eitaa logo
مصباح‌الهدی‌چراغ‌جبهه‌ی‌مقاومت1🚩🏴
2.4هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
11.9هزار ویدیو
100 فایل
مکتوب علی یمین عرش الله ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاة⚘️ لینک کانال @MesbaholHuda1
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 🌻🍃ده پند امام علی بن موسی الرضا علیه السلام: 🌻اول: در خوشحال کردن مردم بسیار بکوشید تا در قیامت خدا خوشحال تان کند. 🌻دوم: تا می توانید سکوت اختیار کنید که سکوت موجب محبت می شود و راهنمای هر خیری است. 🌻سوم: در خواندن سوره حمد استمرار بورزید که جمیع خیردرامور دنیا و آخرت درآن گرد آمده است. 🌻چهارم: به روزی اندک خدا راضی باشید تا خدا نیز از عمل کم شما راضی باشد. 🌻پنجم: در برقرار کردن صله رحم ثابت قدم باشید که بهترین نوع آن خودداری از آزار خویشاوندان است. 🌻ششم: به کسی که از خدا نمی ترسد امید نداشته باشید که نه تعهد دارد، نه نجابت و نه کرم. 🌻هفتم: بسیار احسان کنید که خداوند در قیامت یک نصفه خرما را مانند کوه احد بزرگ می کند. 🌻هشتم: حق الناس را رعایت کنید که دوستی محمدوآل محمد بدون آن پذیرفته نیست. 🌻نهم: ازبخششی که زیانش برای تو بیش از سودی است که به دیگران میرسد، حذر کن. 🌻دهم: بسیارمراقب کردار خودباشید تا مورد تهمت واتهام قرار نگیرید،که در آن صورت حق ملامت ندارید. السلام علیک یاعلی ابن موسی الرضا«عليه‌السلام »  ─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 ثواب بینهایت و نامحدود گفتن الحمدلله کما هو اهله از زبان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥داستان زن ازغدی که در حرم امام رضا ع از دست امام رضا پول می گرفت!            نقل استاد عالی از مقام معظم رهبری 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 🌸خوشم به عشق ولای تو 🎉ای امام رئوف 🌸دلم تپد ز برای تو 🎉ای امام رئوف ✨تو پاره تن احمد به ملک ایرانی 🌸چه باصفاست سرای تو 🎉ای امام رئوف 🌸میلاد امام رضا(عليه‌السلام) برهمه‌ 🎉شیعیان آن حضرت مبارک باد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 🎉در اين شب فرخنده و مبارک 🌸دعا می کنم امام رضا(عليه‌السلام) ✨مشکلات همه رو حل کنه 🌸دعا میکنم ضامن آهو ✨ضامن غریبی و بی پناهی 🌸همه ی ما تو دو دنیا باشه ✨الهی همیشه تنتون ‌سالم‌، 🌸دلتـون آروم ✨زندگیتون پر از مهر و صفا 🌸و حاجاتتون روا 🎉شبتون بخیر🎊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥«حاج‌قاسم» کدام شعر را گفته بود در حرم امام رضا(علیه السلام) بر جنازه‌اش بخوانند؟
مصباح‌الهدی‌چراغ‌جبهه‌ی‌مقاومت1🚩🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚به کوری چشم حسودا آقا، رو همشون اسم علی گذاشتم 👌خیلی قشنگ بود گفتم شما هم فیض ببرید علیه السلام💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شاه سلام علیک❤️🌹 آقاسلام علیک❤️🌹 عزیزان گروه عیدتون مبارک الهی دراین شب عزیزهمگی ازآقاامام رضاعلیه السلام عیدی بگیریم🤲 ان شاءالله عیدیمون برات کربلاباشه🤲 التماس دعای فرج🙏
