مجلهی بانوان ایلای
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 داستان اعتیاد.... 🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
..حتی صدای تخت همسایه طبقه بالایی و میشنیدم گریه میکردم میگفتم کاش حسین هم بیاد طرفم...گذشت و مامانم تو یکی از روستاهای اطراف شهرمون برام آرایشگاه باز کرد صبح میرفتم تا شب آرایشگاه بودم همسایه ها هوامو داشتن .چند روز بعدش مادرش حسین و انداخت کمپ.شب و روز گریه میکردم زار میزدم براش ۱۹ روز بود کمپ دوباره اومد بیرون شروع کرد بازم بردنش کمپ ک من از غصه زیاد سکته کردم و نصف صورتم حتی زبونم بی حس شد .ب مادر پدرش گفتم گفتن چقد بزرگ میکنی درست میشه .ب مادرم زنگ زدم منو برد دکتر و فیزیوتراپی تا خوب شدم .دوباره حسین اومد و موادو شروع کرد 😞 ی بار بهش گفتم بسه تا کی میخوای ادامه بدی لگد زد ب پام .کنار انگشت کوچیک پام شکست ۳ روز اونجا بودم منو نبردن دکتر بازم مامان بدبختم.... البته مامانم ک پدرش فوت کرد بهش ازث رسید و وضع مالیش عالی شد همیشه کمکم میکرد و برام خرج میکرد....روزا با بدبختی میگذشت ماهی ۷۰ تومن حقوق میگرفتم ک میومدم خونه میگرف میرف تریاک میخرید و کنارم میکشید تا اینکه باردار شدم ۱ماه و نیم بودم ک خونریزی افتادم دیگه آرایشگاه نرفتم حسین خیلی بهم مزرسید ولی اون بچه نموند و دکتر گف باید کورتاژ کنی رفتم بیمارستان هیچکس نیومد پیشم مامانم بود روستاشون سرزمین مادرحسین و خواهرش و پدرش رفتن گرگان تفریح ب حسین میگفتم میخوان منو ببرن اتاق عمل بعدش باید باشی ک منو بزاری رو تخت نیومد.دوتا مرد غریبه منو گذاشتن رو تخت همه فکر میکردن من از دست دادن بچه گریه میکنم درحالی ک از سرنوشتم گریه میکردم دکتر گف بگو بیان مرخصت کنن زنگ زدم ب حسین گف پول ندارم بیام مادرش اینام ک رفته بودن مادرمنم نبود تا غروب گریه کردم آخر زنگ زدم ب مشاور املاکی ک خونه گرفته بودیم مرده اومد ۵۰ تومن بهم داد خودمو مرخص کردم فقط ۱۰ هزار تومن میشد هیچکس نیومد....
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
مجلهی بانوان ایلای
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ..حتی صدای تخت همسایه طبقه بالایی و میشنیدم گریه میکردم میگفتم کاش حسین هم بیاد طرفم...
۵ ماه بعد دوباره باردار شدم بهش گفتم نکن بسه خسته شدم با لگد زد ب کمرم و منو پرت کرد تو حیاط .جرات حرف زدن نداشتم زایمان کردم یه پسر سفید و بور با چشمای آبی انقد ک غصه میخوردم عوارض بیهوشی گرفتم و ۱۰ روز نمیتونستم سرمو از رو زمین بلند کنم منو برد خونه مادرش و خودش میرف بیرون ۴ صبح میومد خونه .ی بار رف مشروب جابجا کنه مامورا گرفتنش و برون زندان تو زندان شیشه وی شد بازم انداختنش کمپ .مادرش گف وسیله هاتونو جمع کنین از این شهر برین جای دیگه ک اومد دوباره نره سراغ دوست و رفیقاش.رفتم تو اون شهر خواهرامو داداشم بودن براش کار جور کردن از کمپ مستقبم آوردیمش اونجا ..۳ ماه رف سرکار بازم شیشه مصرف کرد پسرم ۲ سالش بود دیگه نتونستم کاراشو تحمل کنم بهش گفتم تو میری یا من برم گف نه تو بمون پیش خانوادت من میرم رفت ...چند بار قبلا دادخواست طلاق داده بودم این بارم رفتم درخواست طلاق دادم و گف درصورتی طلاقت میدم ک بچه رو بدی بمن خانوادم گفتن بده بچه نمیمونه پیشش دوباره میاد پیشت اشتباه کردم بچه رو دادم بهش😭 ازش جدا شدم بچه رو گرف و فرار کرد رف ی جا خونه گرف مستاجری فقط اسم خیابونشو میدونستم روزا از ۸ صبح میرفتم تا بعدازظهر پیاده میگشتم شاید بچمو ببینم بالاخره پیداش کردم ساعت ۲ بعدازظهر بود زنگ همسایه رو زدم رفتم بالا در زدم پسرم درو باز کرد پدرش خواب بود بغلش کردم از ته قلبم گریه میکردم .پسرم و بردم غروب اومد گف میبرم ۵ شنبه بهت میدم جمعه میگیرم قبول کردم .چند هفته پسرمو اینجوری دیدم تا اینکه با یه مامور صحبت کردم گفتم اعتیاد داره و شیشه مصرف میکنه جلوی بچه.گف تو ۵ شنبه بچه رو بگیر بقیه بامن.اونروز پسرمو گرفتم سربرگردوندم مامورا گرفتنش و بردنش کمپ.من از طریق قانون سلب حضانتش کردم و پسرمو عمری گرفتم.تو اون فاصله دوست ررادرم منو دید و از من خوشش اومد اونم یه پسر داشت و از زنش جدا شده بود با برادرم حرف زد و خواستگاری کرد برادرم گف من ضمانت آقا بودنشو میکنم .منم جواب مثبت دادم و خیلی زود بعداز طلاقم دوباره ازدواج کردم .از آقایی شوهرم هرچی بگم کم گفتم مرد مهربون و خوش اخلاق و خانواده دوست .خداروشکر الان خونه دارم و تو خونه خودم کنار دوتا پسرام(هم پسر خودم هم شوهرم) با آرامش زندگی میکنم حسین هنوز ک ۳ سال از اون ماجرا گذشته تو کمپه دیگه بیرون نمیارنش...ولی من بعد اون همه صبر و کتک خوردن و بدبختی الان تو بهترین جای شهر دارم زندگی میکنم و معنی خوشبختی و خانم بودن و الان میفهمم خدا خیلی متو دوست داشت ک بعد ۱۰ سال زجر کشیدن و بی گناه سوختن همچین مرد نازنینی و سرراهم قرار داده.
انشالله هرکسی مشکل داره تو زندگیش حل بشه و ب آرامش برسه الهی ک خواسته هاتون بشه داشته هاتون سپاس ک وقت گذاشتین داستان زندگی منو خوندین🍃🌺🍃
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
مجلهی بانوان ایلای
#ترنم انتظار نداشتي كه بشينم و مردنش رو تماشا كنم؟ پيمان: ـ اما راه هاي بهتري هم بود. هميشه بدتري
ـ گمشو بيرون.
نريمان:
ـ پيماني چطور مي توني با من، با پسر عمه ات، با كسي كه از برادر بهت نزديك تره اين كار رو كني؟
پيمان:
ـ تو با چرت و پرتات فقط وقتم رو مي گيري.
نريمان:
ـ تو كه با اين جا وايستادن بيشتر داري وقت تلف مي كني.
صداي پر حرص پيمان رو مي شنوم. پيمان:
ـ بيا پايين.
نريمان:
ـ نميام.
ـ...
نريمان:
ـ دستمو ول كن مرتيكه.
ـ...
نريمان:
ـ ولم كن. نمي خوام بيام. اگه ولم نكني جيغ مي زنم، ترنم از خواب بيدار مي شه بعد آبروت پيشش مي ره. فكرشو كن ترنم تو رو اين جوري ببينه
كه دستم رو گرفتي و مي خواي بكشي بيرون؛ اما زورت نمي رسه.
پيمان:
ـ مطمئن باش همه ي اين رفتارات رو گزارش مي كنم.
نريمان:
ـ هر كاري دلت مي خواد بكن. دايي عزيزم هوام رو داره. سرادار جونم كه مثل تو نيست. قربونش برم ماهه، ماه.
صداي بسته شدن در رو مي شنوم. پيمان:
ـ حالت رو مي گيرم. وايستا و تماشا كن.
نريمان:
ـ حالا نمي شه نشسته تماشا كنم؟پيمان ماشين رو راه مي ندازه و جواب نريمان رو نمي ده. نريمان:
ـ خب بابا. حالا ببين چه حرصي مي خوره؟
ـ...
نريمان:
ـ قهر كردي عمويي؟
ـ...
نريمان:
ـ شكلات بدم آشتي مي كني؟
ـ...
نريمان:
ـ چه نازي هم مي كنه واسه ي من. خوبه دختر نشدي.
ـ...
نريمان:
ـ اين ترنم هم بيدار نمي شه يه خرده باهاش حرف بزنم. از بس ساكت يه جا نشستم دلم پوسيد.
صداي پوزخند پيمان رو مي شنوم. نريمان:
ـ بگم غلط كردم مشكل حل مي شه؟
پيمان:
ـ نه، فقط با خفه شدنت مشكل حل مي شه.
نريمان:
ـ شرمنده، اين يه مورد رو نيستم.
پيمان:
ـ ديگه هيچ وقت اجازه نمي دم با من تو يه ماموريت باشي.
نريمان:
ـ هر دفعه همين رو مي گي.
پيمان:
ـ همه اش تقصير توي نره خره. چرا هميشه خودت رو به من مي ندازي؟ تو نمي خواي آدم شي؟
نريمان:
من چي كار كنم، بابات من رو با تو مي فرسته.
پيمان:
ـ آره جون خودت.
نريمان:
ـ جون تو راست مي گم.
پيمان:
ـ بي خودي از جون من مايه نذار. من كه مي دونم هر بار مي ري كلي تو گوش بابا مي خوني تا راضي مي شه تو رو يه جوري تو گروه من جا
كنه.
نريمان:
ـ خوبه تا الان سردار بود. ترفيع مقام دادي شد بابا.
پيمان:
ـ دوست دارم با دستاي خودم خفت كنم.
نريمان:
ـ مي بينم كه پيشرفت كردي. قاتل هم كه شدي! بايد با دايي صحبت كنم، اين جوري نمي شه وضعت بحرانيه!
پيمان:
ـ وقتي همه ي خراب كاري هات رو گزارش كردم اون موقع مي فهمي وضع كي بحرانيه!
نريمان:
ـ تا سردار جون رو دارم غم ندارم. يه خرده خودم رو مظلوم كنم كار حله.
پيمان:
ـ من موندم چه غلطي مي كني كه بابا اين قدر هوات رو داره! حالا من بدبخت سه ساعت مي رم التماسش مي كنم اين سرخر رو با من نفرستين
مياد در جوابم مي گه مسئله ي كار و روابط خونوادگي از هم جدا هستن.
نريمان:
ـ بالاخره بايد هواي داماد آينده شو داشته باشه دي . گه فكر كنم مي ترسه دخترش بترشه.
پيمان:
ـ مطمئن باش اين حرفت رو به گوش پرنيا مي رسونم.
نريمان:
ـ برسون برادر من. كي حرف تو رو باور مي كنه؟ من همه رو انكار مي كنم.....
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍂🍃
📚#بخونید_جالبه👇
دو شیر از باغ وحشی میگریزند و هر کدام راهی را در پیش میگیرند ،
یکی از شیرها به یک پارک جنگلی پناه میبرد ، اما به محض آنکه بر اثر فشار گرسنگی رهگذری را میخورد به دام میافتد!
ولی شیر دوم موفق میشود چند ماهی در آزادی به سر ببرد و هنگامی هم که گیر میافتد و به باغ وحش بازگردانده میشود حسابی چاق و چله است!؟
شیر نخست که در آتش کنجکاوی میسوخت از او پرسید : کجا پنهان شده بودی که این همه مدت گیر نیفتادی؟!
شیر دوم پاسخ میدهد :
توی یکی از ادارات دولتی!!
هر سه روز در میان یکی از کارمندان اداره را میخوردم و کسی هم متوجه نمیشد ،
پس چطور شد که گیر افتادی؟!
شیر دوم پاسخ میدهد : اشتباها آبدارچی را خوردم چون تنها کسی بود که کاری انجام میداد و غیبت او را متوجه شدند!
👤پیتر اوانز
📚توسعه یا چپاول
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
قرار نیست آدمیزاد همیشه خوب باشد!
همدیگر را درک کنید!
گاهی آدم بی دلیل بد است!
اینقدر روی این سوال پافشاری نکنید که
چرا حالت بد است؟!
چرا امروز بی حوصله ای؟!
خب اگر خودش دلیل حال بد اش را میدانست
که چاره ای پیدا میکرد!
بعضی حال ها را آدم نمیفهمد
چرایش را نمیداند
شاید بعدا بفهمد اما در حال حاضر
حوصله جواب دادن به هیچ سوالی را ندارد!
به خدا اگر کمی یکدیگر را درک کنیم
زمین جای قشنگتری برای زندگی میشود!
🎙"مرتضیخدام
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
شخصی به دارالحکومه رفت و گفت:
از كسي پولی طلب دارم. و پس نمی دهد.
گفتند: آیا شاهد داري؟
گفت: خدا!...
گفتند: کسی را معرفي کن؛ که قاضی او را بشناسد!!
#عبید_زاكاني
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
باقلم موی خیالت یادگاری میکشم
یک قفس بی پنجره با یک قناری میکشم
بی تو باران می شود این بغض های لعنتی
پشت پلکم انتظارت را بهاری میکشم
لاله یِ لبهایِ تو ، گل بوسه را جان می دهد
بوسه ها را لب به لب سرخ اناری میکشم
رفتی از پیش دلم ، انگار چیزی کم شده
مثل ساعت لحظه ها را بی قراری میکشم
.
꧁🦚 @az_tanhaiy 🦚꧂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
○•° تو با تنهایی میتونی به همه چیزایی که میخوای برسی...❤
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88