eitaa logo
مهر ماندگار
1.8هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
3.7هزار ویدیو
46 فایل
یاوران وقف/ خادمان قرآن و امامزادگان فرهنگی _ اجتماعی _ سیاسی ارتباط با مدیر کانال: @khrazaviadmin
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 کلیپی از حضور اخیر در منزل شهید محرابی 🔷 تغییر نام یکی از اعضای خانواده به نام "" در روز @Mehremaandegar
💠 به بهانه سالروز ورود امام حسین(ع) به کربلا؛ این حاجیان که نیمه شب از آمدند آخر همه به کوچه و بازار می‌رسند این کاروان به قافله سالاریِ (ع) دارند با امیر و علمدار می‌رسند گاهی دم از شریعه و گودال می‌زنند گاهی به تلّ خاکی و هموار می‌رسند ناگاه با برادر خود گفت این نخل‌ها به دیدۀ من تار می‌رسند یک مادری به نغمه لالایی‌اش سرود حتماً به داد کودک گهوار می‌رسند ناگه سه ساله بر سرِ دوش عمو گریست این خارها به پای من انگار می‌رسند حالا (ع) یک یکشان را جواب داد اینجا به هم حقایق و اسرار می‌رسند اینجا به غیر نیزه تعارف نمی‌کنند از شام و کوفه لشگر جرّار می‌رسند ذبح عظیم پیش تماشای (س) است شمر و سنان به قهقهه این بار می‌رسند ✅ شاعر: محمود ژولیده @Mehremaandegar
💠 گفتند ای سیّد و سرور، زمانۀ ستمگر بر ما خواری میکند و (ع) از تشنگی زاری میکند، شیر در پستان مادرش خشک شده و آن طفل شیر خواره به هلاکت نزدیک گشته. 🔸 (ع) فرمود که او را نزد من آرید. 🔹 (س) او را برداشته، پیش حسین(ع) آورد. 🔺امام مظلوم نزدیک سپاه مخالف رفته کودک شیرخواره بر روی دست آورد و آواز داد که ای قوم، اگر به زعم شما من گناه کرده ام، این طفل باری هیچ گناهی ندارد وی را یک جرعه آب دهید که از غایت تشنگی شیر در پستان مادرش نمانده 💢آن جفاکاران سنگین دل گفتند محال است که بی حکم پسر زیاد یک قطرۀ آب به تو و فرزندان تو دهیم و نامردی از قبیله ازد که او را حرمله بن کاهل گفتندی تیری درکشیده به سوی (ع) انداخت. 🔺آن تیر بر حلق (ع) آمد حسین(ع) آن تیر را از حلق آن معصوم‌زادۀ بی نظیر بیرون کشید و خونی که از حلق او میرفت به ردا پاک میکرد و نمیگذاشت که بر زمین ریزد پس روی به خیمه نهاده، مادرش را طلبید و گفت بگیر این طفل را که از حوض کوثرش سیراب گردانیدند. @Mehremaandegar
💠 امام اصحاب وفادار خود را صدا می‌زند 🔹بعد از شهادت یاران باوفا، امام (ع) پیوسته به راست و چپ مى‌‏نگریست و هیچ یک از اصحاب و یاران خود را ندید جز آنان که پیشانى به خاک ساییده و صدایى از آنها به گوش نمى‏رسید، پس ندا داد: 🔸اى مسلم بن عقیل! اى هانى بن عروة! اى حبیب بن مظاهر! اى زهیر بن قین! اى یزید بن مظاهر! اى یحیى بن کثیر! اى هلال بن نافع! اى ابراهیم بن حُصَین! اى عمیر بن مطاع! اى اسد کلبى! اى عبداللَّه بن عقیل! اى مسلم بن عوسجه! اى داود بن طرمّاح! اى حرّ ریاحى! اى على بن الحسین! 🔹 اى دلاورمردان خالص! و اى سواران میدان نبرد! چه شده است شما را صدا مى‌‏زنم ولى پاسخم را نمى‌‏دهید؟ و شما را مى‏‌خوانم ولى دیگر سخنم را نمى‌‏شنوید؟ آیا به خواب رفته‌‏اید که به بیدارى‌‏تان امیدوار باشم؟ یا از محبّت امامتان دست کشیده‌‏اید که او را یارى نمى‌‏کنید؟ 🔸ولى به خدا سوگند! مرگ، شما را به خاک افکنده، و روزگار خیانت پیشه با شما وفا نکرده، وگرنه هرگز از اجابت دعوتم کوتاهى نمى‌‏کردید، و از یاریم دست نمى‌‏کشیدید، آگاه باشید، ما در فراق شما سوگواریم و به شما ملحق مى‌‏شویم، إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ». (معالی السبطین، ج 2 ص 17) 💢امام (ع) فرمود: سلامم را به شیعیانم برسان 🔹در روایتى آمده است: هنگامى که امام (ع) تنها شد به خیمه‌‏هاى برادرانش سر کشید، آنجا را خالى دید. آنگاه به خیمه‏‌هاى فرزندان عقیل نگاهى انداخت، کسى را در آنجا نیز ندید؛ سپس به خیمه‌‏هاى یارانش نگریست کسى را ندید، امام در آن حال ذکر «لَا حَوْلَ وَ لَاقُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظِیمِ» را فراوان بر زبان جارى مى‏‌ساخت. 🔸آنگاه به خیمه‏‌هاى زنان روانه شد و به خیمه فرزندش امام زین العابدین علیه‌السلام رفت. 🔹او را دید که بر روى پوست خشنى خوابیده و عمّه‌‏اش (س) از او پرستارى مى‌‏کند. امام (ع) از حال فرزندش پرسید: او حمد الهى را بجا آورد و گفت: 🔺 پدر جان! امروز با این گروه منافق چه کرده‏‌اى؟». 🔺امام(ع) در پاسخ فرمود: فرزندم شیطان بر آنان چیره شده و خدا را از یادشان برده است و جنگ بین ما و آنان چنان شعله‏‌ور شد که زمین از خون ما و آنان رنگین شده است!». 🔺فرزندم! همین قدر بدان که در این خیمه‌‏ها مردى جز من و تو نمانده است، همه آنان به خاک افتاده و شهید شده‏‌اند. 🔺آنگاه امام علیه‌السلام دست فرزندش را گرفت و با صداى رسا فرمود: اى زینب! اى امّ کلثوم! اى سکینه! اى رقیّه! و اى فاطمه! سخنم را بشنوید و بدانید که این فرزندم جانشین من بر شماست و او امامى است که پیروى از او واجب است. 🔺سپس به فرزندش فرمود: را به شیعیانم برسان و به آنان بگو: پدرم غریبانه به شهادت رسید پس بر او اشک بریزید. @Mehremaandegar
🔴 رسالت اصلی 💠 از کلاس برگشتم دیدم علی داره لباس رو عوض می‌کنه و رفتارش مثل همیشه نیست.فهمیدم که علی بخاطر اینکه زینب رو گذاشتم و رفتم مدرسه ناراحته. گفت: «دلت میاد زینبو تنها بذاری؟» گفتم: «توقع داری دست از زندگی بکشم و بچه رو حلوا حلوا کنم؟». تا دید به هم ریختم، با خاصی گفت: «رسالت اصلی تو زینبه، سعی کن ازش غافل نشی». آرامش و نرمی کلامش آرومم کرد. @MehreMaandegar