🍃🌺🌸داستان شب🌸🌺🍃 السلام علیک یا ضامن آهو ؛ یا علی ابن موسی الرضا"ع" سلام و تحیت ویژه...؛ وجودتون امام رضائی"ع" و مهربان و رئوف......؛ الهی اسمتان در لیست مقبولین و ماجورین با سه امضاء ناب و طلایی امام علی "ع" و امام رضا"ع" و امام زمان"عج" بدرخشد ..؛ الهی آمین .................................... داستان امشب را تقدیم میکنم. ۱۴۰۲/۰۳/۰۹ " آهوى پناهنده...!!!! " حتما" شما با لقب یا ضامن آهو ؛ امام رئوف و مهربانمان؛ امام رضا"ع" را صدا می‌زنید...😭😭😭 در تاریخ نقل شده است: پسر سلطان سنجر (پادشاه ايران ) يا پسر يكى از وزيرانش به تب شديد مبتلا شد. پزشكان نظر دادند كه بايد به تفريح رفته ، خود را به شكار مشغول نمايد. از آن وقت كارش اين بود كه هر روز با بعضى از نوكران و خدمتكارانش به گردش و شكار برود. در يكى از روزهایی که با بعضى از نوكران و خدمتكارانش به گردش و شكار رفته بود ؛ آهويى از مقابلش ‍ گذشت. او با اسب آهو را به سرعت دنبال مى كرد. حيوان بیچاره از ترس فرار و بچه هایش را رها تا سمت و شوی شکارچی را از آنها دور کند و به خود متوجه سازد در این فرار به سوی بارگاه حضرت امام رضا عليه السلام پناه برد. شاهزاده نيز خود را به آن پناهگاه با عظمت امام عليه السلام رسانيدو دستور داد تا آهو را شكار كنند. ولى سپاهيانش ‍ جراءت نكردند به اين كار اقدام نمايند و از اين پيشامد سخت در تعجب بودند. شاهزاده که وضع را اینچنین دید؛ سپس به نوكران و خدمتكاران دستور داد از اسب پياده شوند. خودش نيز پياده شد. با پاى برهنه و با كمال ادب به سوى مرقد شريف امام عليه السلام قدم برداشت و خود را روى قبر حضرت انداخت و با ناله و گريه رو به درگاه خداوند نموده و شفاى مريضى خويش را از امام عليه السلام خواست و همان لحظه دعايش مستجاب شد و شفا يافت . همه اطرافيان خوشحال شدند و اين مژده را به سلطان رساندند كه فرزندش به بركت امام رضا عليه السلام شفا يافت. شاهزاده در كنار قبر امام عليه السلام بماند و برنگشت تا بناها و كارگران بيايند بر روى قبر امام بارگاهى بسازند و در آنجا شهرى زيبا شود و يادگارى از او بماند. پادشاه از شنيدن اين مژده شاد گشت و سجده شكر به جاى آورد. فورا معماران و بناها را فرستاد و روى قبر مبارك آن حضرت گنبد و بارگاهى ساختند و دور حریم حرم دیوار و حرزی ساخت...؛ از آن‌پس لقب یا ضامن آهو از القاب شریف آن امام همام مشهور گردید و نقل هر مجلس و محفلی شد...😭😭 منقول از داستان‌های بحارالانوار.. نوشته محمود ناصری ................................... بله عزیزانم؛ داستانهای بسیار زیادی از کرامات و معجزات امام رضا عليه السلام‌نقل شده که صفا بخش روح و جلا بخش روان است. السلام علیک یا امام رئوف ؛ یا مغیث الشیعه والزوار؛ یا علی ابن موسی الرضا"ع" ادرکنا و استشفعنا و الحقناء بزوار مرقدک الشریف...😭😭😭 شبتون خوش و برقرار باشید. 🍃🌼🌺🌸❤️❤️🌸🌺🌼🍃
🍎بر روی رضا شمس امامت صلوات 🍎بر شافع ما روز قیامت صلوات 🍎در شام ولادتش که شادند همه 🍎بفرست بر این روح کرامت صلوات صلوات 🌹ولادت هشتمین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت، آقا امام رضا (ع) مبارک باد🌹 🌸🌱🌹🌱🌸 https://yun.ir/i1drn4 https://yun.ir/n6d7g3 ┄┄┅┅❅🔺❅┅┅┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐بارگاهی که به شهر مشهد بپاست 🌹هم برای من مدینه هم کربلاست 🌷خاک پاکش را غرق بوسه می‌کنم 🌼چون که جای پای اربابم رضاست 🌹میلاد امام رضا (ع) مبارک 🌿💐🌷🌼🌹🌿 https://yun.ir/i1drn4 https://yun.ir/n6d7g3 ┄┄┅┅❅🔺❅┅┅┅
🔺مهمترین اخبار خوب و امیدوار کننده‌ی ۲۴ساعت گذشته=۱۴۰۲/۰۳/۰۸ 🖼تصویر : غار سراب 📣انتشار به هر شکلی=جایز
دوباره_روزی_اختیار......mp3
4.92M
🎵 میشه ضامنم بشی 🎙غلامرضا صنعتگر حضرت ثامن الحجج برشما و خانواده ی محترمتان مبارک باد💐
