eitaa logo
- نذر ظهورت⌛.
275 دنبال‌کننده
485 عکس
271 ویدیو
1 فایل
انسان با نخستین #درد آغاز میشود! أللّٰهم إنا نشکوا إلیک غیبتة ولینا🥀💔 کپی مطالب آزاد ، به شرط صلوات جهت تعجیل در فرج مولا .
مشاهده در ایتا
دانلود
- نذر ظهورت⌛.
پ ن : همه ی اموات عند ربهم میباشند ، اما این عِند با آن عِند بسیار فرق دارد ؛ این قرب با قرب دیگران
•|👈🏽یه عالم بزرگواری بنام حاج شیخ محمد حسین اصفهانی وقتی از دنیا رفت یکی از بزرگان در یک عالمی خدمت حضرت سید انبیاء مشرف شده و در مورد چند تن از بزرگانی که رحلت کرده‌اند سوال میکند ؛ حضرت در جواب او میفرمود : " با شفاعت ما نجات پیدا کرد " تا اینکه از احوال آقا شیخ محمد حسین اصفهانی سوال میکند حضرت در جواب او میفرماید : " او وارد محضر خدا شد، و خداوند به او هر چه خواست عطا کرد!!!! " ..
- نذر ظهورت⌛.
•|👈🏽یه عالم بزرگواری بنام حاج شیخ محمد حسین اصفهانی وقتی از دنیا رفت یکی از بزرگان در یک عالمی خدمت
شاخ‌خشک‌و‌تر‌قریب‌آفتاب آفتاب‌ازهر‌دو‌کی‌دارد‌حجاب لیک‌‌کو‌آن‌قربت‌شاخ‌طری که‌ثمار‌پخته‌از‌وی‌می‌بری😭😍
- نذر ظهورت⌛.
آره شهید پیش خداست .. شهید جایی میره که عقل ما به اون نمیرسه ((:
ما گیرندگی رو از دست دادیم .. اگر گیرندگی داشتیم .. با همین شهیدان میتونستیم حرف بزنیم .. و جواب بگیریم .. مردہ‌ی معمولی در قبرش حرف میزنه و صلحا میشنون .. اون وقت ما در مورد شهید تعجب میکنیم !!! ⚠️
- نذر ظهورت⌛.
. #هستی‌شناسی¹☄ - وقتی میگیم هستی - منظورمون از هستی چیه ?! - دنیایی که توش هستیم ?! - کره‌ی ز
.


- بحث هستی شناسی کیا یادشونه ?!🔍
قراره ادامه ش بدیم حالا کی? چه روزی? چه ساعتی?

+ اللهُ اعلم 😁

ولی خب قولشو میدیم 
منتظر ادامه‌ش باشید🌿⌛
ان شاءالله .


.
-
آخرین شب جمعه ذی‌حجه
دعای کمیل فراموش نشه !!
وَ بَلِّغْنِی مُنَایَ
و مرا به آرزویم برسان...
🧠↻
- نذر ظهورت⌛.
³. و مشیّهم التواضع (:
یکی از علمای بزرگ فرمود: من طلبه بودم و در مدرسه‌ای درس میخواندم . آن مدرسه برق نداشت . در آنجا یک خادمی بود که با نهایت محبت و مهربانی خدمت میکرد و از طلبه ها خواهش میکرد و میگفت : هر کاری دارید و هر خریدی دارید، به من بگویید ، من انجام میدهم ! طلبه‌ها هم گاهی بعضی از کارها و خریدهای خود را به او میگفتند و او با کمال رغبت و میل انجام میداد . این عالم میگوید : شبی وارد حیاط مدرسه شدم؛ اواخر شب و همه جا تاریک بود . دیدم حجره‌ی خادم روشن است ؛ بطوری که چشم خیره میشود و یک روشنایی معمولی نبود . خیلی تعجب کردم که خدایا، در این وقت شب این نور از کجاست ?! با خود گفتم برم حجره‌ی خادم تا ببینم چه خبر است ! همینکه خواستم حرکت کنم ، دیدم قدرت بر حرکت ندارم، و هرچه سعی کردم ، دیدم پاهایم حرکت نمیکند ! خواستم با صدای بلند او را صدا بزنم، دیدم زبانم بسته شده و نمیتوانم حرف بزنم ! فهمیدم که سرّی در کار است . بالاخره نور تمام شد و من به حال عادی برگشتم و پاهایم قدرت بر حرکت پیدا کردند ؛ رفتم به حجره‌ی او و هر چه دیدم و برایم پیش آمده بود به او گفتم . خادم رنگش تغییر کرد و زبانش به کندی افتاد . خواست از جواب دادن طفره بره ، به او گفتم : چاره‌ای نیست، من تو را رها نمیکنم مگر اینکه بگویی قضیه چیست !! او از من دوتا عهد گرفت و گفت اگر این دو عهد را قبول کنی ، منم قبول کردم . گفت کارهایی که قبلا از من میخواستی (خرید و امثال آن) باز هم مثل سابق ادامه بدهی ، و دیگر این که تا وقتی من زنده‌ام این قضیه را برای کسی بیان نکنی ! من هم قبول کردم و او گفت : "حضرت امام زمان علیه السلام گاهی به من سر میزنند !" ..