eitaa logo
💟👈مذهبـے طوࢪ♡ツ
437 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.2هزار ویدیو
105 فایل
༺﷽༻ 💛🌻دݪگرم خُدٰایـےاَم،ڪھ بٰا تَمام بَدۍ هٰایَم باز هَوٰادٰار دِلم اسٺ...❥ ツ اَلـّٰلـھُـمَ الـࢪزُقـنـٰا شَـــہــ💔ـٰادَٺ:) ڪُپـۍ؟! وٰاجِبہ مُؤمِن✌🏻 اࢪٺباط با ادمیݩ⬅: @Fatemeh_884
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
᯽||📻🍂‌- • • معتـــــادشدن‌هم‌به‌نوبهٔ‌خودش‌ڪارقشنگیِ..! میدونیدڪه‌هرعملی‌روڪه‌ یاهرچیزی‌،هرڪسی‌روڪه بهش‌وابسته‌بشید‌ونسبت‌بهش‌تمایل‌زیاد داشته‌باشید،یعنی‌دچاراعتیادبهش‌شدید(: می‌خوام‌اینُ‌بگم‌ڪه..: ♥! ڪسی‌ڪه‌دچاراین‌اصل‌میشه، هرلحظه‌بیشتروبیشترمیل‌داره‌تا‌اون‌چیزِ مدنظر‌روداشته‌باشه یه‌جورایی‌هِی‌تشنه‌ترمیشه...(: حالا‌توفڪرڪن‌ڪه‌معتادِ‌خدایی🙂✨.. • • ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌|♡°•🦋@MazhabiiiTor🦋•°♡|
~↻~ 🌿 🥀چہ‌خیال‌خامےاست‌رسیدن‌بہ‌شهادت وقتےهنوزلذت‌گناه‌راترجیح‌مےدهیم🥀 وچہ‌دردشگرفےدارد،جاماندن وقتے‌خوشےدنیاراهمچنان‌ بردل‌ڪندن‌مقدم‌مےداریم🍂 چہ‌انتظارعجیبےست امیدبہ‌لحظہ‌وصال وقتی هنوزمنتظر امامِ‌غائبمان‌هم‌نیستیم🌸 وچہ‌غربت‌غریبےدارد قدم‌نهادن‌برخاڪے ڪہ‌متصل‌بہ‌معراج‌است☘️ امادل‌آلوده‌ڪجا معشوق‌ڪجا🌼 یارڪجا همنشینےبا سیدالشهداڪجا ❌تاازدنیادل‌نَبُریم،دل‌هارانمےبَرَند❌ تاریخ‌ولادت‌وتاریخ‌شھادت🗓 چہ‌ڪسانےثبت‌خواهدشد❗ 🍀 |°^•♥️@MazhabiiiTor♥️•^°|
🍁 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ آنھا ڪه از پل‌ صراط‌‌ میگذرند، قبلا از خیلی‌ چیز‌ها گذشته‌ اند؛ *بایـــد بگذری‌ تا بگذری‌.*..!🕊🥀 🌴 💚 ... 🥀 ‌ 🥀@MazhabiiiTor🥀 ‌‌‌‌‌‌‌‌
وقتی همه مرده بودند اوزنده شد 🥀 🍃@MazhabiiiTor🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امشب شب میلاد علمدار حسین است میلاد علمدار وفادار حسین است گربود علی محرم محمد عباس علی محرم اسرار است میلاد قمربنی هاشم حضرت عباس(ع) مبارک❤️ 🌹@MazhabiiiTor🌹
به روی دست علی ماه هویدا شده است این قمر آینه هیبت بابا شده است به رخش شمس خدا محو تماشا شده است در دل زینب و ارباب چه غوغا شده است گفت ارباب به زینب قمرم می آید دلت آسوده که حرم می آید ولادت حضرت عباس (ع) مبارک❤️ 🎀@MazhabiiiTor🎀
تشییع پیکر شهید مدافع حرم مهدی بختیاری پنج شنبه ۲۸ اسفند ماه ساعت ۹ صبح از مقابل درب منزل شهید (واقع در اسلامشهر/ شهرک انبیا / انتهای کوچه بهشت ۱۶ /کوچه شهید وطنی) ناحیه بسیج سیدالشهدا علیه السلام و سپس تدوین در قطعه ۲۶ بهشت زهرا 🦋@MazhabiiiTor🦋
