- نذر ظهورت⌛.
پ ن : همه ی اموات عند ربهم میباشند ، اما این عِند با آن عِند بسیار فرق دارد ؛ این قرب با قرب دیگران
•|👈🏽یه عالم بزرگواری بنام حاج شیخ محمد حسین اصفهانی وقتی از دنیا رفت یکی از بزرگان در یک عالمی خدمت حضرت سید انبیاء مشرف شده و در مورد چند تن از بزرگانی که رحلت کردهاند سوال میکند ؛ حضرت در جواب او میفرمود :
" با شفاعت ما نجات پیدا کرد "
تا اینکه از احوال آقا شیخ محمد حسین اصفهانی سوال میکند حضرت در جواب او میفرماید :
" او وارد محضر خدا شد، و خداوند به او هر چه خواست عطا کرد!!!! "
..
- نذر ظهورت⌛.
•|👈🏽یه عالم بزرگواری بنام حاج شیخ محمد حسین اصفهانی وقتی از دنیا رفت یکی از بزرگان در یک عالمی خدمت
شاخخشکوترقریبآفتاب
آفتابازهردوکیداردحجاب
لیککوآنقربتشاخطری
کهثمارپختهازویمیبری😭😍
- نذر ظهورت⌛.
شاخخشکوترقریبآفتاب آفتابازهردوکیداردحجاب لیککوآنقربتشاخطری کهثمارپختهازویمیبری
پ ن : مولوی چقدر زیبا تفاوت این دو نوع قرب رو زیبا بیان کرده !!!
- نذر ظهورت⌛.
².چرا به شهید میگن در نزد پروردگار است ؛ با اینکه هر فردی که از دنیا میره بسوی خدا میره و همه در نزد
آره شهید پیش خداست ..
شهید جایی میره که عقل ما
به اون نمیرسه ((:
- نذر ظهورت⌛.
آره شهید پیش خداست .. شهید جایی میره که عقل ما به اون نمیرسه ((:
ما گیرندگی رو از دست دادیم ..
اگر گیرندگی داشتیم .. با همین
شهیدان میتونستیم حرف بزنیم ..
و جواب بگیریم ..
مردہی معمولی در قبرش حرف میزنه
و صلحا میشنون ..
اون وقت ما در مورد شهید تعجب میکنیم !!!
#کمی_فکررر⚠️
- نذر ظهورت⌛.
. #هستیشناسی¹☄ - وقتی میگیم هستی - منظورمون از هستی چیه ?! - دنیایی که توش هستیم ?! - کرهی ز
. - بحث هستی شناسی کیا یادشونه ?!🔍 قراره ادامه ش بدیم حالا کی? چه روزی? چه ساعتی? + اللهُ اعلم 😁 ولی خب قولشو میدیم منتظر ادامهش باشید🌿⌛ ان شاءالله . .
آخرین شب جمعه ذیحجه دعای کمیل فراموش نشه !! وَ بَلِّغْنِی مُنَایَ و مرا به آرزویم برسان... #ذهنشب🧠↻
- نذر ظهورت⌛.
³. و مشیّهم التواضع (:
یکی از علمای بزرگ فرمود: من طلبه بودم و در مدرسهای درس میخواندم .
آن مدرسه برق نداشت . در آنجا یک خادمی بود که با نهایت محبت و مهربانی خدمت میکرد و از طلبه ها خواهش میکرد و میگفت : هر کاری دارید و هر خریدی دارید، به من بگویید ، من انجام میدهم !
طلبهها هم گاهی بعضی از کارها و خریدهای خود را به او میگفتند و او با کمال رغبت و میل انجام میداد .
این عالم میگوید :
شبی وارد حیاط مدرسه شدم؛ اواخر شب و همه جا تاریک بود .
دیدم حجرهی خادم روشن است ؛ بطوری که چشم خیره میشود و یک روشنایی معمولی نبود .
خیلی تعجب کردم که خدایا، در این وقت شب این نور از کجاست ?!
با خود گفتم برم حجرهی خادم تا ببینم چه خبر است ! همینکه خواستم حرکت کنم ، دیدم قدرت بر حرکت ندارم، و هرچه سعی کردم ، دیدم پاهایم حرکت نمیکند ! خواستم با صدای بلند او را صدا بزنم، دیدم زبانم بسته شده و نمیتوانم حرف بزنم !
فهمیدم که سرّی در کار است . بالاخره نور تمام شد و من به حال عادی برگشتم و پاهایم قدرت بر حرکت پیدا کردند ؛ رفتم به حجرهی او و هر چه دیدم و برایم پیش آمده بود به او گفتم .
خادم رنگش تغییر کرد و زبانش به کندی افتاد . خواست از جواب دادن طفره بره ، به او گفتم : چارهای نیست، من تو را رها نمیکنم مگر اینکه بگویی قضیه چیست !!
او از من دوتا عهد گرفت و گفت اگر این دو عهد را قبول کنی ، منم قبول کردم .
گفت کارهایی که قبلا از من میخواستی (خرید و امثال آن) باز هم مثل سابق ادامه بدهی ، و دیگر این که تا وقتی من زندهام این قضیه را برای کسی بیان نکنی !
من هم قبول کردم و او گفت :
"حضرت امام زمان علیه السلام گاهی به من سر میزنند !"
..