پسرم قبل از شهادت، سال ۱۳۹۳ به ایران آمد و گفت، بابا من خواب دیدم شهید میشوم..
گفتم پسرم انشالله عمر طولانی داشته باشی. برای خودش قبر تهیه کرده بود. مزار شهید در وادی السلام در شهر نجف ، مقبره خانوادگی یک خانواده عراقی است.
یک روز محمد هادی همراه فرزند این خانواده برای زیارت مزار پدرش به وادیالسلام میرود و با دیدن آن مقبره خانوادگی به دوستش میگوید که خوش به سعادتتان، چقدر مقبره خانوادگیتان به حرم امیرالمومنین(ع) نزدیک است.
اگر من شهید شوم، اجازه میدهید من را اینجا دفن کنند؟ و بالاخره با اصرار بسیار خانواده دوستش را راضی میکند که هادی پس از شهادت آنجا دفن شود😍🥺
عاشق کربلا شد و امام حسین(ع) خریدش
سال ۱۳۸۷ در حوزه علمیه «حاج شیخ ابوالفضل» تهران طلبه شد. وقتی یک سفر از طرف پایگاه بسیج به کربلا رفتند، عاشق کربلا شد و برای ادامه تحصیل در حوزه علمیه به نجف رفت. آنجا هم در نیروهای مردمی عراق حشدالشعبی فعالیت میکرد✌️🏻
، هم به جهاد میرفت و هم درسش را ادامه میداد.🥲
مزارم را حسینیه کنید❤️🩹❤️🩹
شهید محمد هادی در وصیتنامهاش نوشته بود داخل مزارم را سیاه پوش کنید🖤 تا حسینیه شود،
به سنگ لحدم پارچهای که به نام مبارک یا زهرا(س) متبرک است وصل کنید تا وقتی بلند شدم که جواب بدهم
، به جای گفتن آه، یا زهرا(س) بگویم.🥺
همچنین در وصیت نامهاش سفارش کرده بود که پیکرش را قبل از تدفین در حرمهای مطهر ائمه(علیهم السلام) در کاظمین، سامرا، نجف، کربلا و مشهد طواف دهیم و البته شهید همه این مکانهای مقدس جز مشهد زیارت کرد، مشهد را هم گفتند چون شهید ایرانی است اگر به ایران بیاید دیگر اجازه برگشتن به نجف را نمیدهند. پس از زیارت حرمهای مطهر در وادیالسلام آرام گرفت.❤️🔥
☀️⏳️☀️
⏳️السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْإِمامُ الْمُنْتَظَرُ...
☀️ سلام بر تو ای مولایی که حتّی خدا هم منتظر توست...
📔صحیفه مهدیه، زیارت حضرت بقیة الله ارواحنا فداه در سختیها، ص۵۷۸
☀️⏳️☀️
#امام_زمان
#سلام_مهدوی
❣#سلام_امام_زمانم ❣
📖 السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا قَاصِمَ شَوْکَهِ الْمُعْتَدِینَ...
🌱سلام بر تو و بر اعجاز دستهایت آن گاه که گَرد ستم را از روی شانه های زمین می تکانی و تاج و تخت فرعونیان را سرنگون می سازی...
📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس، ص۶۱۰
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
صبح های جمعه با عباس برای رفتن به دعای ندبه قرار داشتم . قرارمان این بود که اگر من زودتر بیدار شدم به او یک تک زنگ بزنم و بالعکس! وقتی به هم زنگ میزدیم ، ده دقیقه بعد سر خیابان منتظر هم بودیم . سر صبح ، با خنده و شوخی به مسجد الزهرا (علیهاسلام) می رفتیم و در دعای ندبه شرکت می کردیم . آن روز ها من تصور میکردم که نزدیک ترین دوست عباس هستم ؛ چون هم همکلاسی بودیم و هم هممحلی . اما وقتی در مراسم یا کلاس های بسیج شرکت می کردیم متوجه می شدم که عباس دوستان زیادی دارد . او با لطافت قلبی اش دیگران را به خود جذب میکرد :))
✨برشے از کتاب لبخندۍ بہ رنگ شہادت
#شهید_عباس_دانشگر
#شهیدانه
@Metaanoia