16.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺 سوریه از زبان مردمانش
🎥 مستند کوتاه #حباب
✳ قسمت دوم/امام جماعت اهل سنت
⬅ اثری از کیومرث محمد چناری
⬅ مرکز مستند حقیقت
🛑 خرده روایت هایی از مردمان سرزمینی که خاطراتشان را در میان آوارها جستجو می کنند.
✳ ویژه اعضای کانال مصباح ✅
🆔 @mesbaah_313
◀️ اولین شماره نشریه فرهنگی مصباح منتشر شد؛
[روشنگری،اطلاع رسانی،تبیین مواضع بسیج]
◀️ صاحب امتیاز:پایگاه مقاومت بسیج شهید مطهری و الزهرا آبگل
ص(۱)
#مصباح
💎 @mesbaah_313 💎
◀️ اولین شماره نشریه فرهنگی مصباح منتشر شد؛
[روشنگری،اطلاع رسانی،تبیین مواضع بسیج]
◀️ صاحب امتیاز:پایگاه مقاومت بسیج شهید مطهری و الزهرا آبگل
ص(۲)
#مصباح
💎 @mesbaah_313 💎
﷽🎁مسابقه بزرگ وصیت نامه شهید حاج قاسم سلیمانی
(کانال پاسخ به شبهات2021)
جهت دریافت وصیت نامه و دریافت سوالات به کانال ایتا خانواده پاسخ به شبهات مراجعه فرمایید👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/5701648C9536f328f0
🎁جوائز🎊🎉
🎁نفر اول (کمک هزینه سفر به کربلای معلی)
1⃣/0⃣0⃣0⃣/0⃣0⃣0⃣
تومان
🎁نفر دوم (کمک هزینه سفر به مشهد مقدس)
6⃣0⃣0⃣/0⃣0⃣0⃣
تومان
🎁نفر سوم:
3⃣0⃣0⃣/0⃣0⃣0⃣
تومان
🎁نفر چهارم:
2⃣0⃣0⃣/0⃣0⃣0⃣
تومان
🎁نفر پنجم تا دوازدهم :
1⃣0⃣0⃣/0⃣0⃣0⃣
تومان
#مصباح
🆔 @mesbaah_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☑️ #کلیپ_تربیت_فرزند
«بچهها اینجوری بیایمان میشن!»
👌نکتهای ظریف در مورد خراب شدن پایههای ایمان در فرزندان توسط یک رفتار غلطِ پدر و مادر.
#پناهیان
#یکشنبه #خانواده
#خانواده_خوب
#تربیت_فرزند
#پایگاه_مقاومت_بسیج_روستای_آبگل
#مصباح
💎 @mesbaah_313 💎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••
خطبــه ای تاریــخی!!
شما صدای رهبر انقلاب را میشنوید...
اللهم عجل لولیک فرج 🌱💌
#مصباح
🆔 @mesbaah_313
📚معرفی کتاب
نام کتاب:آب هرگز نمی میرد
خاطرات جانباز میرزامحمد سلگی از فرماندهان لشکر ۳۲ انصارالحسین که حمید حسام به رشته تحریر درآورده است.
🏆کتاب آب هرگز نمیمیرد در سال ۱۳۹۳ توانست جایزه نخست جشنواره جلال آل احمد را از آن خود کند.
🔶️🔹️دربارهی کتاب آب هرگز نمیمیرد:
جانبازان و ایثارگرانی هستند که شنیدن خاطراتشان برای ما میتواند راهگشا و آموزنده باشد. هشت سال جنگ تحمیلی رژیم بعثی صدام، علیه ملت بزرگ ایران، بیشک از دوران طلایی و پرافتخار مردمان این مرز و بوم است که انعکاس هرکدام از حوادث آن میتواند، چراغ راه و وسیلهای برای شناخت بیشتر آیندگان باشد.
🔹️🔶️بیشک مرور حوادث جنگ تحمیلی در کتاب آب هرگز نمیمیرد، میتواند ما را بیش از پیش به زیباییهای آن تابلوی نقاشی نزدیکتر کند.
