زندگیه تو همین الانه نه بعدا! نه زمانی که بازنشسته شدی. نه زمانی که کسی رو پیدا کردی. نه زمانی که به خونه ی جدیدت نقل مکان کردی. نه زمانی که شغل بهتری پیدا کردی. زندگیه تو در همین لحظه ی حال در جریانه و همیشه همین لحظه ی حال خواهد بود. همچنین تو ممکنه تصمیم بگیری که از همین لحظه لذت بردن از زندگیه خودتو آغاز کنی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
باور کن لازم نیست همه را راضی نگهداری...
لازم نیست نگران ِ چگونگی ِ قضاوت شدنت در ذهن آدمها باشی
و لازم نیست خودت را با اعتقاد و باورشان هماهنگ کنی ، مطمئن باش هر چقدر هم که زمان بگذاری و هر چقدر هم که خوب باشی، حریف ِ تمام ِ سلیقهها،
اندیشهها و باورها نخواهی شد!
خودت باش جهان اصالت را میپرستد
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#داستان_کوتاه
❤️ غفلت از پروردگار
پادشاهی برای خدا گردن کلفتی می کرد فرشته ها گفتند چرا جواب او را نمی دهی؟روزی که آن پادشاه غذا زیاد خورده بود خداوند به معده او دستور داد غذا را هضم نکن او بیمار شد هیچ پزشکی نتوانست اورا مداوا کند خداوند به فرشته ای فرمود به شکل انسان شو ونزد آن پادشاه برو وپودری به اوبده برای درمانش در عوض نصف دارایهای او را بگیر.
آن فرشته به درب قصر رفت وگفت من پادشاه را درمان میکنم به شرطی که نیمی از دارائهایش را به من بدهد .قبول کردند پودر را داد معده پادشاه کار کرد ولی بیش از حد کارکرد حال دیگر بند نمی امد او گفت یک داروی دیگری می دهم به شرط اینکه نصف دیگر دارایهای پارشاه را هم به من بدهید قبول کردند .
انسانی که اینقدر ضعیف است که کار نکردن معده واسهال او را از پا در می آورد سرکشی و گردن کلفتی برای خدا چرا؟
قرآن می فرماید:ای انسان تو همیشه محتاج ونیازمند به پروردگار هستی.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مجلهی بانوان ایلای
پيمان: ـ خدايا اين ملكه ي عذاب چي بود براي من فرستادي؟ نريمان: ـ داداش جنسيت رو اشتباه گرفتي. من
ـ خوبه تو هم؛ حالا كه كسي اين جا نيست.
پيمان:
ـ از دست تو. اعصاب كه برام نمي ذاري. قرار شده تا روز دادگاه هيچ كس از سلامتي ترنم با خبر نشه.
نريمان:
ـ اين جوري بهتره. ممكن بود منصور دوباره سراغش بياد؛ ولي چرا برنگشتيم؟
پيمان:
ـ سردار بهم گفته بود بهتره ترنم تا قبل از تشكيل دادگاه تو شهر آفتابي نشه، واسه ي همين تو و ترنم رو تنها گذاشتم و خودم مدارك رو به فرد
مورد نظر رسوندم و برگشتم.
نريمان:
ـ ترنم يكي از شاهداي مهم اين پرونده هست.
پيمان:
ـ آره بابا، مي دونم. ترنم زيادي از منصور و باندش مي دونه. نبايد بي گدار به آب بزنيم.
نزيمان:
ـ از اول هم نبايد ترنم رو وارد داستان مي كرديم.
پيمان:
ـ آخه مگه دست ما بود؟ بايد از دستور منصور اطاعت مي كرديم. هر چند مثل سگ پشيمونم.
نريمان:
ـ به اسم ماموريت چه غلطا كه نكرديم.
پيمان:
ـ مجبور بوديم. براي اين كه بهمون اطمينان كنند مجبور بوديم. هر چند حس مي كنم بدترين كارمون دزديدن ترنم بود.
نريمان سري تكون مي ده و مي گه:
ـ خيلي شانس آورديم. اگه زودتر نرسيده بوديم مرگش حتمي بود. اگه بلايي سرش مي اومد هيچ وقت خودم رو نمي بخشيدم.
پيمان:
ـ اصلا نفهميدم منصور چه جوري جامون رو پيدا كرد.
نريمان:
ـ هزار بار گفتم تنها برو. مگه به گوشت مي رفت؟
پيمان:بابت حرفاي دكتر بدجور نگرانم.
نريمان:
ـ لابد عذاب وجدان داره خفت مي كنه.
پيمان:
ـ نمي خواستم اين جوري بشه.
نريمان:
ـ حالا كه ديدي شد.
پيمان :
ـ تو هم كه فقط بلدي سر كوفت بزني.
نريمان:
ـ مي دوني اگه حدس دكتر درست از آب در بياد آينده ي ترنم نابود مي شه.
پيمان:
ـ مي دونم. همين دونستن هم داره داغونم مي كنه.
نريمان:
ـ دلم بدجور براش مي سوزه.
پيمان آهي مي كشه و هيچي نمي گه. نريمان:
ـ راستي گفته بودي لعيا دستگير شده.
پيمان با بي حوصلگي جواب مي ده:
ـ آره، بي احتياطي منصور كار دستش داد و باعث شد يكي از اعضاي اصلي باند لو بره.
نريمان:
ـ ما رو بگو كه فكر مي كردم لعيا خارج از ايرانه!
صداي پوزخند پيمان رو مي شنوم. حوصلم سر رفته. از بس تظاهر به خوابيدن كردم خسته شدم. چشمام رو باز مي كنم و به آرومي از حالت
درازكش به حالت نشسته در ميام. نريمان و پيمان از بس مشغول حرف زدن در مورد ماموريتشون هستن متوجه ي بيدار شدن من نمي شن.
»ديگر كمتر اشـــك مي ريزم. دارم بـزرگ مي شوم، يا سنــگ! خدا مي داند«!
نريمان:
ـ ا ،بيدار شدي ترنمي؟
لبخند تلخي مي زنم. مگه خواب بودم؟...
ادامه دارد..
🍃🍃🍂🍃
🔴 داستان کوتاه چوپان بی سواد، ولی هوشمند
چوپانی در بیابان مشغول چرانیدن گوسفندان بود، دانشمندی در سفر به او رسید و اندکی با او گفتگو کرد فهمید که او بی سواد است، به او گفت: «چرا دنبال تحصیل سواد نمی روی؟» چوپان گفت: «من آنچه را که خلاصه و چکیده همه علوم است، آموخته ام دیگر نیازی به آموزش مجدد ندارم.»
دانشمند گفت: آنچه آموخته ای برای من بیان کن. چوپان گفت: خلاصه و چکیده همه علم ها پنج چیز است:
1⃣ تا راستی تمام نگردد، دروغ نگویم.
2⃣ تا غذای حلال تمام نشده، غذای حرام نخورم.
3⃣ تا در خودم عیب هست، عیبجوئی از دیگران نکنم.
4⃣ تا روزی خدا تمام نشده به در خانه هیچ کسی برای روزی نروم.
5⃣ تا پای در بهشت ننهاده ام از مکر و فریب شیطان غافل نگردم.
دانشمند، او را تصدیق کرد و گفت: همه علوم در وجود تو جمع شده است، و هر کس این پنج خصلت را بداند و عمل کند به هدف علوم اسلامی رسیده و از کتب علم و حکمت، بی نیاز شده است.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