003 Imam e Mehraboon.mp3
7.68M
💚 آی جونوم وای عمروم بی تابوم بَرِی دیدارت سر می ذاروم می افتوم به پای زوارت 🎤 #⃣ #⃣ #⃣ 🏳
رمان آنلاین زن، زندگی، آزادی قسمت پنجاه و نهم: می خواستم حرفی بزنم که کریستا باز به سمتم حمله کرد ، انگار این موجود وحشی اون کریستایی که صبح دیده بودم نبود. دست هاش را مثل چنگال یک عقاب گرفته بود و مدام به من چنگ می انداخت و میگفت: دیگه از این غلطا نکن، نکن، نکن.. خودم را کشان کشان به طرف میز و صندلی ها کشاندم و در پناه یکی از صندلی ها نشستم، دست هام را روی سرم قرار دادم و گفتم: باشه...نماز نمی خونم ، از این اتاق برو‌بیرون... کریستا با شنیدن این حرف خرناس دیگه ای کشید و عقب عقب بیرون رفت. دست به صندلی گرفتم و از جا بلند شدم، سوزشی شدید در ساق پای راستم پیچید، لنگ‌لنگان به طرف در رفتم و در اتاق را بستم. پشتم را به در کردم و همانطور اشک میریختم اطراف را نگاهی انداختم و تازه متوجه شدم که زهرا هم بیدار است و با نگاه معصوم و کودکانه اش به من خیره شده.. با پشت دست اشک هام را پاک کردم و در حالیکه لبخندی ساختگی روی لبم نشانده بودم به سمت زهرا رفتم. روی تخت نشستم و زهرا را در آغوش گرفتم و‌گفتم: می خواستم نماز بخونم ، اما کریستا نگذاشت. زهرا بدون هیچ‌حرفی در آغوشم آرام گرفت و دوباره به خواب رفت، انگار مدتی که اسیر بوده خواب درستی نداشته و اینک آغوش منه بی پناه، پناه این دخترک بی گناه شده.. زهرا خواب رفت ، او را روی تخت گذاشتم و به سمت تخت خودم رفتم، در فضای نیمه تاریک اتاق ، دست بردم و قلب کوچک طلایی را که الی بهم داده بود ، از زیر تشک تخت بیرون آوردم و‌داخل مشتم گرفتم و مشتم را روی قلبم گذاشتم. بالاخره روزی دیگر شروع شد، رغبت نداشتم بیرون برم، اما باید میرفتم، باید راه فراری پیدا میکردم، هرچند که واقعا امیدی به فرار نداشتم. باید بیرون اتاق میرفتم تا خوراکی برای زهرا ردیف کنم، خوب میدانستم اگر کل روز را از اتاق بیرون نریم، کریستا سراغی از ما نمیگیرید، حداقل برای آوردن خوردنی و.. اصلا به فکر ما نیست. زهرا را بردم دسشویی و آبی به سر و روش زدم و آوردمش داخل اتاق و گفتم: عزیزم ، همین جا باش تا من برم از آشپزخونه یه چیزی برای خوردن برات بیارم. زهرا دستم را چسپید و گفت: منم میام.. اما من چون میترسیدم شاید اون بیرون ، با صحنهٔ خوبی مواجه نشم، اجازه ندادم زهرا بیاد و از طرفی میخواستم ، حواسم جمع اطرافم باشه تا شاید بتونم سر از چیزهایی در بیارم و اگر زهرا میومد بیرون ،میبایست حواسم پی اون باشه. زهرا هم قبول کرد. قبل از بیرون رفتن، از داخل چمدانم ، عروسک کوچکی که یادگار چندسال پیش و هدیه مادرم به من بود و من خیلی دوستش داشتم و برای یادگاری همراهم اورده بودمش. عروسکی بافتنی که مامان خودش بافته بود، با موهای سیاه و صورتی سفید و لباس صورتی که همیشه به من لبخند میزد و من اسمش را دریا گذاشته بودم ، چون چشمهای دکمه ای آبی رنگش منو یاد دریا می انداخت. دریا را به زهرا دادم و گفتم: بگیر عزیزم، این اسمش دریاست ، مال تو باشه اما الان که مال تو هست هر چی دوست داری صداش کن.. زهرا لبخند صداداری زد و با خوشحالی عروسک را از من گرفت. این اولین بار بود میدیدم این دخترک میخنده، انگار با خنده اش تمام دنیا را به من دادند. بوسه ای از گونهٔ زهرا گرفتم و از جا بلند شدم و از اتاق بیرون آمدم. ادامه دارد.. 📝به قلم: ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا