فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 کلیپی از حضور اخیر #سردار_سلیمانی در منزل شهید محرابی
🔷 تغییر نام یکی از اعضای خانواده #شهید به نام "#زینب" در روز #عرفه
@Mehremaandegar
#طرح
💠 به بهانه سالروز ورود امام حسین(ع) به کربلا؛
این حاجیان که نیمه شب از #کعبه آمدند
آخر همه به کوچه و بازار میرسند
این کاروان به قافله سالاریِ #حسین(ع)
دارند با امیر و علمدار میرسند
گاهی دم از شریعه و گودال میزنند
گاهی به تلّ خاکی و هموار میرسند
ناگاه با برادر خود گفت #خواهری
این نخلها به دیدۀ من تار میرسند
یک مادری به نغمه لالاییاش سرود
حتماً به داد کودک گهوار میرسند
ناگه سه ساله بر سرِ دوش عمو گریست
این خارها به پای من انگار میرسند
حالا #حسین(ع) یک یکشان را جواب داد
اینجا به هم حقایق و اسرار میرسند
اینجا به غیر نیزه تعارف نمیکنند
از شام و کوفه لشگر جرّار میرسند
ذبح عظیم پیش تماشای #زینب(س) است
شمر و سنان به قهقهه این بار میرسند
✅ شاعر: محمود ژولیده
@Mehremaandegar
#روایت_کربلا
💠 گفتند ای سیّد و سرور، زمانۀ ستمگر بر ما خواری میکند و #علیاصغر (ع) از تشنگی زاری میکند،
شیر در پستان مادرش خشک شده و آن طفل شیر خواره به هلاکت نزدیک گشته.
🔸#حسین (ع) فرمود که او را نزد من آرید.
🔹#زینب (س) او را برداشته، پیش حسین(ع) آورد.
🔺امام مظلوم نزدیک سپاه مخالف رفته کودک شیرخواره بر روی دست آورد و آواز داد که
ای قوم، اگر به زعم شما من گناه کرده ام، این طفل باری هیچ گناهی ندارد وی را یک جرعه آب دهید که از غایت تشنگی شیر در پستان مادرش نمانده
💢آن جفاکاران سنگین دل گفتند محال است که بی حکم پسر زیاد یک قطرۀ آب به تو و فرزندان تو دهیم و نامردی از قبیله ازد که او را حرمله بن کاهل گفتندی تیری درکشیده به سوی #حسین (ع) انداخت.
🔺آن تیر بر حلق #علیاصغر (ع) آمد حسین(ع) آن تیر را از حلق آن معصومزادۀ بی نظیر بیرون کشید و خونی که از حلق او میرفت به ردا پاک میکرد و نمیگذاشت که بر زمین ریزد پس روی به خیمه نهاده، مادرش را طلبید و گفت بگیر این طفل #شهید را که از حوض کوثرش سیراب گردانیدند.
#ادامه_دارد
@Mehremaandegar
#روایت_کربلا
💠 امام اصحاب وفادار خود را صدا میزند
🔹بعد از شهادت یاران باوفا، امام #حسین (ع) پیوسته به راست و چپ مىنگریست و هیچ یک از اصحاب و یاران خود را ندید جز آنان که پیشانى به خاک ساییده و صدایى از آنها به گوش نمىرسید، پس ندا داد:
🔸اى مسلم بن عقیل! اى هانى بن عروة! اى حبیب بن مظاهر! اى زهیر بن قین! اى یزید بن مظاهر! اى یحیى بن کثیر! اى هلال بن نافع! اى ابراهیم بن حُصَین! اى عمیر بن مطاع! اى اسد کلبى! اى عبداللَّه بن عقیل! اى مسلم بن عوسجه! اى داود بن طرمّاح! اى حرّ ریاحى! اى على بن الحسین!
🔹 اى دلاورمردان خالص! و اى سواران میدان نبرد! چه شده است شما را صدا مىزنم ولى پاسخم را نمىدهید؟ و شما را مىخوانم ولى دیگر سخنم را نمىشنوید؟ آیا به خواب رفتهاید که به بیدارىتان امیدوار باشم؟ یا از محبّت امامتان دست کشیدهاید که او را یارى نمىکنید؟
🔸ولى به خدا سوگند! مرگ، شما را به خاک افکنده، و روزگار خیانت پیشه با شما وفا نکرده، وگرنه هرگز از اجابت دعوتم کوتاهى نمىکردید، و از یاریم دست نمىکشیدید، آگاه باشید، ما در فراق شما سوگواریم و به شما ملحق مىشویم، إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ». (معالی السبطین، ج 2 ص 17)
💢امام #حسین (ع) فرمود: سلامم را به شیعیانم برسان
🔹در روایتى آمده است: هنگامى که امام #حسین(ع) تنها شد به خیمههاى برادرانش سر کشید، آنجا را خالى دید. آنگاه به خیمههاى فرزندان عقیل نگاهى انداخت، کسى را در آنجا نیز ندید؛ سپس به خیمههاى یارانش نگریست کسى را ندید، امام در آن حال ذکر «لَا حَوْلَ وَ لَاقُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظِیمِ» را فراوان بر زبان جارى مىساخت.
🔸آنگاه به خیمههاى زنان روانه شد و به خیمه فرزندش امام زین العابدین علیهالسلام رفت.
🔹او را دید که بر روى پوست خشنى خوابیده و عمّهاش #زینب (س) از او پرستارى مىکند. امام #حسین (ع) از حال فرزندش پرسید: او حمد الهى را بجا آورد و گفت:
🔺 پدر جان! امروز با این گروه منافق چه کردهاى؟».
🔺امام(ع) در پاسخ فرمود: فرزندم شیطان بر آنان چیره شده و خدا را از یادشان برده است و جنگ بین ما و آنان چنان شعلهور شد که زمین از خون ما و آنان رنگین شده است!».
🔺فرزندم! همین قدر بدان که در این خیمهها مردى جز من و تو نمانده است، همه آنان به خاک افتاده و شهید شدهاند.
🔺آنگاه امام علیهالسلام دست فرزندش را گرفت و با صداى رسا فرمود:
اى زینب! اى امّ کلثوم! اى سکینه! اى رقیّه! و اى فاطمه! سخنم را بشنوید و بدانید که این فرزندم جانشین من بر شماست و او امامى است که پیروى از او واجب است.
🔺سپس به فرزندش فرمود: #سلامم را به شیعیانم برسان و به آنان بگو: پدرم غریبانه به شهادت رسید پس بر او اشک بریزید.
@Mehremaandegar
#باشاهدان
🔴 رسالت اصلی
💠 از کلاس برگشتم دیدم علی داره لباس #زینب رو عوض میکنه و رفتارش مثل همیشه نیست.فهمیدم که علی بخاطر اینکه زینب رو گذاشتم و رفتم مدرسه ناراحته. گفت: «دلت میاد زینبو تنها بذاری؟» گفتم: «توقع داری دست از زندگی بکشم و بچه رو حلوا حلوا کنم؟». تا دید به هم ریختم، با #لطافت خاصی گفت: «رسالت اصلی تو #تربیت زینبه، سعی کن ازش غافل نشی». آرامش و نرمی کلامش آرومم کرد.
#شهید_علی_بینا
@MehreMaandegar