📚 رمان زیبای 🌈 ✨ قسمت👈سیزدهم✨ سهیل هم کمک میکرد ولی ساکت بود. گفتم: _نمیخواین سؤالاتونو بپرسین؟ -اول غذابخوریم.وقتی گرسنه مه مغزم کار نمیکنه.😒 نگران شدم.صداش ناراحت بود... ✨خدایا✨ خودت بخیر کن.😥🙏 سفره رو آماده کردم که محمد با مریم و ضحی اومد.بالبخند گفت: _بالاخره راضی شد.😬 مریم به من گفت: _به زحمت افتادی.😊 گفتم: _ضحی مامانشو خیلی دوست داره. میخواست مامانش زحمت سفره رو نکشه. خیالش راحت شد سفره رو عمه پهن کرده اومد. باشوخی های محمد 😁و سهیل😃 وشیرین کاری های ضحی😍👧🏻 با شادی شام خوردیم. بعداز شام ضحی سریع بلندشد که بره پارک،کفشهاش رو پوشید و به من گفت: _عمه بیا بریم بازی. کفشهامو پوشیدم👟👟 و رفتم دنبالش. ضحی رو سوار تاب کردم که سهیل از پشت سرم گفت: _اجازه بدید من تابش میدم. سرمو برگردوندم... خیلی با من فاصله نداشت ولی نزدیکتر .ایستاده بود ومنتظر بود من برم کنار. نگاه کردم،بااشاره ی سر بهم فهموند که صحبت کنه. سهیل گفت: _آقا محمد گفتن بیام و حرفهامو بگم. گفتم:_باشه. رفتم کنار و سهیل بادقت ضحی رو تاب میداد. با فاصله نزدیک سهیل ایستادم.بعد از چند ثانیه سکوت گفت: _برای خدا فقط تو مراسم مذهبی حضور داره.برای شما خدا کجای زندگیتونه؟ یاد امروز توی دانشگاه افتادم.لبخندی روی لبم نشست.توی دلم گفتم ✨خداجونم! چرا امروز همه از من درمورد تو میپرسن؟ 💖انگار شهره ی شهر شدم به عشق ورزیدن.✨ سهیل گفت: _سؤال خنده داری پرسیدم؟😐 -نه،اصلا.آدم وقتی یه چیز شیرین و خوشمزه میخوره ناخودآگاه بعدش لبخند میزنه.🙂الان همچین حسی بهم دست داد. سهیل باتعجب و سؤالی نگاهم کرد.😟 گفتم: _خدا برای من زندگیمه.از وقتی میشم تا وقتی میخوام بخوابم. حتی توی هم گاهی با خدا حرف میزنم. سهیل بادقت گوش میداد... گفتم: _وقتی از خواب بیدار میشم نماز میخونم و از خدا میخوام روز خوب و پر از داشته باشم.وقتی میخورم به یاد خدا هستم.به نعمت هایی که دارم میخورم. تا به که درمورد غذا خوردن هست عمل کنم.مثلا زیاد نخورم،خوب بجوم وخیلی چیزهای دیگه.بعد هم خدارو میکنم که سلامت هستم و هر غذایی که بخوام میتونم بخورم.شکر میکنم که غذا برای خوردن دارم و خانواده ای که کنارشون غذا بخورم.گاهی چیزهای دیگه ای هم به میاد.بعد این آرزوهای خوب رو برای دیگران هم میکنم.همینجوری همه مسائل دیگه.مثل راه رفتن،لباس پوشیدن،درس خوندن، نگاه کردن،همه چیز دیگه... ضحی از تاب بازی خسته شده بود و میخواست بیاد پایین... تاب رو نگه داشتم و آوردمش پایین.بدو رفت سراغ سرسره.دنبالش رفتم.نگاهی به سهیل انداختم.همونجا ایستاده بود و به یه نقطه خیره شده بود و فکر میکرد...🤔 ضحی از پله ها بالا رفت و سرخورد. دوباره سرمو برگردوندم ببینم سهیل هنوز اونجاست یا....نبود. اطراف رو نگاه کردم،نبود.غیبش زده بود.پشت سرمو نگاه کردم،روی نیمکت نشسته بود و به من که اطراف رو دنبالش میگشتم نگاه میکرد و لبخند میزد.😊 سرمو برگردوندم و به ضحی نگاه کردم. ضحی چندبار از پله ها بالا رفت و سرخورد، اما خبری از سهیل نبود... ادامه دارد.. ✍نویسنده بانو 🌼@MazhabiiiTor🌼