💌کتاب آب هرگز نمیمیرد را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم👇
خواندن کتاب آب هرگز نمیمیرد و مرور خاطرات میرزامحمد برای تمام علاقهمندان به آثار دوران دفاع مقدس و جنگ، دلچسب است.
🔷️🔸️علاقه مندان میتوانند جهت امانت کتاب به کتابخانه شهید چمران واقع در مسجد امیرالمومنین(ع)مراجعه نمایند.
#دوشنبه
#معرفی_کتاب
#مصباح
💎 @mesbaah_313 💎
✍️خاطره ای شنیدنی از استاد ادب پارسی "شفیعی کدکنی" 🌺
باید هزارتومان باشد:
چند روزی به آمدن عید مانده بود. بیشتر بچه ها غایب بودند، یا اکثراً به شهرها و شهرستان های خودشان رفته و یا گرفتار کارهای عید بودند؛ اما استاد بدون هیچ تاخیری سر کلاس آمد و شروع به درس دادن کرد ...
بالاخره کلاس رو به پایان بود که یکی از شاگردان خیلی آرام گفت:
«استاد آخر سال است؛ دیگر بس است!».
استاد هم دستی به سر خود کشید! و عینکش را از روی چشمانش برداشت و همین طور که آن را روی میز می گذاشت، خودش هم برای اولین بار روی صندلی جا گرفت.
استاد 50 ساله با آن کت قهوهای سوخته که به تن داشت، گفت:
«حالا که تونستید من را از درس دادن بیاندازید، بگذارید خاطره ای را برایتان تعریف کنم:
من حدوداً 21 یا 22 ساله بودم، مشهد زندگی می کردیم، پدر و مادرم کشاورز بودند، با دست های چروک خورده و آفتاب سوخته، دست هایی که هر وقت آنها را می دیدم دلم می خواست ببوسمشان، بویشان کنم؛ کاری که هیچ وقت اجازه به خود ندادم با پدرم بکنم! اما دستان مادرم را همیشه خیلی آرام، بو می کردم و در آخر بر لبانم می گذاشتم.
استاد اکنون قدری با بغض کلماتش را جمله می کند:
نمی دانم شما شاگردان هم به این پی برده اید که هر پدر و مادری بوی خاصّ خودشان را دارند یا نه؟ ولی من بوی مادرم را همیشه زمانی که نبود و دلتنگش می شدم از چادر کهنه سفیدی که گل های قرمز ریز روی آن نقش بسته بود حس می کردم، چادر را جلوی دهان و بینیام می گرفتم و چند دقیقه با آن نفس می کشیدم...
اما نسبت به پدرم؛ مثل تمام پدرها؛ هیچ وقت اجازه ابراز احساسات پیدا نکردم؛ جز یک بار، آن هم نه به صورت مستقیم.
نزدیکی های عید بود، من تازه معلم شده بودم و اولین حقوقم را هم گرفته بودم، صبح بود، رفتم آب انبار تا برای شستن ظروف صبحانه آب بیاورم.
از پله ها بالا می آمدم که صدای خفیف هق هق گریه مردانه ای را شنیدم، از هر پله ای که بالا می آمدم صدا را بلندتر می شنیدم...
استاد حالا خودش هم گریه می کند...
پدرم بود، مادر هم او را آرام می کرد، می گفت: آقا! خدا بزرگ است، خدا نمیگذارد ما پیش بچه ها کوچک شویم! فوقش به بچه ها عیدی نمی دهیم!... اما پدر گفت: خانم! نوه های ما، در تهران بزرگ شده اند و از ما انتظار دارند، نباید فکر کنند که ما...
حالا دیگر ماجرا روشن تر از این بود که بخواهم دلیل گریه های پدر را از مادرم بپرسم، دست کردم توی جیبم، 100 تومان بود، کل پولی که از مدرسه (به عنوان حقوق معلمی) گرفته بودم، روی گیوه های پدرم گذاشتم و خم شدم و گیوه های پر از خاکی را که هر روز در زمین زراعی همراه بابا بود بوسیدم.
