فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅گفتگوی رونالدو با مردم فلسطین...
🔴ما میدانیم که شما چه دردهایی کشیدهاید.
من یک بازیکن بسیار مشهور هستم؛ ولی قهرمان واقعی شما هستید. امید خود را از دست ندهید. دنیا با شماست. ما نگران شما هستیم و من با شما هستم.
✍ نه مسلمان است و نه اسرائیلِ کودککش دشمنِ سرزمین او بوده است ..
ولی انسان است و باوجدان...
#فلسطین
#طوفان_الاقصی
🌹 @Mazan_tanhamasir
✅ایمان خود را تا قبل از ظهور تکمیل کنید
✍️#استاد_پناهیان:
امام صادق(ع) میفرماید: ایمان خود را تا قبل از ظهور تکمیل کنید. چون در لحظات ظهور ایمانها به سختی مورد امتحان و ابتلا قرار میگیرند. هیچ وقت یک امام معصوم سخن به گزافه نمیگوید. آخرالزمان شبیه آخر عمر یک انسان است که در روایات دارد ابلیس بیشترین فشارش را در لحظات پایان عمر انسان بر انسان تحمیل میکند.
در پایان دوران غیبت و غربت و آغاز دوران ظهور که مرگ ابلیس را به همراه دارد طبیعی است که او فشار بیشتری وارد کند. اتفاقا ما که درایت ابلیس را داریم و یا بیشتر از او باید بفهمیم، انَّ کَیدَ الشیطان کانَ ضَعیفا. ما باید خیلی خوب دست ابلیس را بخوانیم.
🌹 @Mazan_tanhamasir
✍ قدمهایی برای خودسازی یاران
✨امـــــام زمــــــان✨
عج الله تعالی فرجه الشریف
⇦قدم اول: نماز اول وقت
⇦قدم دوم: احترام به پدرومادر
⇦قدم سوم: قرائت دعای عهد
⇦قدم چهارم: صبر در تمام امور
⇦قدم پنجم:وفای به عهد با امام زمان
⇦قدم ششم: قرائت روزانه قرآن
⇦قدم هفتم:جلوگیری از پرخوری وپرخوابی
⇦قدم هشتم: پرداخت روزانه صدقه
⇦قدم نهم: غیبت نکردن
⇦قدم دهم: فرو بردن خشم
⇦قدم یازدهم: ترک حسادت
⇦قدم دوازدهم: ترک دروغ
⇦قدم سیزدهم: کنترل چشم
⇦قدم چهاردهم: دائم الوضو
⇦قدم پانزدهم: محاسبه نفس
🍃أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🍃
🌸برای تعجیل در امر فرج🌸
❖ #صلـــوات ❖
🌹 @Mazan_tanhamasir
4_5830388580714809958.mp3
5.61M
گلایه های امام عصر ارواحنافداه : شیعیان ما به اندازه آب خوردنی مرا نمی خواهند!
فرمودند برای من مثل یک زندانی و یا شفای یک مریض دعا کنید...😔
#لطفا_نشر_دهید
🌹 @Mazan_tanhamasir
🔥ابلیس به پنج علت بدبخت شد:
①-اقرار به گناه نکرد
②-از کرده پشیمان نشد
③-خـــــود را ملامت نکرد
④-تصمیــــم به توبه نگرفت
⑤-و از رحمت خدا نامید شد.
🌟اما آدم به پنج علت سعادتمند شد:
①-اقرار به گناه کرد
②-از کرده پشیمان شد
③-خــود را سرزنش کرد
④-تعجیــــــل در توبه کرد
⑤-وبه رحمت حق امید داشت.
#شبتون_بخیر 💐
🌹 @Mazan_tanhamasir
❣#سلام_امام_زمانم❣
#یاصاحب_الزمان_عج💚
اے آنڪہ عزیزے و مرا جانے و جانان
صد یوسف مصرے ز غمٺ،سر بہ بیابان
اے ڪاش بیایے و بگویند ڪہ آمد
بر مصرِ وجودِ منِ قحطے زده، باران
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
🌹 @Mazan_tanhamasir
1_1110879038
9.74M
📜 قرائت #دعای_عهد
🎊 تغییر مقدرات الهی با مداومت بر خواندن دعای عهد...
#امام_خمینی ره:
اگر هر روز #دعای_عهد خواندی ، مقدراتت عوض میشود...⚡️
✅ امروز محکمتر #عهد سربازی و یاریم را تمدید میکنم.
🌤اللهم عجل لولیک الفرج 🌤
التماس دعا ....🌷
#تکتکاعمالمرانذرظهورتمیکنم
🌹 @Mazan_tanhamasir
9.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•┄❁بِـسْـمِاللّٰهِالࢪَّحمنِالࢪَّحیمْ❁┄•
#ببین و #گوش_کن
آینده به کسانی تعلق دارد که به زیبایی رویاهای خود ایمان دارند🌱
ســلام وعرض ادب همراهان گرانقدر🌺
روز پاییزی اول هفته و تازه نفستون بخیر و شادی و مملو از لطف الهی انشاءالله😊
حال دلتون چطوره؟؟
الهی امید و لبخند مهمون دلتون باشه❣
🌹 @Mazan_tanhamasir
#تجربه_من
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#سبک_زندگی_اسلامی
#قسمت_اول
دوره دبیرستان درسم خیلی خوب بود طوریکه همه فکر میکردن حتما پزشکی قبول میشم اما خودم دنبال راهی بودم که بتونم با اون به خدا برسم. بالاخره در دوره ی پیش دانشگاهی تصمیم گرفتم دانشگاه نرم و برم حوزه....
