1_5779313577.mp3
12.42M
•🎼🖤•
لبیڪحسینلبیڪ ✋🏻
#پیشنهادبراےگوشدادن✨
•ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ•
🎼|↫ #مـداحـے
🎙|↫ #رسولی
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
41.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من پایین شهریم
اقا ی کاری کن که برگردم😭
🖤🖤🖤
حاجامیر_کرمانشاهی_سلام_ای_لباس_سیاه_محرم_.mp3
27.09M
📝 سلام ای لباس سیاه محرم
👤 حاجامیر #کرمانشاهی
▪️ #امام_حسین
😭روضه شب اول شروع شد،
امشب شب اولین فدایی حسینِ،
👈 میخوام اسم یه فدایی دیگه رو ببرم، دونفر اولین فدایی امام شدن ..
قرآن میگه: “السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ، أُولئِک الْمُقَرَّبُونَ”
این دونفر السابقون السابقونن….
روضه ،روضۀ این دو نفره، هر دو نفر تنهایی چشیدن ،
هر دو نفر غربت چشیدن،
هر دو نفر رفتن در خونه هارو زدن اما کسی در رو وا نکرد،
هر دو نفر پشت در بسته افتادن،
هر دو نفر واسۀ خودشون گریه نکردن،
هر دو نفر برا امامشونگریه کردن
..یه کلمه هایی توی روضه هر دو نفر مشترکه این کلمه ها خودش یه روضه است……
اولیش کوچه است، دومیش آتیشه….
سومیش تازیانه است … یا صاحب الزمان!😭😭😭
یه چیز دیگه ام توروضه این دونفر مشترکه، تو روضه این دونفر چند نفر ریختن سر یه نفر … مدینه همچند نفر ریختن سر یه مادر،
میخوامبگم اگه ریختن سر مُسلم، مُسلم مرد بود،
شجاع بود،
دلیر بود،
فرمانده بود..
جنگجوبود،
سردار بود،
کسی بود جنگهای زیاد دیده بود، اگه ریختن سرش چهارتا زدن چهارتا خوردن، جنگه مَرد با مَرد.
😓😢😭اما مادرِ ما یه خانم هجده ساله بود، مادر ما
خانومی بود دفاع نداشت،
مدافعی نداشت،
مادر ما بارشیشه داشت،
یکی نیومد بگه این خانوم نباید بین در و دیوار باشه ..😭
نانجیب تا فهمید فاطمه است خودش نوشته چند قدم اومدم عقب، یا صاحب الزمان!😭😭😭
وقتی مسلم توخونۀ طوعه گیر افتاد فهمید خونه محاصره شده ریختن دور خونه، تا دید آتیش آوردن خونه محاصره شد، زد از خونه بیرون، میدونی چرا از خونه زد بیرون؟ فهمید یه زن تو خونه است .. گفت اینا مرد و زن نمیفهمن یادش افتاد .. گفت یه زن تو مدینه توخونه گیر کرد .. دیگه نمیخوام تکرار بشه…
توی مدینه، نانجیب میگه برگشتم یادِ علی افتادم هرچی کینه داشتم چنان لگدی به در زدم .….🖤🖤🖤🖤
🛑در روایت هست وقتی مسلم نماز عشا رو خوند برگشت،صف های عقب رو نگاه کرد؛دید سی نفر موندند .😢
هزار هزار نامه نوشته بودند. ده ها هزار نفر بیعت کرده بودند؛ روایته دوازده هزار نامه از کوفه رفته بود؛رقم های دیگه.. هجده هزار.. زیر هر نامه ای رو عشیره ها امضا کرده بودند.. قبیله ها امضا کرده بودند؛
اوضاع کوفه جوری شد،مسلم برگشت،دید سی نفر هستند. بلند شد اومد از باب کِنده از مسجد کوفه خارج بشه، دید ده نفر باهاشن… پاشو که از مسجد بیرون گذاشت،یه لحظه برگشت، دید کسی با او نیست …😭😭😭
“فمشی متبلدا فی الازقة الکوفه”
تنها تو این کوچه ها می گشت…🖤
“لایَدری اَینَ اَتَوَجَّه….”
⭕️نمیدونست باید کجا بره.. همین جور تو کوچه ها می گشت… خسته شد،رفت نشست کنار در یه خونه ای… پیرزن در رو باز کرد.💢
خوب نیست کنار در خونه ی من بشینی…بلند شو،برو…♻️
گفت:آب داری به من بدی؟💧
پیرزن آب رو آورد و مسلم آب رو خورد…
گفت:مگه آب نخوردی؟!
بلند شو برو.
سه بار تکرار کرد… بعد گفت بلند شو برو پیش خانواده ت🌑… صدا زد:
من تو این شهر خانواده ای ندارم…🌙
پناهگاهی ندارم…بعد اون جریاناتی که میدونید…
بالاخره فرداش اومدند.. پسر این زن فداکار؛اون ملعون، مسلم رو لو داد.. آمدند.. مسلم جنگ نمایانی کرد.. بردنش بالای دارالاماره.. دیدند
های های داره گریه می کنه..😭😭 یکی گفت:مسلم برای تو بده…شما برای کار بزرگی قیام کردید…چرا گریه می کنید؟
فرمود:به خدا قسم من برای خودم گریه نمی کنم.☝️
“ولا لها من القتل…؟✋
من از کشته شدن خودم نمی ترسم.
مرثیه نمی خونم برای خودم.
“ولکن ابکی للحسین و آل الحسین…”
من برای حسین گریه می کنم.🖤🖤🖤
61e2e781e6ee7f73195e91fb_504912900756058654.mp3
9.75M
🏴🏴
❇️⬛️ #روضه شب اول محرم
🎤حاج محمود کریمی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴آخرین وضعیت «بابک زنجانی» و «حسین فریدون» برادر حسن روحانی(فریدون)
🔻سخنگوی قوه قضائیه:
🔹بابک زنجانی به اعدام و رد مال محکوم شده و از بدو بازداشت تاکنون در زندان است و اقدامات رد مال وی بدون وقفه در حال انجام است و حتی یک روز مرخصی هم نرفته است.
🔹حسین فریدون سال ۱۳۹۸ وارد زندان اوین شد و محکوم به تحمل ۵ سال حبس شد و ۱۵۵ میلیارد ریال و جریمه و انفصال از خدمت دارد، اما وی به بیماری مبتلا شده و در اردیبشهت ۱۴۰۲ با تشخیص پزشک به مرکز درمانی خارج از زندان اعزام شد و بستری و در حال درمان است.
🔹عباس ایروانی همراه هشت نفر کارمند گمرک به اتهام اخلال در نظام اقتصادی محکوم شده و حکم صادر شده و در فرایند ابلاغ است.
🔹محمد امامی به اتهام اخلال در نظام اقتصادی محکوم به ۲۰ سال حبس تعزیری و پرداخت جزای نقدی به میزان ۷۲۵۱ میلیارد و ۸۴۱ میلیون و ۶۶۰ هزار و ۲۴ ریال و رد مال و انفصال از خدمت شد. امامی در زندان است.
