پایان کتاب نکاح جواهر الکلام
و گزارش یک طاعون بزرگ در عتبات عالیات که صاحب جواهر تصریح می کند جان بدربردن خود و خانوادهاش و برخی از متعلقاتش از باب منت الهی بوده است.
قابل توجه برخی ها که خیلی مایلند به ریش پزشکی بخندند و کم بودن آمار ابتلا به کرونا در عراق را_ بفرض اثبات صحت_ دلیل بر نظرات خود می گیرند.
ازین موارد در تاریخ عراق فراوان است و این مورد به چشمم خورد گفتم دوستان بی بهره نمانند.
چاپ موسسه نشر اسلامی جلد ۳۲ ص۶۹۹
#طاعون
#کرونا
حکایت عجیب
«وقتی آقا سید مهدی [کشفی] برای من از سوانح زندگانی خود میگفت از جمله بیان کردند که من وقتی به مدرسه می رفتم یکی از همدرسانم که سخت با هم مودت و دوستی داشتیم روزی هنگام فراغ از مدرسه که به خانه بر می گشتیم به من گفت امروز اگر میل داری در همین نزدیکی دوستی دارم به دیدنایی او برویم.
من پذیرفته به اتفاق روانه شدیم تا رسیدیم بیرون شهر طهران به خرابه هایی که غالبا غربا و دراویش در آنجا منزل می کنند وارد خرابه ای شدیم رسیدیم به اطاق ویرانه ی بیدری نظر کردم پیرمردی را دیدم بر بوریایی نشسته و ظرفی گلین که پر از خاکستر بود با غوری مختصری در پیشش نهاده همدرسم به من اشارت کرد که دوستی که به تو وعده دادم این است.
من از انتخاب رفیقم سخت در شگفت شدم ولی مجالی برای سرزنش ندیدم ناچار با رفیقم در پیش روی پیرمرد نشستیم.
پیرمرد شروع به سخن گفتن کرد تو گویی لقمان حکیم است در زیبایی سخن و استواری کلام. خلاصه اینکه دلداده گفتار و فریفته سخنان حکیمانه اش شده بیشتر اوقات خدمتش می رفتیم و از سخنانش بهره می بردیم.
سرانجام سخت به من مهربان شد و روزی از گزارش زندگانی خویش بیان کرد.
گفت: من فرزند یکی از اعیان و ثروتمندان یزد بودم. دأب خانواده ما این بود که چون فصل بهار در می رسید همگان از شهر به باغی که در نزدیکی شهر داشتیم منتقل می شدیم و همه ساله بدین منوال تا نزدیکی زمستان در آنجا به عیش و عشرت می گزاردیم.
سالی بر حسب عادت بدان باغ منتقل شده بودیم و به روش همه ساله ی خود می پرداختیم. روزی درویشی به در باغ آمده آواز خواندن کرد. یکی از خدمتگزاران چنان که مرسوم است چیزی بدو داد و برگشت. درویش باز بنای خواندن گذاشت بار دیگر چیزی بدو دادند سودی نبخشید. و او نیز چون اول می خواند. سرانجام برادر بزرگم از باغ بیرون رفت و با درویش بنای فحاشی گزارد و وی را سخت سرزنش کرد. درویش گفتار او را ناشنیده فرض کرده باز به ترانه ی خویش آغازید. من هیاهوی و فریاد برادرم را شنیدم از باغ بیرون آمدم و آن وقت من در سن بین صبا و شباب بودم. چون درویش را نظر بر من افتاد همچون کسی که تنها به انتظار من بوده بر من نگریست و راه خود را پیش گرفته برفت.
چون من به باغ در آمدم حال خود را به طوری پریشان دیدم که توانایی مکث و درنگ نبود و از آتش نهانی که در وجودم شعله ور شده بود همی می خواستم سر بکوه و بیابان نهم.
عاقبت سر خویش را نزد پدر آشکار و گفتم من مایل مسافرتم.
پدر بدین امر راضی نشد و از مقصودم استنکاف ورزید.
من ناچار پدر و مادر و برادران و ثروت و میهن را ترک گفته مخفیانه فرار کرده سر به کوه و بیابان نهاده بدین شعر مترنم:
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را
که سر به کوه و بیابان تو داده ای مارا
(جمله اخير از تصرف من است)
آن روز آواره وطن شدم و امروز چنانکه می بینی بدینجا رسیده ام.
آقا سید مهدی مذکور نقل می کرد این پیرمرد دانشمندی حکیم و فیلسوفی عارف بود و مقامات عالیه و معنویه برایش قائل بود و می گفت روزی هنگام ملاقات برخلاف همیشه از ما وعده گرفت که فلان روز در فلان ساعت حتما نزد من آئید.
از قضا ما را ساعت موعود فراموش و ساعتی بعد به نزدش در آمدیم. دیدیم خفته و برای همیشه چشم بر هم نهاده از غفلت خویش محزون شدیم و به تغسیل و تکفین و دفن او پرداختیم و چنان دانستیم ساعتی که ما را برای حضور خواند دقائقی پیش از مردن او بود و می خواست چیزهایی به ما بسپارد و توفیق ما را همراهی نکرده از آن بهره بزرگ محروم ماندیم و جز ثواب و اجر تغسیل و تدفین آن عارف حق مزدی حاصل نکردیم.»
آینه دانشوران
سید علیرضا ریحان یزدی
ص ۷۷ تا ۷۹
_
باتشکر از صدیق مکرم آقای دکتر حلبیان بابت ارسال و اعداد🙏🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایت مرحوم آیتالله حیدری در مورد دل شکستن و روزه مستحبی
#معرفی_کتاب
کرونا رییسجمهور اسبق فرانسه را هم ربود. اثر برای علاقه مندان تاریخ بین الملل به ویژه فرانسه و اروپا کتاب خوبی است...
#فرانسه
#بین_الملل