آن سال، همه خواهر و برادرام ازتهران آمدند مشهد، با بچه های قد و نیم قد که هر کدام به راحتی، با لفظ "عمو" و "دایی" خطابم می کردند.
پدر به هرکدام از بچه ها و نوه ها 10 تومان عیدی داد؛ 10 تومان ماند که آن را هم به عنوان عیدی به مادر داد.
اولین روز بعد از تعطیلات بود، چهاردهم فروردین، که رفتم سر کلاس.
بعد از کلاس، آقای مدیر با کروات نویی که به خودش آویزان کرده بود گفت که کارم دارد و باید بروم به اتاقش؛ رفتم، بسته ای از کشوی میز خاکستری رنگ کهنه گوشه اتاقش درآورد و به من داد.
گفتم: این چیست؟
گفت: "باز کنید؛ می فهمید".
باز کردم، 900 تومان پول نقد بود!
گفتم: این برای چیست؟
گفت: "از مرکز آمده است؛ در این چند ماه که شما اینجا بودی بچه ها رشد خوبی داشتند؛ برای همین من از مرکز خواستم تشویقت کنند."
راستش نمی دانستم که این چه معنی می تواند داشته باشد؟! فقط در آن موقع ناخودآگاه به آقای مدیر گفتم: این باید 1000 تومان باشد، نه 900 تومان!
مدیر گفت: از کجا می دانی؟ کسی به شما چیزی گفته؟
گفتم: نه، فقط حدس می زنم، همین.
در هر صورت، مدیر گفت که از مرکز استعلام میگیرد و خبرش را به من می دهد.
روز بعد، همین که رفتم اتاق معلمان تا آماده بشوم برای رفتن به کلاس، آقای مدیر خودش را به من رساند و گفت: من دیروز به محض رفتن شما استعلام کردم، درست گفتی! هزار تومان بوده نه نهصد تومان! آن کسی که بسته را آورده صد تومان آن را برداشته بود، که خودم رفتم از او گرفتم؛ اما برای دادنش یک شرط دارم...
گفتم: "چه شرطی؟"
گفت: بگو ببینم، از کجا این را می دانستی؟!
گفتم: آخه شنیدم که خدا 10 برابر عمل نیک رو پاداش میده.
(مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها – قرآن کریم، سوره انعام، آیه160)
رفتار ما با پدر و مادرمان سرمشق رفتار فرزندانمان خواهد بود..
شادی پدران و مادرانی ک در کنارمان نیستند وباخاطراتشان زندگی میکنیم یک فاتحه نثار کنید.
موفق و سر بلند باشید
🍃🌷🍃 🌷🍃🌷🍃🌷🍃
#مصباح
🆔 @mesbaah_313
13.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
6.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گرچه میدانم نمیآیی!...ولی هر دم زِ شوق
سوی در میآیم و هر سو نگاهی میکنم...♡
#مادران_منتظر
#شهید_گمنام
سالروز وفات حضرت ام البنین (س) و روز تکریم مادر و همسران شهدا🌷
#پایگاه_مقاومت_بسیج_روستای_آبگل
#مصباح
🆔 @mesbaah_313
🎬 پشت کدوم ابری ؟
⏱️ تقدیم به مادران چشم به راه...
🌷🌷🌷🌷
#مادر_شهید_بهروز_صبوری
#مادران_منتظر
#شهید_گمنام
#پایگاه_مقاومت_بسیج_روستای_آبگل
#مصباح
🆔 @mesbaah_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حضور مادر شهید بهروز صبوری بر سر مزار فرزندش پس از 31 سال!
سالروز وفات حضرت ام البنین (س) و روز تکریم مادر و همسران شهدا🌷
#مادران_منتظر
#شهید_گمنام
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات 🌷
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم 🌷
#پایگاه_مقاومت_بسیج_روستای_آبگل
#مصباح
🆔 @mesbaah_313