سال آخر دبیرستان به همراه خانواده ام برای ادامه زندگی آمدیم تهران، چون برادرم که دو سال از من بزرگتر بودن، در تهران دانشگاه قبول شده بودن و ما بخاطر ایشون هجرت کردیم که من همیشه از این هجرت در اون سالها ناراحت بودم حتی با همون تفکر ساده ی خودم یه مدتی با خدا قهر کردم که چرا ما اهواز رو ترک کردیم اما نمیدونستم که قراره داستان های زیبایی رو خدا برام رقم بزنه، بالاخره حوزه چیذر در تهران قبول شدم و چون خیلی دوست داشتم زود ازدواج کنم😅 خداوند دعام رو مستجاب کرد و بلافاصله بعد از قبولی در حوزه و در سن ۱۷ سالگی ازدواج کردم و جالب اینجا بود که اون روزها خیلی به شهید مفتح متوسل میشدم که کمکم کنن یه همسر مومن و انقلابی قسمتم بشه.
همسرم از خطه سرسبز شمال بودن و بخاطر اینکه در دانشگاه تهران رشته ی پزشکی قبول شده بودن سه چهار ماه بود که به تهران اومده بودن.
ازدواج ما، ماجرای جالبی داشت. من مادرم روانشناس بنیاد شهید بودن و ایشون هم دوست داشتن با یک فرزند شهید ازدواج کنن برا همین چندبار به بنیاد شهید رفته بودن تا بتونن از طریق اونجا با یک فرزند شهید آشنا بشن که چندین بار هم با مامان خودم خواستگاری رفتن و بالاخره یکی از همکاران مادرم به همسرم گفتن این خانمی که باهاشون خواستگاری میری یه دختر خانم دارن که حوزه درس میخونن و همسرم هم یه روزی که رفته بودن بنیاد شهید که یه خواستگاری دیگه ای با مادرم برن، توی راه با مادرم مطرح کرده بودن که اجازه میدید بنده خواستگاری دخترتون بیام؟
همسرم سه سال از من بزرگتر بودن و ۲۰ سالشون بود، این رو هم بگم که کل فامیل پدری و مادریم هم با ازدواج در این سن، بشدت مخالف بودن. به هرحال با وجود همه ی انرژیهای منفی ای که از جانب فامیل به سمت من سرازیر میشد که چرا داری با آدمی که نه پول داره و نه ماشین و حالا حالاها درسش طول میکشه ازدواج میکنی؟!!
ما واقعا زندگی رو با هم از صفر شروع کردیم منکه تک دختر بودم و به نوعی در ناز و نعمت بزرگ شده بودم هیچ وقت فکر نمیکردم بتونم با سختیهای یک زندگی دانشجویی و با دست خالی، به میدان زندگی وارد بشم اما انگار تقدیر یه جوری رقم خورده بود که خداوند رشد من رو در این ازدواج قرار بده، بالاخره من جنوبی، همسرم شمالی، من حوزه، ایشون دانشگاه ولی ما وحدت حوزه و دانشگاه رو به دعای شهید مفتح رقم زدیم😁
من از اولش هم یعنی قبل از ازدواج خیلی به بچه علاقه داشتم خیلی زیاد بطوریکه توی خواستگاری چندین بار به همسرم تاکید کردم که من بچه ی زیاد دوست دارم دلم میخواد ۴ تا بچه داشته باشم. اون موقع یعنی اواخر دهه ی هفتاد، بشدت با فرزندآوری مقابله میشد و تبلیغات خیلی گسترده و وسیعی ای در این زمینه صورت میگرفت طوری که همه ی اطرافیان ما به یک بچه بسنده کرده بودن، حتی متاسفانه بچه مذهبی هامون...
وقتی ما زندگیمون رو شروع کردیم، یه کم بابت گذران زندگی اذیت شدیم. البته خداوند لطفش رو در حق ما کامل کرد و هیچ وقت دستمون جلوی کسی دراز نشد، الان که ۲۵ سال از عقدمون گذشته واقعا میگم خدا رو شکر که از ابتدای زندگی روی پای خودمون ایستادیم و رزاقیت خداوند رو با تمام وجود لمس کردیم.
اونموقع قانونِ دانشگاه علوم پزشکی این بود که هرکس دو سال و نیم از درسش گذشته باشه تازه میره تو نوبت تا یه سوییت در حد یک اتاق توی خوابگاه دانشجویی بهش بدن. به همین دلیل بهمون خوابگاه نمیدادن که مجبور شدیم یکسال و نیم عقد بمونیم که خیلی واقعا سخت بود ایشون خوابگاه، من خونه ی بابا، بالاخره رفت و آمد چون یکطرفه بود کار سخت میشد و همزمان با من، برادر هم عقد کردن که واقعا کار رو در دوران عقد، دو چندان سخت ولی خاطره انگیز کرده بود.
خلاصه ما با حداقل امکانات بدون هیچ گونه تشریفات، ازدواج کردیم و فقط یک حلقه خریدیم. پدرمم اعتقاد خیلی محکمی داشتن که به بچه هام به هیچ عنوان کمک نمیکنم باید روی پای خودشون بایستن و مادرم هم که یه دونه دختر داشتن اصرار داشتن که حتما عروسی بگیریم به هرحال خانواده ی همسرم هم چندان وضع مالی خوبی نداشتن ما دلمون نمیومد اذیتشون کنیم فقط اینو بگم که همه چیز رو خدا جور کرد و عروسی به ساده ترین شکل ممکن صورت گرفت.
ادامه در پست بعدی 👇👇
🌹 @Mazan_tanhamasir