This damn air pollution is turning seconds into dust and I am sitting on my knees and looking at the Nescafe wall in front of me :)
چقدر زود گذشت.
چقدر زود گذشت از اون شبی که یه دقیقه طولانی تر بود.
ثانیه هایی که داره میگذره و من هنوز غرقم تو اتفاقاتِ مزخرفِ سالِ پیش.
میدونم بُلوف میزنم اما دلم میخواد کنده بشم از وابستگی، از خاطرات ، از حسای بد ، از تبدیل کردن ذهنم به یه چهار دیواری که ازش دود بلند میشه.
بیخیال ، امشب باید با دونه های انار ، لبخند بزنیم به عمق پوچ ترین اتفاقایِ ممکن.
امیدوارم یلدای بعدی بازم از بالای این آجر نماهای نارنجی همونطور که دارم به دودکش اون ساختمونِ عجیب و غریب نگاه میکنم،لبخند بزنم برای اینکه فرار کردم از این احساسات مُشوش.
یلداتون مبارک ...🍉:)!
شاید مشکلِ من اینه خیلی زود ، آدما رو باور میکنم.
ولی ایندفعه فرق داره ، دلم نمیخواد یه اتفاق ، دو بار برام پیش بیاد.
پس خودم باشم و خودم ، چیزه بدی نیست ، نه؟
من هنوز که هنوزه دارم دست و پنجه نرم میکنم با این آجرایِ نارنجی .
با مردمک چشما.
با آسفالتای نقره ای و درختای خشکیده و نسکافه ای رنگِ کنارش.
با این سردرگمیِ ناشی از ثانیه به ثانیه ی این خیابون.
با این آلودگیِ هوا که مثل برف نشسته رو لباسِ این شهر.
با این هنذفیریِ سفید.
ولی من خوبم.
مثل همیشه ، تو ام اینو باور میکنی.