.
معترضانهگفت:
کجاییایخـدا؟
بهآرامینـداداد:
توکجاییبندهیمن؟!
اِنَّنیمَعَکُمااَسمَعُوَاَرى..
.
‹ @mehad_ir ›
۲۴ آبان ۱۴۰۰
.
مرغخیـالسمتحریمتپـریـدهاسـت
یعنیبهاوجعشقهمینجارسیدهاست
.
#شهادتحضرتمعصومه🏴
‹ @mehad_ir ›
۲۵ آبان ۱۴۰۰
۲۵ آبان ۱۴۰۰
۲۶ آبان ۱۴۰۰
.
جسـمِ من زودتـر از زود رهـا کرد تو را
روحِ من بازنگشتهست هنوز از حرمت :)💔
.
#حضرتثارالله
‹ @mehad_ir ›
۲۶ آبان ۱۴۰۰
.
دنیا برای رسیدن به آخرت آفریده
شد، نه برای رسیدن به خود !
.
نهجالبلاغه/حکمت۴۶۳
‹ @mehad_ir ›
۲۶ آبان ۱۴۰۰
.
ملتی که شهید در راه اسلام، هم از بانوان دارد
و هـم از مـردها، و شهادت را، هم بانـوان طلب
میکنند و هم مردها آسیب نخواهد دید . .
.
#امامخمینیره
صحیفۀامام - ج۱۳،ص۱۲۸
‹ @mehad_ir ›
۲۷ آبان ۱۴۰۰
.
سلامعلیکم رفقا🌱
یه تصمیمی گرفتم که از این بهبعد هر
هفته یا هر چند روز یک بار یه مبحث
خوب و مفید و بدرد بخوری رو داخل
کانال براتون شرح بدم
بخاطر همین هم میخواستم ببینم دغدغه این روزای شما چیه و از چه مبحثی بیشتر خوشتون میاد و چه مبحثی و موضوعی رو دوست دارید ..
لطفا تا امشب داخل ناشناس نظراتتون
ارسال کنید که این برنامه رو با هم شروع کنیم🌿!
⇨ payamenashenas.ir/Towards_Shahriari
همه پیام هاتون رو میخونم و اگه نیاز به جواب داشت داخل ناشناس کانال جواب میدم: @fateh489
اگر کانال های دیگه و رفقامون هم داخل کانال هاشون فوروارد کنن که همه مشتی ها با خبر بشن ...❤️
.
‹ @mehad_ir ›
۲۷ آبان ۱۴۰۰
.
『اشڪهایعاشقانه』
پیش از عملیات خیبر، با شهید زین الدین و چند تا از دوستان دیگر رفتیم برای بازدید از منطقه ای در فکه. موقع برگشتن به اهواز، از شوش که رد می شدیم، آقا مهدی گفت: «خوب، حالا به کدام میهمانخانه برویم؟!»
گفتیم: «مهمانخانه ای هست بغل سپاه شوش که بچه ها خیلی تعریفش را می کنند.»
رفتیم. وضو که گرفتیم، آقا مهدی گفت: «هر کس هر غذایی دوست داشت سفارش بدهد.»
بچه ها هم هر چی دوست داشتند سفارش دادند. بعد رفتیم بالا، نماز جماعتی خواندیم و آمدیم نشستیم روی میز. آقا مهدی همین طوری روی سجاد نشسته بود، مشغول تعقیبات. بعضی از مردم و راننده ها هم در حال غذا خوردن و گپ زدن بودند. موی بدنمان سیخ شد. این مردم هم با ناباوری چشمهاشان متوجه بالکن بود که چه اتفاقی افتاده است!
شاید کسانی که درک نمی کردند، توی دلشان می گفتند مردم چه بچه بازیهایی در می آورند!
خدا شاهد است که من از ذهنم نمی رود آن اشکها و گریه ها و «الهی العفو» گفتن های عاشقانه آقا مهدی که دل آدم را می لرزاند.
شهید زین الدین توی حال خودش داشت می آمد پایین. شبنم اشکها بر نورانیت چهره اش افزوده بود با تبسمی شیرین آمد نشست کنارمان. در دلم گفتم: «خدایا! این چه ارتباطی است که وقتی برقرار شد، دیگر خانه و مسجد و مهمانخانه نمی شناسد!»
غذا که رسید، منتظر بودم ببینم آقا مهدی چی سفارش داده است. خوب نگاه می کردم. یک بشقاب سوپ ساده جلویش گذاشتند. خیال کردم سوپ چاشنی پیش از غذای اصلی است! دیدم نه؛ نانها را خرد کرد، ریخت تویش، شروع کرد به خوردن ...
از غذا خوری که زدیم بیرون، آقا مهدی گفت: «بچه ها طوری رانندگی کنید که بتوانم از آنجا تا اهواز را بخوابم.»
بهترین فرصت استراحتش توی ماشین و در ماموریتهای طولانی بود!
.
#خاطره
#سالروزشهادتشهیدمهدیزینالدین
‹ @mehad_ir ›
۲۷ آبان ۱۴۰۰