🔹حسین هدایتی به ۱۲ سال حبس و شلاق تعزیری و رد مال به میزان ۴۸۰ میلیارد تومان و انفصال از خدمت محکوم شده است. او در ندامتگاه تهران بزرگ است. هدایتی ۲۴۲ میلیارد تومان نقد داده که معادل نیمی از رد مال است/تسنیم
#مرکزهدایتفضایمجازیبصیر
ایتا؛
https://eitaa.com/joinchat/4197974043Cc847276a8b
سروش؛
https://splus.ir/joingroup/ADxEZXCKVcasFdOAN6wcMg
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 "آبرو دار سلام...😭 بی کس و کارترین نوکرت اومده💔😭"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹خدایا با ما اجازه عزاداری واشک بر امام حسین علیه السلام عنایت فرما🌺🚩
محرم در راه است فرصتی استثنایی برای نزدیک شدن به امام زمان علیه السلام💓
غافل نشویم فرصت محدود است قدمی برداریم برای بهتر برپا شدن مجالس حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام 💔
43.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گریه کردن دختر مدافع حرم🥹
مارا به شب سوم محرم برسان
🩸حسین جان🩸
#مستند_دختر_مدافع_حرم
#منو_ببرید_پیش_بابام_دلم_تنگ_شده
مستند معرفی شهید محمد رضائی
🎬انتشار بدید به نیت فرج🎬
تولید شده توسط
موسسه رسانه ای عظیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باز محرم شد و ایام تو...
YEKNET.IR - vahed - shabe 1 muharram 1401 - ali-pourkave.mp3
2.33M
🔳 #واحد #شب_اول #محرم
🌴باز نام حسین آمد و من دیوانه شدم
🌴باز آمادۀ یک مستی جانانه شدم
🎙 #علی_پورکاوه
👌بسیار دلنشین
🖤🖤🖤🖤🖤🖤
با سلام...
فرا رسیدن ماه محرم، ماه حسین، ماه شهادت، ماه یتیمی ، ماه اسارت اهل بیت علیه السلام بر همگان تسلیت باد
در عزاداریهایتان ما را از دعای خود، فراموش نفرمایید
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
رمان آنلاین
زن، زندگی، آزادی
#قسمت_پایانی:
نگاهی دوباره کردم، خدای من! خودش بود، دست گذاشتم روی قلبم، یک هو انگار کل تنم غرق عرق شد، پرده را انداختم، واقعا زانوهام شل شده بود.
مادرم که حالم را دید سریع نزدیکم شد و گفت: چی شد سحر؟! مهمونا بودن؟! و بعد پرده را بالا زد و با تعجبی در صدایش گفت: مگه برا خواستگاری اومدن ، چه دسته گل بزرگی، این کیه؟ عه اون بچه کیه که دست زینب را گرفته؟!
اینقدر استرس داشتم که توجهی به حرفهای مادرم نکردم، فی الفور خودم را به آشپزخانه رسوندم و زیر اوپن آشپزخانه نشستم و سرم را روی زانوهام گذاشتم، باید تمرکز می گرفتم، باید آرامش خودم را دوباره به دست می آوردم وگرنه با این حال ضایع بود که برم جلو...
صدای خوش و بش مهمونا توی گوشم پیچید و چند دقیقه بعد مادرم وارد آشپزخونه شد و دور تا دور آشپزخونه را با نگاهش دنبالم گشت و آخرش زیر لب گفت: یعنی این دختر کجا...
یکدفعه چشمش به من که پشت صندلی زیر اوپن نشسته بودم افتاد و گفت: ای وای مادر! اونجا چکار می کنی؟ چت شده سحرجان؟!
اب دهنم را قورت دادم و گفتم: هیچی یهو سرم گیج رفت، الان بهترم..
مامان که انگار اونم هول کرده بود گفت: پاشو یه سلام به مهمونا کن و یه خوش آمد بگو، بعد بیا آشپز خونه، راستی این آقاهه را می شناسی؟!
دستم را به گوشهٔ سنگ اوپن گرفتم و خودم را کنار فریزر کشوندم تا بلند شم، چون از اون قسمت توی هال دید نداشت.
آرام بلند شدم و گفت: چطور مگه؟!
مادرم نگاهی داخل هال انداخت و گفت: لهجه اش یه جوری بود انگار فارسی بلد نیست به زور سلام و شکسته شکسته احوالپرسی کرد، تازه چهره اش هم به خارجیا می خوره...
لبخندی زدم و گفتم: آره این آقای دکتر هست، دکتر محمد که تعریفش را کردم و توی لندن منو درمان کرد.
