالمانه هستند و باعث كشته شدن انسان‌هاي فراوان ديگري كه ممكن است بي‌گناه هم باشند، مي‌شوند. البته این گروه در جواب این سؤال که حضرت چگونه می خواهد با شمشیر در مقابل این همه سلاح های قدرتمند مبارزه کند، احتمال های مختلفی را مطرح کرده اند كه همگي آنها نيز در حدّ احتمال است نه به صورت قطعي: 1ـ احتمال اول: اگر چه حضرت با شمشير قيام ميکند؛ ولي خداوند در آن شمشير، قدرت و اعجازي نهفته که تمامي سلاحهاي موجود را مغلوب نيروي خود ميسازد. آری! همانگونه كه خداوند با يك قطعه چوب (عصا) حضرت موسي را بر فرعون و لشکریانش پيروز گردانيد؛ قادر است كه امام زمان  را با شمشير بر همة دشمنانش پيروز گرداند. (إنَّ الهَف قادِرٌ عَلی کُلِّ شَیْءٍ) 2ـ احتمال دوم: خداوند در عصر ظهور، تمامي تسليحات پيشرفته را از کارمی اندازد و مردم ناگزيرند در جنگ از همان سلاحهاي ابتدايي (يعني شمشير و مانند آن) استفاده کنند؛ بنابراين حضرت نیز با همان شمشير ميجنگد. 3ـ احتمال سوم: از کجا که در زمان ظهور، این اسلحه های مهیب در اختیار بشر باقی باشد، چرا که ممکن است که در اثر جنگ های خانمانسوزِ جهانی که پیش از ظهور واقع می شود، بسیاری از این سلاح های مدرن معدوم گردد. 4ـ احتمال چهارم: پيروزي اصلي حضرت، بوسیلة افتادن رعب و وحشت در دل دشمنان است، به گونه‌اي كه آنها نمي‌توانند از ابزار خود بهره ببرند. در حدیث آمده است (او با شمشير و ايجاد رعب و وحشت ياري مي‌شود.)  بدیهی است که شرط اولية استفاده از توان و تجهيزات پيشرفته، داشتن روحيه است. وقتي كسي بترسد، هيچ كاري نمي‌تواند انجام دهد. 3ـ احتمال پنجم: امكان دارد سپاهيان دشمن وقتي كلام دلنشين امام را شنیده و معجزات ایشان را ببینند، از فرماندهان ظالم خود سرپيچي كرده و از اين سلاح‌ها استفاده نكنند. به راستی اگر بیست سال قبل از شروع انقلاب اسلامی کسی خبر می داد که امام خمینی بدون هیچ سلاحی در برابر شاه و ارتشِ تا دندان مسلح او پیروز می شود، برای مردم قابل پذیرش بود! ولی همگان دیدید که ارتش و نیروهای مسلّح طاغوت، از فرمان فرماندهان خود سرپیچی کرده و سلاح ها را علیه مردم و انقلابیون بکار نگرفتند. 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃 @Mawud12
هشدار!!! 🚨یک مقام ارشد موساد: همانطور که در سوریه توانستیم عده ای را جذب و برعلیه دولت سوریه تجهیز کنیم در فضای مجازی ایران هم سربازانی داریم نامرئی که بدون دریافت پول علیه رژیم و سپاه تبلیغات میکنند آنها چنان کینه ای از رژیم و سپاه بدل دارند و چنان عمل میکنند که به فرض اگر روزی بین مابا ایران و سپاه روابط دوستی برقرار شود آنها دست از دشمنی خود برنخواهند داشت هر یک از آنها برای اسرائیل و آمریکا نقش یک گردان بازی می‌کنند و من در حضور نتانیاهو از آن‌ها بعنوان سربازان نامرئی و موشهای خوب نام بردم
🔴 روزهای رسوایی سازمان منافقین روزهایی که سازمان برای به دست آوردن قدرت و با شعار مبارزه برای رهایی مردم عادی ایران رو ترور کردند را هیچ ایرانی فراموش نکرده است