مادرم با تعجب گفت: دکتر؟! اینجا چکار میکنه؟! اون بچه کی هست؟
مغزم هنگ کرده بود...بچه؟! نکنه بچه دکتر هست؟ نکنه زن هم داره ...نکنه...
ناخوداگاه بغضی توی گلوم نشست،لیوان آبی را که مادر به طرف داد، یک نفس بالا کشیدم و با خودم گفتم: بی ظرفیت نباش سحر، طرف خواستگارت نیست که، تو هوا برت داشته و فکر کردی...حالا هم خدا را شکر قبل اینکه حرفی به مادرم بزنم فهمیدم ایشون مهمان هست نه خواستگار...
بالای شال سفید روی سرم را صاف کردم و چادرم هم مرتب کردم، سرم را پایین انداختم و وارد هال شدم.
داخل هال شدم، دکترمحمد دقیقا روی مبل روبه رو نشسته بود، سرم را بالا گرفتم و سلام کردم...
همزمان همهٔ مهمان ها از جا بلند شدند، دکتر محمد با صدای مردانه اما زبان فارسی شکسته ای گفت: سلام، سحر خانم...
یکدفعه با صدای ظریف و ناز دختربچه ای که تا اونموقع اصلا متوجه حضورش نشدم به خود آمدم،با زبان انگلیسی گفت: سلام خوبین...
وای خدای من این...این زهرا بود..
زهرا که انگار خیلی مشتاق دیدارم بود به سمتم دوید و منم ناخوداگاه روی زانو نشستم و بغلم را براش باز کردم.
زهرا توی بغلم جا گرفت...وای چه بوی خوبی میداد، زهرا هم منو محکم تو بغلش گرفته بود و گریه می کرد، نا خوداگاه باران چشمام شروع به بارش کرد، انگار خاطره ها زنده شده بود، خاطره هانا و هانیل که به خاطر تزریق واکسنی موهون پرکشیدند، خاطره شبی که زهرا قرار بود قربانی بشه، خاطره زندانی شدن خودم، خاطره تک تک نقشه های ظالمانه ای که علیه زنان کشیده بودند و به ظاهر داد زنان را میزدند...زهرا محکم تر بغلم کرد، بوسه ای از گونهٔ خیس این فرشتهٔ آسمانی گرفتم، ناگهان متوجه پدر و مادرم شدم که با تعجب این صحنه را میدیدند، از جا بلند شدم و همانطور که اشک میریختم به مادرم نگاه کردم و گفتم: زهرا...زهرا کوچولو که براتون تعریف کردم اینه...زینب ادامه حرفم را گرفت و گفت: البته دختر آقای دکتر محمد هست..
دوباره پشتم داغ شد، نگاهی به دکتر کردم و می خواستم با انگلیسی بگم، خوش آمدین که زهرا تو گوشم گفت: مامان من میشی؟! تو رو خدا مامان من بشو...
با این حرف زهرا انگار واژه های انگلیسی از ذهنم پرید، انگار لال شدم.. بی صدا روی مبل کنار زینب نشستم در حالیکه زهرا توی بغلم بود، به بازی روزگار فکر می کردم..
«پایان»
همانا خداوند زنان و مردان را آزاد آفرید و به انسانها اختیار داد تا راه سعادت و شقاوت را خود برگزینند...بی شک راهی که به اسلام ختم می شود، راه سعادت و کمال است و مسلمانان آزادترین انسان های روی زمینند، آزادیی که در آن شخصیت انسان حفظ میشود ، آزادیی که در هیچ جا به جز اسلام به انسان ها بخشیده نشده است...
امیدوارم همیشه راه سعادت را بپیمایید و با بینش و بصیرت، حیله های دشمن را بشناسید و ترکشی را که به سمتتان پرتاب می کنند با قدرتی بیشتر به خودشان بازگردانید
التماس دعا...ط_حسینی
یاعلی..
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